eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
942 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 😍 : درزندگی دنبال کسانی حرکت کنیدکه‌؛ هر چه به جنبه‌های خصوصی ترزندگی ایشان نزدیک شوید؛ تجلی رابیشترمی بینید... 🌹| @dosteshahideman 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 ديروز از هرچه بود گذشتيم، امروز از هرچه بوديم! آنجا پشت بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود! جبهه بوي مي داد و اينجا ايمانمان بو مي دهد! ! بصيرمان باش تا گرديم و بصيرمان کن تا از برنگرديم! و کن تا نگرديم 🌷 🌹| @dosteshahideman 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐 به دلم نمے‌نشست...😕 اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇 نه بہ ظاهر و حرف..😏 میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...🙃😌 شنیده بودم چله خیلی حاجت میده... این چله رو توصیه کرده بودن...✍ با صد لعـن وصد سلام...✋ کار سختی بود😁 اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...🙂 از اولین سفر که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه💕 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌 این تسبیحو به هیچکس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... نقل از ✍همسر 🌷 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹 بارزترین ویژگی حضرت زینب سلام‌الله‌علیها: #زینب_کبری دارای شخصیت چند بُعدی است؛ دانا و خبیر و دارای معرفت والا و یک انسان برجسته است که هر کس با آن بزرگوار مواجه میشود، در مقابل عظمتِ دانایی و روحی و معرفت او احساس خضوع میکند. شاید مهمترین بُعدی که شخصیت #زن_مسلمان میتواند آن را در مقابل چشم همه قرار دهد - تأثیری که از اسلام پذیرفته - این بُعد است. شخصیت زن اسلامی به برکت #ایمان و دل سپردن به رحمت و عظمت الهی، آن‌چنان سعه و عظمتی پیدا میکند که حوادث بزرگ در مقابل او، حقیر و ناچیز میشود. 👌در زندگی زینب کبری، این بُعد از همه #بارزتر و برجسته‌تر است. حادثه‌ای مثل روز عاشورا نمیتواند زینب کبری را خرد کند. #بیانات_امام_خامنه_ای #شخصیت_حضرت_زینب 🌹| @dosteshahideman
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌴یاد شهید بخیر؛ در ۱۶ فروردین ماه ۱۳۶۱ به سعادت حضور در محضر مراد و رهبر و امام خویش دست یافت و در همان جا توسط امام عزیز در فضایی ملکوتی و روحانی با همراه و همسرش پیوندی بست که عمر آن کوتاه بود، زیرا خالصانه از مرادشان برای «شهادت در دنیا و شفاعت در آخرت» را طلبیده بودند.غلامرضا اشک ریزان آرزوی شهادت خویش را با امامش در میان گذاشت و امام به او فرمود: «انشاء‌الله پیروز شوید» غلامرضا و همسرش بلافاصله بعد از پایان مراسم عقد به گلزار شهدا، بهشت زهرا می‌روند و پیوند خویش را با شهیدان برای ادامه راهشان مستحکم‌تر می‌کنند. آنها در حلقه‌های ازدواج خویش نشان دادند. روی که به هم هدیه کردند، به جای هر نگینی کلمات مقدس و پرمعنای « تنها ره سعادت، ، ، » حک شده بود. و بالاخره در تاریخ ۶/۴/۱۳۶۴ در شب سالگرد شهادت بهشتی مظلوم و ۷۲ تن از یاران انقلاب، همزمان با انفجار ۱۲۰٫۰۰۰ چاشنی مین، به آرزوی خویش که پرواز به سوی معبود بود