🕊🕊🕊🕊🕊
#تفحص_شهید
نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.» در همین حین، 5-4 شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، شهید «مهدی منتظر قائم»
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال #دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید مدافع حــــــــــرم
#شهید_رضا_حاجے_زاده
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
شُهَـدا
در قهقهہ ی مَسـتانهشان
عِندَرَبِّهِم یُرزََقوناَنــد...
و
ما همچنان خسر الدنیا
و الآخره ماندیم...
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
شُهَـدا در قهقهہ ی مَسـتانهشان عِندَرَبِّهِم یُرزََقوناَنــد... و ما همچنان خسر الدنیا و الآخ
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#قرار_عاشقے_ڪانال_دوست_شهید_من
#معرفے_شهید_مدافع_حـــــــــــــــــــــرم
🌹 #نــام: رضا
🌹 #نــام_خانوادگے:حاجےزاده
🌹 #تــاریخ_تولد: ۱۳۶۶/۱۰/۶
🌹 #تـاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷
🌹 #محل_شهادت: سوریه، خان طومان
🌹 #سن_شهادت: ۲۹سال
🌹 #تعداد_فرزندان: یک فرزند دختر (فاطمه حلما) و یک فرزند پسر (محمد طه)
🌹 #قسمتے_از_وصیت_نامه_شهید:
محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانهای، از تو میخواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایتفقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا میکنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامهدهنده راه شهدا باشی و در زندگیات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.
از همه دوستان و آشنایان و همکارانم میخواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانوادهام مراجعه نمایند که خداوند میفرمایند هر گناهی از شما بخشیده میشود، غیر از حقالناس.
#یادش_با_صلوات
ڪپے از معرفے شهید #با_ذڪر_صلوات_براے_شادے_روح_پدرم آزاد است.
زڪات دانستن این مطلب ارسال به دیگرے است.
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
شُهَـدا در قهقهہ ی مَسـتانهشان عِندَرَبِّهِم یُرزََقوناَنــد... و ما همچنان خسر الدنیا و الآخ
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#وصیت_نامه_شهید
«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات
«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»
با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحبالزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنهای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.
اینجانب رضا حاجیزاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیتنامه خود را مینویسم، من نمیخواهم که عمرم بیثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی میخواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهلبیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگهدارید، به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.
خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!
موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.
هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.
داداش جان!
در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بیچون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایتپذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.
همسر مهربان و صبورم!
میدانم که بعد از رفتن من تمام سختیهای این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمیروم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و میخواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهلبیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این بار سنگین بر دوش توست و از تو میخواهم صبر زینبگونه پیشه کنی و در برابر تمام سختیها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.
از تو میخواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامهدهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو میخواهم حلالم کنی.
فاطمهحلما جان!
دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو میخواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانهای، از تو میخواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایتفقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا میکنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامهدهنده راه شهدا باشی و در زندگیات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.
از همه دوستان و آشنایان و همکارانم میخواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانوادهام مراجعه نمایند که خداوند میفرمایند هر گناهی از شما بخشیده میشود، غیر از حقالناس.
و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
۳۰/۱/۱۳۹۵
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#مدافعان_حرم رفتند تا این عکسها😔 با #ناموس_ایرانی گرفته نشود!
حالا چه اهمیتی دارد که یک عده, #ترسو و #بی_غیرت در موردشان چه میگویند؟!😒
🌱 @dosteshahideman
🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫
#خاطرات_شهید
سهشنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت که هر وقت میخواست برود سفر از آن استفاده میکرد .
آن سال از من خواسته بود که شال عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانهاش بود را نشویم .آن را همانطور همراه با چفیه در ساکش گذاشت. دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست. برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، میدانستم که دارد به جنگ میرود . سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یکباره به او گفتم : بایست تا با هم خداحافظی کنیم . دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد .دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت.
وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم : حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم ، برگشت ، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد،
دستهایم را گذاشت روی صورتش
و بعد روی سینهاش کشید و عقب رفت .
اتفاقا همرزمش بعد از شهادت به من گفت : که از حسن پرسیده : چطور با مادرت خداحافظی کردی؟ که جواب داده است : نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
راوی #مادرشهید🌷
🌿 @dosteshahideman
🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫
💐☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘💐
📿 #نماز
🌷 #شهدا
#شهید_علیرضا_کریمی
🌷اون روز،به مسجد نرسیده بود.برای نماز به خونه اومد ورفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خوندنش رو تماشا میکردم.حالت عجیبی داشت.انگار خدا، درمقابلش ایستاده بود.🌜
طوری حمد وسوره میخوند مثل اینکه خدا رو می بینه; ذکرها رو دقیق وشمرده ادا می کرد.
بعدها درمورد نحوه ی نماز خوندنش ازش پرسیدم،گفت:
👌"اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم،جز برای خدا!❗️
نمازمون رو سریع میخونیم وفکر می کنیم زرنگی کردیم؛😐
😔 اما یادمون میره اونی که به وقت ها برکت میده ،فقط خود خداست".✅
(مؤسسه فرهنگی سیره روایت شهدا)
🌺(مسافر کربلا ص32)🌺
🙏 شادی روح شهید بزرگوار #صلوات
@dosteshahideman
💐☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘💐
🌷🍁 🌷🍁 🌷🍁
یاد شهید مدافع حرم لبنانی
#احمد_محمد_مشلب بخیر؛
احمد اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد.
احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد.
خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما هدیه تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز اعتدال داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد.
احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”
معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود.
