eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
. پریشب وقتی داشتم بر میگشتم، تنها، کِرمَم گرفت به یکی زنگ بزنم. ذهنم رفت پیش مرتضی، گفتم یه زنگ بزنم حالشو بپرسم. تو ماشین، تو ترافیک، تو تاریکی شب، تو سرما، زنگ زدم ولی مرتضی برنداشت. ناخودآگاه تو مخاطبین دنبال اسمت گشتم تا به تو زنگ بزنم. م م م م م م م م محمودرضا بیضایی... . . ولی یهو یه چیزی یادم اومد. یه چیزی تیر کشید یه دردی همه وجودمو گرفت مثل چاقو کشیدن رو زخمی که خشک شده انگار خون تازه راه افتاد... از چشمم با خودم گفتم محمود اگه بودی الان زنگ میزدی میگفتی پایه ی مشهد هستی؟ از خدا خواسته میگفتم آره، کیا میان؟ میگفتی امید و علی رو هماهنگ کردم. تو دلم ذوق مرگ میشدم و میگفتم حله. جا ردیفه؟ میگفتی آره، زنگ زدم به حسینیه تهرانیا ردیفش کردم. یه کوپه میگیریم و میریم. و قطار و من و تو مشهد و امام رضا و سلامِ دم باب الرضا و سرمای صحن جامع و همون جایِ همیشگی تو صحن گوهرشاد... زانو به بغل بگیریم و زُل بزنیم به گنبد آقا و اشک حلقه بزنه تو چشمامون و فرت و فرت به بچه ها پیامک بدیم که حمید، مصطفی، مهدی، مرتضی، حسین، داوود.... جای همیشگی به یادتونیم... محمود میدونی چند وقته حرم نرفتم، میدونی چند وقته امید و علی رو ندیدم، میدونی چند وقته.... تو حلقه ی رفاقتا بودی... دلیلِ اتفاقای خوب. میدونی چند وقتِ ندیدمت... . . دو هفته دیگه که بیاد، میشه درست پنج سال که ازت دورم... دوووور.... دورِ دوووور، و فکر میکردم ازین دوری بمیرم، و دوست داشتم بمیرم... مثل مسیب ولی فکرش رو هم نمیکردم بمونم و به این موندنِ کوفتی عادت کنم.... چه عادت بد و وحشتناکی... . . القصه محمودرضای قصه ی ما! میشنوی صدامو داداش؟ منتظرم بهم بگی پایه ی اومدنی؟ بگم آره محمود، خیلی وقته. بگی جاتو ردیف کردم، بلیطت رو هم جور کردم، دست بچه ها رو بگیر و بیا.... بیا و بمون... بمون... . . منتظرم محمودرضا مشهد صحن گوهرشاد همون جای همیشگی، یادم کن محمود.... صبر کن منم بیام رفیق . . ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺑﺎﺯﺁﯾﯽ ﺑﻪ ﻋﯿﺪ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﮐﻨﻢ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻧﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻏﺎﯾﺐ ﺷﻮﯼ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﻭﯼ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﮑﻨﺪ ﻗﺮﺏ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﮑﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﯽ‌ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﻧﺪﻫﺪ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺟﻔﺎ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﻭﺻﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﮔﺮ ﻣﯿﺴﺮﺕ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺨﺮ ﮐﻪ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﻓﺘﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﯿﺪﻥ ﺁﻣﺪﯼ ﺳﻌﺪﯼ ﺗﻮ ﻗﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺟﺎﻥ... . . . 👇👇 🌺 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
. اهل ورزش بود. فوتبال، کوهنوردی، بسکتبال، کاراته. تو فوتبال خوش استیل و با تکنیک، یه استقلالی دو آتیشه زمان دبیرستان، عشق فرهاد مجیدی، ولی توبه کرد ازینکه دل ببندِ به چیزای به این پوچی، تو کوهنوردی مقاوم و پایه کار، جزء برنامه ی هفتگیش بود اگه وقتش یاری میکرد. یادش بخیر شبای جمعه و کولکچال رفتنا و نورالشهدا خوابیدنا و توچال گز کردنا. تو دبیرستان بستکبال بازی میکرد و پیگیر مسابقات N. B. A. بازیکنای لیگ آمریکا رو خوب میشناخت، تیمهاش رو هم. لس آنجلس لیکرز، گلدن استیت واریزر، اکلاهاما سیتی تاندر، شیکاگو بولز، میامی هیت... . . اما کاراته. نوجوونیاش کنترلی کار میکرد. شیتوریو شوتوکان. با برادرش احمد. حتی مسابقات کشوری کاتا هم مقام داشت. بعدها رو آورد به سبک آزاد. کیوکوشین کاراته. زیر نظر شیهان آرزومند. علاقه مند بود و مشتاق. با لذت کار میکرد ولی... استیلش شوتوکانی مونده بود، مبارزاتش تلفیقی از آزاد و کنترلی میشد. مغرور بود، کم نمیاورد. اینقدر تمرین میکرد که فرم جدید رو بدنش بپذیره. فیلمای مبارزاتی فیلهو یِ برزیلی و کازومی ژاپنی رو دنبال میکرد ولی...کارهای حاج آقا علمایی و حرکاتش برای محمود حسابی جذاب بود. اینکه بپره، افت بزنه، قیچی بزنه... لابلای کیوکوشین ازین حرکات هم میزد. میگفت: آخرباشگاه صدام کرد و گفت وایسا اینجا میخوام یه قیچی گردن بهت بزنم. گفتم نزنی بترکونیم! گفت بابا خیالت راحت وایسا چیزی نمیشه. میگفت: خیالم ازش راحت بود. ایستادم. دورخیز کرد. ایستاد، یه نگاه بهم کرد، یاعلی گفت و استارت زد، پرید و پاهاش رو باز کرد.... آآآآآخ چشمم!!! میگفت: با پاشنه رفت تو چشمم. پخش زمین شدم، چشامُ گرفتم. اومد بالاسرم.... یه دل سیر خندیدیم.... دوباره ایستادم. پرید، زد... دوباره... دوباره... دوباره... بالاخره یاد گرفت. . . . . . همین دیگه تموم. حتما باید آخرش گریه دار باشه!؟ گریه هاش مال من. لذت دیدنش برای شما. فقط رفیق، منو یادت نره، همین. @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
. محمودرضا وقتش بود از تو بنویسم از حرفایی که وقتای دیگه نمیتونم بگم جز روزای آخر دی ماه اما همه جا صدای مادر مادر بلنده. تا میام از تو بگم روضه مادر تو سرم میپیچه....از خودم خجالت میکشم...از مادرم....از زینب علی... میخوام از لحظه ای بگم که خبر شهادتت رو دادن...از استیصال اون ساعات، یاد گریه های اطفال خونه امیرالمومنین میافتم....یاد بارها زمین خوردن علی از مسجد تا خونه...یاد گریه های حسن...یاد صورت حسین و کف پای زهرا...یاد مادر مادر گفتنای زینب و ام کلثوم....جا میمونه از تو بگم رفیق..؟ میخوام از لحظه ای بگم که تو معراج دیدمت...از دستم و پیشونی سردت...از جراحتهای بدنت... یاد لحظه ای میافتم که علی یتیمای فاطمه اش رو از روی بدن بی جان همسرش جدا میکرد...یاد وقتی که امیرالمومنین فاطمه اش رو غسل داد...یاد دیده های ندیده اش...یاد لحظه های علی و حرفای با زهراش...یاد گریه های های هایش...یاد.... جا میمونه از تو بگم رفیق...؟ میخوام از سرمای روز تدفینت بگم...از هاج و واجیم تو وادی رحمت....از خلوتی بعد خاکسپاری تو...تنهایی من و تو مرتضی...از لحظه ای که خودمون رو روی خاکت انداختیم..... اما یاد زمانی افتادم که مولا غریبانه قبر معشوقه اش رو میکند....یاد زمانی که پیکر زهراش رو تو قبر میگذاشت...یاد زمانی که میخواست امانت برادرش رسول الله رو پس بده...یاد تند تند خاک ریختن و خارج شدن از قبرش....یاد نگاه آخر علی....یاد غربتش وقتی که زیر لب گفت: تمام هستی حیدر همین بود...یاد زمانی که روح داشت از تن علی جدا میشد....یاد غربت حسن....یاد اشکای حسین...یاد ناله های ام کلثوم...یاد زینب....زینب....زینب....آخ امان از دل زینب.... جا میمونه از تو بگم رفیق...؟ وعده مون باشه یه وقت دیگه محمود...فقط کاش....منو هم میبردی رفیق.... @dosteshahideman
⚘﷽⚘ . گفت: خواب دیدم رزمایش بود همه بودن، محمودرضا هم اومد، با لباس سبز لجنی... . خیلی صمیمی و مهربون و.....حرف زدیم، لابلای حرفهامون، گفتم: محمود چطور شد شهیدشدی؟ چطور تونستی داداش؟ گفت: رفیق، من با خدا صادق بودم، همین. من، صادقانه رفتارکردم....... . . . . . محمودرضا! دیشب، تمام مسیر، منتظرت بودم. صدات کردم، صدااااات کردم، میدونستم میشنوی، میدونستم هستی. بهت گفتم میدونم که اینجایی، ولی... . گفتم یه نشونه بهم بده، یه چیزی که دلم قرص بشه، گفتم دستم رو بگیر.....بگیر دستم رو رفیق. دنبال سایه‌ات بودم، هر لحظه منتظر بودم نرمی دستت رو توی دستم حس کنم، روی شونه‌ام. هر آن سایه‌ات رو کنار سایه ام میدیدم، پا به پام، اما... . . . . . ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺧﻠﻖ ﻭ ﻭﻓﺎ ﮐﺲ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺴﻦ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻣﻼﺣﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﯾﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺤﺮﻡ ﺭﺍﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﯾﮏ ﺟﻬﺖ ﺣﻖ ﮔﺰﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻘﺶ ﺑﺮﺁﯾﺪ ﺯ ﮐﻠﮏ ﺻﻨﻊ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﭙﺬﯾﺮﯼ ﻧﻘﺶ ﻧﮕﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻘﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺁﺭﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﯿﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺩﺭﯾﻎ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻤﺮ ﮐﺎﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺩﻻ ﺯ ﺭﻧﺞ ﺣﺴﻮﺩﺍﻥ ﻣﺮﻧﺞ ﻭ ﻭﺍﺛﻖ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺰﯼ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺭﻩ ﺷﻮﯼ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻏﺒﺎﺭ ﺧﺎﻃﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻩ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ ﺑﺴﻮﺧﺖ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺗﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﺷﺮﺡ ﻗﺼﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﻊ ﭘﺎﺩﺷﻪ ﮐﺎﻣﮕﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ 🍃| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_چهارم #بہ_نام_خداے_پرستوهاي_عاشق •°•°•°• نماز روک
⚘﷽⚘ •°•°•°• زهرا دختر خوب و شیطون  اما مذهبی ای بود. اون خیلی چادرش رو دوست داشت وبهش معتقد بود. وقتی هم که ازش میپرسیدم چرا چادر میذاری میگفت: _چون باهاش احساس امنیت دارم چون حس آرامش میده بهم و اینکه زیبایی هامو در معرض دید همه نمیذاره و... برام عجیب بود! روز دومیه که شلمچه ایم. طلائیه و هویزه هم رفتیم... همه جا بوی گلاب و خون حس میکردم. تو گلزار شهدای شلمچه بودیم که گفتن گروه تفحص، یک شهید پیدا کردن... همه بی تب و تاب شده بودن... همه داشتن محوطه رو ترو تمیز میکردن. یکی داشت گلاب میپاشید. ویکی هم گل پر پر میکرد... حس غریبی بود! حداقل برای من که اولین باره دارم تجربه میکنم... زهرا رو دیدم که کتاب دعا دستشه و یه گوشه نشسته و اشک میریزه... انگار همه چی داشت برام عجیب میشد! همه چی داشت بوی نویی میگرفت به خودش! _زهرا؟ چی میخونی؟ باچشمای پراز اشکش لبخندی و زدو گفت: _زیارت عاشورا _خب چرا گریه میکنی؟ _نمیدونم...همیشه زیارت عاشورا که میخونم وسطاش به خودم میام و میبینم صورتم خیسه خیسه... _میشه یه کتاب دعا هم به من بدی؟ از تو کیفش یه کتاب دعا درآورد و داد به من تشکری کردم و راه افتادم... گفته بودن شهید رو یک ساعت دیگه میارن. وقت داشتم برای خلوت کردن... چادرمو سفت گرفتم و رفتم بیرون هوا یکم گرم بود. پشت گلزار شهدا منطقه جنگی بود... روبری اون منطقه نشستم و به آسمون نگاه کردم... یهو صدای عبور یه هواپیماو یه ترکش شنیدم! دورو اطرافمو نگاه کردم. نه..! هیچی نبود! بازهم شنیدم! اما بازهم هیچی نبود... حتما توهم زدم! از دست این کارا و خاطرات زهرا! کتاب و باز کردم و زیارت عاشورا رو آوردم... و آروم برای خودم شروع کردم خوندن و سعی میکردم همزمان به معنیشم توجه کنم... (به نام خداوند بخشنده مهربان) (سلام برتو ای اباعبدالله) و... (سلام برتو ای فرزند رسول الله) . . ⬅ ادامه دارد... باران صابری •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃 🌷اشهد ان لااله الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و الائمه المعصومین من ذریته الحسین الی حجه الله ان ... انهم و الحجه علیهم. ان الدین حق و کتاب الحق و المیزان حق لاریب فیه. ، ، ، و ؛ اگر شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از (ص) که می گفتند منتهی فضل الهی، تقوی است. شهادت خوب است اما بهتر است. تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند، فکر نکنم مال یک روز باشد. شاید یک روزه هم باشد ولی می گفت پی ساختمان، فنداسیون آهن است. چیزی که نمی دانید، عمل نکنید. ادای کسی را در نیاورید. بدون علم درست، وارد کاری نشوید؛ مخصوصا دین. اول ، بعد موکد، مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها؛ نه و صدبار بدون این کارها. و با توجه به نیاز با توجه به و (ص)، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر و .🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•