🍃🌹🍃
#سیره_شهدا
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود
بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد
نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم
به صاحبش بگویید راضی باشد.
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
پ.ن:
حالا ماها فک میکنیم حق الناس همین تهمته و مال مردم خوردنه...
درصورتیکه تو یه برنامه رادیو قرانی شنیدم که میگفت:
بارها پیش اومده رفتید خیابون و خریدی داشتید وحملش براتون سخت بوده،بعد برای استراحت واینکه کثیف نشه خریدتون،اونو میذارید روی صندوق عقب ماشینی که کنارخیابون پارکه،
درصورتیکه میدونستید این خودش حق الناسه؟؟
🌷|@dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
✍ #سیره_شهدا
همیشہ توی جیبش یہ زیارت عاشورا داشت
ڪار هر روزش بود
بعد هر نماز باید زیارت میخوند
حتی اگہ خستہ بود
حتی اگہ حال نداشت و یا خوابش میومد
شده بود تند میخوند ، ولی میخوند
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (علیه السلام) چی بود
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علی_عابدینی 🌹
#زیارت_عاشورا
🌹| @dosteshahideman🌹
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🕊🍃
#سیره_شهدا
معتقد بود برای #اهل_بیت نبایدکم گذاشت
تازمانی که اونها #دستت رو با بزرگواری میگیرند توهم #شرمنده نباشی
که چرا #میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
#شهید_امیر_سیاوشی
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#سیره_شهدا
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد ، همسرش طاقت نمی آورد ، می گفت:
بس است دیگر ، استراحت کن ، خسته شدی.
و مصطفی جواب میداد:
تاجر اگر از سرمايهاش خرج کند، بالأخره ورشکست میشود ، باید سود دربیاورد که زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست میشویم.
اما همسرش که خیلی شب ها از گریه های مصطفی بیدار میشد کوتاه نمی آمد ، میگفت:
اگر این ها که اینقدر از شما میترسند بفهمند اینطور گریه میکنید.
مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است.
آن وقت گریه مصطفی هق هق میشد، میگفت:
آیا بخاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم....
#شهیددکترمصطفی_چمران
📕 یادگاران
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 @dosteshahideman 🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیره_شهدا
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بی ﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ترکش ﺗﻮی ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزی داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ می ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل
ماشین .
هی ﺩﺳﺖ می ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچه ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، می ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ !!
دستشان ﺭﺍ می ﮔﺮﻓﺖ می کشید ،
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمی ﺷﺪ !
با غصه ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ که ﺯخمی ﺍﻓﺘﺎﻩ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭی ﺯﻣﯿﻦ !
ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ ، ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ !!
ﮔﻔﺖ :
ﺑﺎﺑﺎ .....! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿشتر ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمی ﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبه ﺟﺎ کنم ، ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ !!
ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یکی یکی ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ می کرد ، ﺩﺳﺖ می کشید ﺭﻭ ﺳﺮﻣﺎﻥ و میگفت :
ﻧﮕﺎﻩ کن ! ، ﺻﺪﺍ ﻣﻮ میﺷﻨﻮی..؟ ﻣﻨﻢ ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍزی ....
میگفت و ﮔﺮبه میکرد.....
فرمانده لشگر امام حسین (ع)
#سردارشهیدحاج_حسین_خرازی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ @dosteshahideman
#سیره_شهدا
زمستون بود.
منتظربودم که مجتبی ازجبهه برگرده،شب شدوهرچه به انتظارش نشستم نیومدتااینکه خوابم برد.
صبح زودبلندشدم تابرم نون بگیرم وارد حیاط که شدم همه جاروبرف پوشانده بود.
هواخیلی سردشده بود.
درب خونه روکه بازکردم دیدم پسرم توی کوچه خوابیده،
بیدارش کردم وگفتم:کی ازجبهه برگشتی مادر؟سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم.
گفتم:پس چرادرنزدی !؟
گفت:مادرجون گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هول کنین واسه همین دلم نیومدبیدارتون کنم پشت درخوابیدم که صبح بشه...
🌷شهیدمجتبی خوانساری🌷
شادی روحشان #صلوات
🍃 @dosteshahideman 🍃
⚘﷽⚘
🖋 #سیره_شهدا
روزی از مدرسه به خانه میآید ، درحالی که گونهها و دست های سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است.
پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند.
دو روز بعد ، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود ، غروب كه از مدرسه برمیگردد ، با شدت ناراحتی ، پالتو را به گوشه ی اتاق میافكند.
همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند و مهدی درحالی که اشك از دیدگانش جاری است ، میگوید:
چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم ، درحالی که دوست بغل دستی من ، در كنارم از سرما بلرزد....
#شهیدمهدی_باکری
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@dosteshahideman
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
⚘﷽⚘
#سیره_شهدا
🔸مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد
خیلی ساده و به دور از تجملات. نمی پذیرفت درخانه حتی مبل🛋 داشته باشد؛ نه این که بخواهد #تظاهر به زهد کند و از روی تصنع باشد؛ روحیه اش😇 این طور بود!
🔹این اواخر در میدان #آرژانتین روی چمن ها🌱 نشسته بودیم که پرسیدم: "با حقوق💰 پاسداری #زندگی چطور میگذرد؟ "
🔸گفت: من راضی به گرفتن همین حقوق هم نیستم❌ دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل #پاسداری برای #تأمین_زندگی نباشد!!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#سیره_شهدا
رفتیم خریـد ...
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم!
هم من خجالت میکشیدم هم محمد،
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد
فردای همان روز عقـد کردیم ...
محمد با لباس سپاه اومد،
من هم با یک چادر و لباس سفید
نشستم سرِ سفره عقـد
یک سفره سـاده؛
نان و پنیر
سبزی، میوه
و شیرینی...
عقد که کردیم، اذان ظهر بود
وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ...
به نقل از: همسر شهید
#شهید_محمد_اصغری_خواه🌷
فرمانده گردان کمیل لشکر ۱۶ قدس
🌷| @dosteshahideman
درسی بسیار زیبا از
#شهید_محمدرضادهقان
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت:
شونه هاتو دیدی؟
گفت: مگه چی شده؟
گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه...
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#سیره_شهدا
@dosteshahideman