⚘﷽⚘
اَلا ای شمس تبریزی
#فقط_شهیدمحمودرضابیضائی_بخواند
آهای محمودرضا!
این هم دفعهی بعد!
سرحال آمدهام جبران کنم!
شرط است بگذاری اول از همه دستت را ببوسم، اسلحهات را، کُلاه چتربازیات را، کوثرت را! کوثر...
کوثر مقاومت...
دختربچهای که زود تنهایش گذاشتی!
تو هم اهل حدیث نفس بودی!
و نفس تو عاشق شهادت بود! آخیش! چقدر راحت بود حرفزدن با تو! بیخود این همه سال، خودم را اذیت کردم! یادم باشد از برادرت بپرسم شهادتت چه روزی بود؛ هر هفته آن روز عکست را ببوسم! و هر هفته آن روز، متنی در مدحت بنویسم؛ برای خودم،
نه مخاطب
و نه حتی خدا!
فقط برای خودم و برای خودت!
برای تو یعنی برای خدا!
چون تو تا پذیرایی خانهی خدا رفتی! چون تو پروانهای بودی که از بال زیباییهایت، از بال زندگیات، از بال زنت، از بال کوثرت، از بال برادرت احمدرضا و از بال مادرت گذشتی... گذشتی و همهی ما زمینیان را جا گذاشتی! و حالا خندههایت کاغذی نیست! چشمهایت حتی! جانی! جان شدهای! بازی میکنی با دل آدم! زنده میکنی، میکشی، اشک میگیری، میخندانی! کاش عوض صورت زیبای تو، تیر تکفیریها قلب آلودهی مرا هدف میگرفت! کاش میشد فقط یکبار دیگر، تو را در مسجد ارک، زیارت کنم! همان اطراف است دادگاه مطبوعات! والله هر بار که پایم به محکمه باز میشود، یاد آن شب رویایی میکنم! شبی که شمس داشت و شمسی که بچهی تبریز بود!
🌷 | @dosteshahideman