رسید و به ملکوت اعلی پر کشید، به بدنی سوخته و خونین. تنها چیزی که در پیکر پاک و متلاشی اش به چشم می‌خورد همان بود که عبارت حک شده بر آن راه آینده را برای بازماندگان نشان می‌داد: تنها ره سعادت. ایمان، جهاد، شهادت شادی روحش @dosteshahideman 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🕊🕊🕊🕊🕊 #دلـــم میخواهد دوباره #تبعید شوم به #زمــان ِشما ! وُفــور ِ #نعمت بود ! #اخلاص ... #ایمان ... #صداقت ... #پاکی ... #شهید_حسین_املاکی 🍁| @dosteshahideman 🕊🕊🕊🕊🕊
🌹 بچه ها اگر شهر سقوط کرد دوباره آن را پس میگیریم مواظب باشید تان سقوط نکند 🌷 🌷| @dosteshahideman
🔸 ✍بعد از شهادت ایشان پیش امام خمینی رفتم ڪه آن زمان قم بودند. آمد و روی یڪ پتو نشست و من روبرویش نشستم. نوشته ای را برای امام خواندند و او سرش را پایین انداخت و بنا ڪرد ریختن و گفت: من برای شهید نیک بخت ناراحت شدم. موقعی که مصطفای خودم شهید شد، اینقدر ناراحت نشدم؛ برای اینڪه این شخصی بود که وقتی با تلفن با من حرف می زد، گفتم: چرا نمی آیی ڪه شما را زیارت کنم؟👈 گفت: آقا من نمی خواهم شما شوم. من می خواهم ڪاری ڪه اینجا انجام می دهم، استفاده اش برای شما باشد. شما هم خوشحال باشید. من برای این شدم ڪه این شخص می توانست نصف ایران را بچرخاند، ولی او به هدف خودش رسید. همچنین فرمودند: این چنین شخصیت هایی خیلی دیر به وجود می آیند. زمانی ڪه همه چیز را با هم داشته باشند؛ هم ، هم و هم و همه چیز راداشته باشند. اینها مانند یڪ ستون می توانستند برای مملڪت ڪار ڪنند. :۵۸/۵/۱۶،ترور توسط اشرار ضد انقلاب،شهرستان خاش 🌸| @dosteshahideman
سلام ... از چراغانی چشمان تو من دارم... بی یک نسبت نزدیک به دارم! روشنم از تو و آن منحنی لب هایت! من به لبخند پر از صبح تو دارم... 🌷 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🌱🌹🌹🌹🌱🌹🌹🌹🌱 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ میلادی: Friday - 21 June 2019 قمری: ال
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند؛ معلمشان (ع)است معلم اند...🌱 درسشان است مسلح اند؛ سلاحشان است... مسافرند، مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند، تکیه گاهشان ست 🌸سلاااااام صبحتون شهدایی رضا_ بیضایی 🌹 🎗| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند؛ معلمشان (ع)است معلم اند...🌱 درسشان است مسلح اند؛ سلاحشان است... مسافرند، مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند، تکیه گاهشان ست 🍀| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۸ مرداد ۱۳۹۸ میلادی: Friday - 09 August 2019 قمری: الجمع
⚘﷽⚘ سلام ...❣ از چراغانی چشمان تو من دارم... بی یک نسبت نزدیک به دارم!♥️ روشنم از تو و آن منحنی لب هایت! من به لبخند پر از صبح تو دارم...🙂 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘💐﷽⚘💐 سلام ...❣ از چراغانی چشمان تو من دارم... بی یک نسبت نزدیک به دارم!♥️ روشنم از تو و آن منحنی لب هایت! من به لبخند پر از صبح تو دارم...🙂 🍃🌸 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @dosteshahideman 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📢 مردی که همسرش بد حجاب باشد، موت خودش را اعلام نموده! 🌸👇باهم ببینیم: 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌴 آیه 187 سوره بقره 🌴 🕋 «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ» ⚡️ترجمه: زنان جامه عفاف شما و شما نیز لباس عفّت آنها هستید. ➖➖🚥➖➖🚥➖➖ 🔹 زنی که بد حجاب است مرد خودش را یک مرده حساب کند، چون اگر زنده بود، طبق این آیه، پوشش و حجاب همسرش را محقق می‌کرد! 🔹 زن و شوهر، لباس همدیگرند! لباس خوب، کارکردش پوشاندن عیوب و تزیین آدمی است! 🔔 زوجین باید با همکاری، عیب های هم را اصلاح کنند و با کمک کردن در معنویات، وجود هم را، با تزیین نمایند 🌷| @dosteshahideman
•• سر و ڪار با است!💕 اگرمحصول‌کارخانه‌ۍعقل‌واردقلب‌شود و روۍآن‌تاثیرداشتہ‌باشد، ایمان بہ وجود مۍآید وگرنه از ایمان خبرے نیست! 📚🌼 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ چھ گفت: 🌱 ✨دیروز دنبـال‌ بودیم و امروز مواظبیم گم نشود... جبھھ بوے مےداد و اینجا بومےدهد... 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 @dosteshahideman 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
⚘﷽⚘ سلام ...❣ از چراغانی چشمان تو من دارم... بی یک نسبت نزدیک به دارم!♥️ روشنم از تو و آن منحنی لب هایت! من به لبخند پر از صبح تو دارم...🙂 🍃🌸 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و سوم ✨ داشتم به وحید نگاه میکردم... دلم خیلی ب
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و چهارم ✨ طفلکی آقای رسولی،کلا از اینکه اومده بود جلو پشیمان شده بود... به خانمش نگاه کردم خیلی ناراحت😞😨 و نگران به شوهرش نگاه میکرد.رفتم جلو و به وحید گفتم: _آقاسید،کوتاه بیاین.😊 با اشاره همسرآقای رسولی رو نشان دادم. آقای رسولی سر به زیر به من سلام کرد. جوابشو دادم.وحید رفت جلو و بغلش کرد.🤗آقای رسولی از تعجب داشت شاخ درمیاورد.😳 وحید گفت: _رضاجان،وقتی منو جایی جز کار میبینی نه احترام نظامی بذار نه قربان و جناب سرهنگ بگو. بعد بالبخند نگاهش کرد و گفت: _بیچاره اون متهم هایی که تو دستگیرشون میکنی.همیشه اینجوری غافلیگرشون میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت.😁 آقای رسولی هم آروم خندید.😅وحید بهش گفت: _فقط با خانومت هستی یا خانواده هاتون هم هستن؟ آقای رسولی گفت: _فقط خانومم هست.☺️ وحید به من گفت: _تا من و رضا وسایل رو پیاده میکنیم شما برو خانم آقا رضا رو بیار.😊 گفتم: _چشم.😊 آقای رسولی گفت: _ما مزاحمتون نمیشیم.فقط میخواستم بهتون کمک کنم.😊 وحید لبخند زد و گفت: _خب منم میگم کمک کن دیگه.😇 بعد زیرانداز رو داد دست آقای رسولی. رفتم سمت خانم رسولی و بامهربانی بهش سلام کردم.😊لبخند زد و اومد نزدیکتر.بعد احوالپرسی رفتیم نزدیک ماشین.آقای رسولی داشت به وحید میگفت ما مزاحم نمیشیم و از اینجور حرفها. وحید هم باخنده بهش گفت: _مگه نیومدی کمک؟ خب بیا کمک کن دیگه.کمک کن آتش درست کنیم.کمک کن کباب درست کنیم،بعدشم کمک کن بخوریمش.😁 آقای رسولی شرمنده میخندید.خانمش هم خجالت میکشید.😅☺️بیست و دو سالش بود.دختر محجوب و مهربانی بود. وحید خیلی بامهربانی با آقای رسولی و خانمش رفتار میکرد.😊 موقع خداحافظی وحید،آقای رسولی رو بغل کرد و بهش گفت: _من روی تو حساب میکنم.