شادی روحش #صلوات
@dosteshahideman
🌷🍁 🌷🍁 🌷🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺از مجید سوزوکی تا مجید بربری #شهید_با_خالکوبی
🔹خیلیها مجید سوزوکی فیلم اخراجیها رو باور نکردن! اما تو همین زمانه شهید مجید قربانخانی که توی محله شون به #مجید_بربری شهره بود بعد از یک سفر به کربلا متحول میشه و به سوریه میره تا یک گلوله هم سمت آجرهای حرم خواهر امام حسین(ع) شلیک نشه!
✅ میگن شب آخر وقتی داشته جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه، یا پاک میشه. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت...
یادش گرامی
🍁 @dosteshahideman
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سوریه که میرفت، همیشه ساک سفر رو همسرش می بست. تو آخرین سفر به همسرش گفته بود که ساک رو ایندفعه خودش میخواد ببنده.
ساک رو سبک بسته بود و حتی قرصهایی رو که بخاطر دندون دردش همیشه همراه داشت، تو ساک نذاشته بود.
میگفت پرسیدم : قرصهارو نمی بری؟
گفت: ایندفعه لازم ندارم.
@dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیف است نبینید👆
این دخترفقط بابایش را میخواهد...😢
🔴شادی ارواح طیبه همه شهدا مخصوصا شهدای مدافع حرم صلوات
@dosteshahideman
💞💞💞
💛قرارعاشقی💛
🍁صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت
به وقت امام رضا😍😍😍
👇👇
@dosteshahideman
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۱۴ #نویسنده مریم.ر رفتیم هتل منو زهرا و دو سه نفر دیگه تو یک
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۱۵
#نویسنده مریم.ر
زهرا داشت با آقای منتظری حرف میزد😡 یعنی چی داشتن میگفتن😑دیگه طاقت دیدن نداشتم 😔رفتم سرکلاسم
آخی بلاخره تموم شد یه درس ۴واحدی بود داشتم میرفتم سمت پارکینگ زهرا منو دید مریم سلام😍 یه سلام خیلی سرد بهش کردم😒 و رفتم داشتم رانندگی میکردم که صدای پیام گوشیم اومد منم بیخیالش شدم و صدای ضبط ماشینو زیاد کردم
وقتی رسیدم خونه گوشیمو نگاه کردم📱 زهرا پیام داده بود . سلام مریم جون امروز میخواسم یچیزی بهت بگم اما انگار عجله داشتی شنبه تو دانشگا میبینمت بوس
خدایا زهرا چی میخواد بهم بگه؟؟🤔شاید راجب آقای منتظری باشه😟
نتونستم تا شنبه صبر کنم بهش زنگ زدم📲
_سلام خوبی گلم
_سلام مریم جون ممنون خوبم شکر تو خوبی؟😊
_مرسی . چیزی میخواستی بگی بهم
_آره من دارم ازدواج میکنم🙈
_واقعا؟؟؟حالا طرف کیه؟؟؟😳
_اگه بگم باورت نمیشه☺️
با شنیدن این جمله برق از سرم پرید نکنه آقای منتظری ازش خواستگاری کرده😱وای نه زهرا دوست من بود😭 من بهش اعتماد کرده بودم بهش گفتم که به آقای منتظری علاقه دارم دیگه طاقت نداشتم گوشیمو قطع کردم و بعدم خاموشش کردم خیلی نامردی زهرا چرا این کارو با من کرد وای خدایا دارم روانی میشم دارم آتیش میگیرم من واقعا عاشقشم💔
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۱۵ #نویسنده مریم.ر زهرا داشت با آقای منتظری حرف میزد😡 یع
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۱۶
#نویسنده مریم.ر
شب از فکر و خیال خوابم نبرود 😔تا صبح بیدار بودم داشتم دیوونه میشدم سرم درد گرفته بود . آخه چرا زهرا را انتخاب کرد؟😢خیلی بی انصافی زهرا تو دوست من بودی😡
شنبه اومد و من طبق معمول باید میرفتم دانشگاه 😏حیف که یه ترم دیگه دارم و دلم میخواد همه درسامو پاس کنم وگرنه نمیرفتم مثل همیشه رفتم سرمیزم و آرایش کردم خیلی غلیظ تر از همیشه انگار میخواستم لج زهرا را دربیارم💄👄💅
با بی میلی رفتم دانشگاه توی راهرو به هیجا نگاه نمیکردم😔 دلم نمیخواست نه آقای منتظری را ببینم نه زهرا و نه حتی فروغ حوصله دوستامو نداشتم دلم میخواس تنها باشم😔
از پشت سر یکی آروم گفت مریم جون😃 سرمو برگردوندم زهرا بود خیلی سرد گفتم
_سلام😒
_سلام خوشگل خانوم . خوبی😊
_شما بهتری
_چرا یدفه قطع شد بعد هرچی زنگ بهت زدم خاموش بودی😕
_آره شارژم تموم شده بود من دیگه باید برم
_مریم چقد سردی چیزی شده؟☹️
_نه عروس خانوم شما چیکار به من داری به نامزدت فکرکن
_واااییی عجب حلال زاده ایی نگاش کن داره میاد اونهاش سمت راست😊
سرمو برگردوندم سمت راست اون آقای منتظری بود با دیدنش احساس کردم الان غش میکنم پس حالا دیگه مطما شدم که با هم نامزد کردند دلم میخواست زار بزنم😭 اما نه خودمو باید سفت نگه میداشتم نمیخوام غرورم خورد بشه زهرا رو به من کرد و گفت
_دیدیش؟ببین چقد ماهه😌
_کور که نیستم دیدم انگار یادت رفته که میشناسمش . خوشبخت بشی خدافظ
_مریم تو چرا از من ناراحتی؟😔
بدون هیچ حرفی با یک خداحافظی سرمو پایین میندازم و از زهرا دور میشم
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman