eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
942 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
🌷 🔰در میان فیلم ها به خیلی علاقه داشت. سی دی📀 فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود📽 🔰خواهرش می گفت: من مدتها فکر می‌کردم💭 هم مثل آدم‌های درون فیلم، هر شب با موتور🏍 و با دوستانش به (س) می‌رود. صحنه‌های این فیلم همه‌اش جلوی چشم‌های من است. همه‌اش نگران بودم می‌گفتم نکند هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد⭕️ 🔰هادی مثل ما نبود❌ که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. از اتفاقات نگران‌کننده😰 حرف نمی‌زد. در کلامش جاری بود. 🔰برادرش می‌گفت: کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری🙁 پیش می‌آمد از دل طرف درمی‌آورد. هادی به ما می‌گفت یکی از خاله‌هایمان را در کودکی ناراحت کرده💔 اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه . 🔰ولی همه‌اش می‌گفت باید بروم بطلبم. هیچ‌وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود💕 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 وسـوم 🍁 :خـبـر آمـد... حدود ساعت بعد از ظهر ، در روز (ص) و(ع)به رسید. روز روز و بود.من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود، گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:«من همانی هستم که با آمده بودید عیادتم بیمارستان.» بعدگفت:«تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را میروی. » منظورش کلاس مکالمه عربی بود که میرفتم و با قبلا درباره آن صحبت کرده بودم .او از شنیده بود.تماس آن برادر با من غیر منتظره بود. گذشت. یادم افتاد که به گفته بودم،شماره تماس من را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است،اما با این همه حرفی از نبود. بعد ازگپ کوتاهی قطع کردم ،تلفن را که قطع کردم به فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود، که خانم زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت در سوریه شده و او را به آورده اند.تا گفت مجروح شده، را فهمیدم . گفتم #«مجروحیتش چقدر است؟» : «تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران،اینجا میبینی.» این را گفت شدم شده است.منتظر بودم خودش این را بگوید . دیدم نمی گوید یا نمی خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می زند، قبل از خداحافظی گفتم: #«صبرکن!تو داری خبر به من می دهی یا ؟» گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید» گفتم:#«حاجی! برای مجروحیت که نمیگویند مادر را بیاورید تهران.» از او خواستم که اگر خبر دارد بگوید چون من از قبل منتظراین خبر بوده ام. گفت:«طاقتش را دراری؟» گفتم:«طاقت نمی خواهد شده؟» تایید کرد و گفت: #«بله شده» گفتم: #«مـبـارکـش_بــاشــد» بعدا دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم ،تا شروع به صحبت کرد داخل خانه شد... شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و چـهارم 🍁 :مجـروح،مـثل حسـین(ع)و زهـرا(س) در یکی از روزهای بعد از ، را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به خودش از او گرفته بود نشانم داد. دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده بود دوکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش زیر پیراهن سفید را رنگین کرده بود چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود. از پرسیدم اینجا؟ تا #«نفس داشت ..._لبیک_یاحـسـین...» درست ماه بعد، پیکر خود آمد. در شهدا در حال انتقال به (س)بود رفتم که ببینمش، پیکر را گزاشته بودند توی آمبولانس و دیدمش.لباس های رزمش هنوز . اما زخم های به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود . پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببندند تقریبا از بدن شده بود و به زور بند بود روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و امواج انفجار داغان شده بود، چپش هم پر از ترکش های ریز و درشت بود،بعداشمردم، روی ۲۵تا ترکش خورده بود. پای چپش شکسته بود. ۱۰تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما باهمه این جراحت هایی که بر پیکرش میدیدم، بود و از این نمی شد که بشود!عمیقا میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:#«ماشاالله برادر! ای ولله حقا که شبیح (ع)شده ای» اما با آن همه زخم در بیشتر (س). چه می گویم؟.... هیچ کس نمی دانست آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع کنارش بودند ، هیچ کدام نبودند اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند های آخرش بود که رسیدیم ، حرفی نمی زد، نمیدانم ، شاید وقتی داخل آن کانال باموج انفجار به خورده بود #«یازهرا» گفته باشد. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
⚘﷽⚘ 💠 برای محمودرضا / صد و هفتاد ◾احمدرضا بیضائی 🌷دوستان و همسنگران زیادی در ۶ سال گذشته‌ اصرار داشته‌اند که بنام در تهران وجود داشته باشد. از شهریور ماه امسال(۱۳۹۸) رایزنی‌هایی در این‌باره صورت گرفت اخیرا مکاتباتی به صورت رسمی انجام شده و ان شاء الله به زودی سنگ یادبودی برای محمودرضا در نصب خواهد شد. در خصوص زمان نصب یادمان اطلاع رسانی خواهیم کرد 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🔸برای شروع برنامه های ی دانشگاه قرار شد برویم و . مصطفی از بچه های کنگره شهدا نبود، ولی هم خودش آمد، هم یکی دو نفر دیگر را هم آورد. رفتیم بهشت زهرا، زیارت عاشورا خواندیم. بعد هم رفتیم مرقد امام. زیارت که کردیم نشستیم یک گوشه. شروع کردیم به شوخی و خنده. 🔸یکی از بچه های دانشگاه همراهمان آمده بود. شیمیایی اش تازه عود کرده بود. مصطفی گیر داد بهش «حاج احمد وصیت کن وقتی شهید شدی توی همین دانشگاه خاکت کنیم، هر وقت دلمون تنگ شد بیاییم کنار قبرت سینه بزنیم.» 🔸حاجی خندید، گفت «این حرفا رو نزنید، من تا شماها رو خاک نکنم، شهید نمی‌شم.» می گفتیم و می خندیدیم. با همین شوخی شروع شد، ولی همین شوخی کم کم جدی شد و چند سال بعد شهدای گمنام را آوردند و توی دانشگاه دفن کردند. شهید مصطفی احمدی روشن •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•