🤗🤗 وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه،وحید گفت: _همسر رضا رسولی چطور بود؟ -از چه نظر؟😕 -رضا رسولی میتونه بهتر از وحید موحد باشه اگه همسرش مثل زهرا روشن باشه.همسر رضا رسولی میتونه شبیه زهرا روشن باشه؟😊 -مگه زهرا روشن چقدر تو زندگی وحید موحد اثر داشته؟ شما قبل ازدواج با من هم خیلی موفق بودی.😇 وحید ماشین رو نگه داشت.صدای بچه ها در اومد.وحید آروم و جدی بهشون گفت: _ساکت باشین. بچه ها هم ساکت شدن .وحید به من نگاه کرد و خیلی جدی گفت: _اگه تو نبودی من الان اینجا نبودم.الان سرهنگ موحد نبودم.من الان هرچی دارم بخاطر و و تو دارم.. خیلی از همکارهام بودن که تخصص و دانش شون از من بود ولی وقتی ازدواج کردن عملا همه ی کارهاشون رو کنار گذاشتن چون همسرانشون نبودن.ولی تو نه تنها مانع من نشدی حتی خیلی وقتها تشویقم کردی... من هروقت که تو کارم به مشکلی برخورد میکردم با خودم میگفتم اگه الان زهرا اینجا بود چکار میکرد،منم همون کارو میکردم و موفق میشدم.زهرا،تو خیلی بیشتر از اون چیزی که خودت فکر میکنی تو کار من تأثیر داشتی.فقط حاجی میدونست مأموریت های قبل ازدواج و بعد ازدواجم چقدر باهم فرق داشت.😊👌 تمام مدتی که وحید حرف میزد،من با تعجب نگاهش میکردم.. 😳😟 ادامه دارد... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و پنجم ✨ من با تعجب نگاهش میکردم و به حرفهاش گوش
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و ششم ✨ قبل از اومدن مهمان ها نماز✨ خوندم و خواستم کمکم کنه. یازده نفر آقا،با خانواده هاشون.بقیه مأموریت بودن.یکی یکی میومدن.همه جوان بودن.خیلی از وحید کوچکتر نبودن.محدوده سنی بیست و پنج سال تا سی و پنج سال بودن... دیدن کسانی که زندگیشون مثل من بود،حس خوبی به من میداد.😊اونا هم معلوم بود مثل من از حضور تو همچین جمعی خوشحال هستن. بعضی از همسران همکاراش از من بزرگتر بودن.فضای صمیمی و شادی بود.همه خانم ها براشون جالب بود که همسر سرهنگ موحد چه شکلی هست.☺️همه از دیدن من خیلی جا خوردن.منم فقط بالبخند بهشون نگاه میکردم. بعضی هاشون شرایط همسرشون رو درک میکردن،ناراحتی شون صرفا بود... بعضی از درستی کار همسرشون به نرسیده بودن.اگه به درستی کار همسرشون ایمان پیدا میکردن،همراه میشدن. ولی سه نفر اصلا توان و و همراهی با همسرانشون رو نداشتن. اون مهمانی صرفا جهت آشنایی اولیه بود.همه شون شماره منو گرفته بودن. از فردای اون روز تماس هاشون شروع شد... بعضی ها راهکار میخواستن،☝️منم بهشون پیشنهاد میدادم با کارهای مختلفی که بهش علاقه دارن،خودشون رو سرگرم کنن. بعضی ها صرفا میخواستن درد دل کنن،منم باحوصله به حرفشون گوش میدادم.👌 ولی بعضی ها به شدت شکایت داشتن، منم باهاشون صحبت میکردم که شرایط کار همسرشون رو درک کنن.مقداری از کار همسرانشون براشون توضیح میدادم.اونا هم وقتی میفهمیدن شغل همسرشون چی هست حالشون بهتر میشد.چون از لحاظ امنیتی،همکاران وحید نمیتونستن درمورد کارشون توضیح بدن، همسرانشون دچار و شده بودن.اما خیلی از وقت و انرژی من صرف سه نفر از خانمها میشد.دو نفر بهتر بودن ولی یکی از خانمها از هر راهی وارد میشدم،فایده نداشت.😕متوجه شدم اون خانوم اصلا همچین زندگی ای رو نداره.همسر آقای اعتمادی. درمورد آقای اعتمادی از وحید پرسیدم. گفت: _یکی از بهترین نیرو هاست.جزو سه نفر اوله. دلم سوخت.بنده خدا چقدر سختی میکشه.🙁من از حرفهای خانم اعتمادی متوجه شدم،خیلی دعوا و قهر و داد و فریاد راه انداخته تا شوهرش شغلشو عوض کنه.😥 یه شب به وحید گفتم میخوام با آقای اعتمادی درمورد همسرش صحبت کنم. وحید بالبخند به من نگاه کرد.گفت: _باشه،هماهنگ میکنم.😊 فرداش وحید تماس گرفت و گفت: _دارم با آقای اعتمادی میام خونه. از اینکه به این سرعت اقدام کرد،تعجب کردم.😟😅 وحید و آقای اعتمادی تو هال بودن.با سینی چایی رفتم تو هال.وحید سینی رو گرفت و پذیرایی کرد. آقای اعتمادی حدود بیست و هشت سالش بود،از من کوچکتر بود.سر به زیر و مؤدب و محجوب و صبور. وحید گفت: _من به علیرضا گفتم میخوای درمورد همسرش باهاش صحبت کنی.حالا هر حرفی داری،بفرمایید. گفتم: _آقاسید،من میخوام درمورد همسر آقای اعتمادی صحبت کنم،شما بشنوین شاید غیبت محسوب بشه.😊 وحید بالبخند به من نگاه کرد بعد به آقای اعتمادی.بعد رفت اتاق بچه ها و درو بست... آقای اعتمادی تمام مدت سرش پایین بود و به من نگاه نمیکرد،حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم. گفتم: _من چون میدونم شما باهوش هستید و منظور منو زود متوجه میشید،صریح و بدون مقدمه صحبت میکنم..شما بین همسر و شغلتون کدوم رو انتخاب میکنید؟ آقای اعتمادی از سؤال من یه کم جا خورد.گفت: _من تمام تلاشم رو میکنم که مجبور نشم یکی رو انتخاب کنم.😔 -ولی الان شما مجبورید یکی رو انتخاب کنید.☝️ -چطور؟..صبا چیزی بهتون گفته؟😧 -بعضی حرفها رو نیاز نیست آدم به زبان بیاره.بعضی آدمها تو فشار قوی و میشن ولی بعضی ها در اثر فشار .همسرشما تو فشار زندگی با شما داره رو از دست میده.خدا به هرکسی هایی داده و از آدمها به اندازه ی توانایی هاشون حساب میکشه. -بعد از طلاق هم سختی هایی وجود داره براش.از کجا معلوم بعد از جدایی ایمانش حفظ بشه؟😕😔 -اینکه کسی یه نوع سختی رو نتونه تحمل کنه،معنی ش این نیست که هیچ سختی ای رو نمیتونه تحمل کنه. -به نظر شما با صبر همه چیز درست نمیشه؟😥 -نه،وقتی تحمل وجود نداره با صبر به وجود نمیاد.به نظر من الان هم دیر شده. -شما باهاش صحبت کنید که بتونه تحمل کنه.😔 -من خیلی با صبا صحبت کردم،خیلی بیشتر از بقیه.متأسفم ولی..بی فایده ست..هرکسی وظیفه خودش رو بهتر تشخیص میده.اگه شغلتون رو وظیفه میدونید بیشتر از این صبا رو آزار ندید، اگه زندگی با صبا رو وظیفه میدونید بازهم بیشتر از این آزارش ندید... متأسفم،شیرین ترین کلمات هم از تلخی اصل قضیه چیزی کم نمیکنه. حالم خیلی بد بود...😣😔 ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان است 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🥀اولین شرط لازم برای ، به (ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که و به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار هستیم و اگر مشیت بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه (عج) فراهم گردد، به واسطه ، و به (ع) است. من تکلیف می‌کنم شما « » را به وظیفه عمل کردن و زندگی کردن. در زمان به کسی « » گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، ، منتظر (عج). خداوند امروز از ما ، و می‌خواهد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•