⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / سی و یک
🌷یکی از همسنگرهایش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم. دو دقیقه بعد زنگ زد. پرسیدم: اینرا محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. تاریخ کلاس را پرسیدم گفت: ۹۲/۹/۲۷ بود (بیست و هشت روز قبل از شهادتش).
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 13 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمود_رضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃
14
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یه نیگا به پیج بچه مذهبیای اینستا بندازید...
همه یه دوربین کَنون گرفتن دستشون
بیوی همه شون هم یا درباره کربلا ست یا عشق و جنون حسین(!)
خانما هم چادر انداختن رو سرشون بعد هی عکسای مثلا هنری میگیرن
آقایون هم که اصلا ریش و یقه آخوندی ازشون جدا نمیشه!
آستینک و روسری ست هم که اگه نباشه نصف فالوورا از کف میرن!
خب شما که میخواید دیده بشین چرا به اسم دین؟
به اسم مذهب؟
بس نیست؟
بعد تازه بهونشونم اینه که ما مبلغان دین هستیم
میخوایم به جامعه بفهمونیم مذهبیا اُمُل نیستن!!
شما خودتو کردی شبیه اونا با تفاوت یه چادر و ریش بعد میخوای امل نبودنتو ثابت کنی؟!
والا دینداری به این سادگیا نیس!...
#دقت_کنیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
"خاطراتی از شهید حججی"
#حجت_خدا
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.
آخر سر قبولش کردند.
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت. رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام من راضیم چون خیلی لذت داره.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌸 چمرانِ عاشق
#شهید_چمران
💠در یکی از عملیاتهای نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند،
ایشان یک لحظه میایستد و به همراهانشان میگوید: به زیر پاهای خود بنگرید، میبینند زیر پایشان پر از گلهای شقایق است
و به همین خاطر آن دشت را دور میزنند و سپس اقدام به عملیات میکنند
در حالی که یاران ایشان میگفتند بعد از عملیات عراقیها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد:
ولی #دکتر_چمران
گفتند: ما آنها را زیر پا لِه نخواهیم کرد.
وقتی این جریان به استحضار امام میرسد امام میگوید: 《✨من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.✨》
#چ_مثل_چمران
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
امام گفته بود: مثل چمران بمیرید
اگه قراره مثل چمران بمیریم و شهید
بشیم باید مثل چمران زندگی کنیم
چمران تو یه لحظه شهید نشد
یه عمر شهید زندگی کرد..
#حواسمون_باشه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ما بندگان ضعیفی هستیم؛ ما هیچیم و هر چه هست تویی؛ تو بر ما ببخش...😔
یک مناجات بسیار دلنشین از امام خمینی(ره)
@dosteshahideman
•═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═
⭕️جملهی طلایی #شهید همّت، به ما مردم که در هجمههای گسترده رسانهای علیه برخی شخصیتهای سیاسی و مذهبی، راهِ اصلی را گُم نکنیم!
🔹هر موقع در مناطقِ جنگی راه رو گم کردید، نگاهکنید آتشِ #دشمن کدام سمت را میکوبد، همان جبهه خودی است.
#عند_ربهم_یرزقون
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
@dosteshahideman
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم حرم شاه کربلا 💚
به نیابت از شهیـــد بزرگوار
🌹حاج حسین پورجعفری🌹
✨خواب میدیــــدم کنارضریح...😭✨
🎤 #کربلاییحسینطاهری
#رزقمعنوی
⚘﷽⚘
سلام باتوجه به اینکه دوستان زیادی پیگیر بحث از گناه تا توبه بودند،سوالات مداومی پرسیده شد در این رابطه.
لذا با توجه به نظرات ادمین های محترم کانال و همچنین کارشناسان محترم راجب این بحث،لذا تصمیم گرفتیم که
تعداد سوالاتی که در رابطه با این موضوع سوال میشه، در قالب پرسش و پاسخ در کنال دوست شهید من گذاشته بشه،تا تمام اعضا کانال اگر دچار ابهامی باشند ابهامات برطرف بشه.
به امید آن روزی که ریشه ی گناه کنده شود....
#پرسش و پاسخ اول👇
سلام
یه سوال دارم
چرا نمیشه به همه پسرا اعتماد کرد
فقط در حد چت کردن
چی میشه به عنوان برادر قبولشون کنیم
همه شون که بد نیستن
✅مصطفی صدر زاده نوشت:
💢سلام و عرض ادب
شما توی سوالتون فکر میکنم خودتون دارین اشاره می کنین که نمیشه اعتماد کرد از اونجایی که فرمودین #فقط در حد چت کردن
☺️
💢ما نمیگیم همه پسرا بدن
نه برعکس پسرای خوب زیادیم داریم که دخترای مردم رو مثل ناموس خودشون میدونن و حاضر نیستن با رد کردن خطوط قرمز خدا وارد زندگی دخترخانما بشن
✅
💢ببینین اصلا بحث این نیست
که همه بدن یا همه خوبن
یک بحث عقلایی هست
وقتی من می بینم چندتا از دوستام در این روابط غرق شدن
آیا عقل آدمی هشدار به احتیاط نمیده؟
🚨
💢اصلا شما بگین نه همه دوستام دوست پسر داشتن ولی بازم خوشبخت شدن که من بعید میدونم
ولی بازم یک سوال عقلایی کاریم به دین نداریم
آیا فرقی نیست بین پسری که خطوط حیا و عفت یک دختر رو حفظ میکنه با پسری که حفظ نمیکنه و بدون قید و شرط با گفتن عزیزم و دلبندم و عشقم وارد زندگی دخترخانم میشه؟
🚨
در آخرم بگم
توی قرآن اومده شیطون قدم قدم وارد میشه نه یهویی
اول میگه واقعا چقدر پاستوریزه تشریف داری اینقدر از دوستات #دوست_پسر دارن تو چقدر اُمُلی که نداری😒
بعدش میگه توهم امتحان کن
بعد میگه ببین فقط در حد سلام و گاهی سوال درسی
بعد میگه حالا دوتا لبخند و یکمنزدیکم شدی، شدی دیگ زیادم خشک نباش
بعد تو تو صدا کردن
بعدش ی عزیزم و عشقمم گفتن چیزی نیس که
بعدش خانم می بینه عهههه من عاشقش شدم
دیگ نمیشه دل کند
بعدش قرارهای حضوری
بعدش بگو بخندهای حضوری و نزدیک هم راه رفتن و کنارهم نشستن
بعدش شوخی شوخی دست دادن
بعدش بوسه و........
تا مرحله آخر که وقتی به کار آخررسید
😕
دخترخانم میشه یک گل خشک و پژمرده
چون پرده های حیا و عفتش دریده شده
و اون پسر هم اگر آدم نامردی باشه
دوباره سراغ دختر بعدی
این ته این داستاناست
از آخر بعد مرگ
شیطون میدونی چی میگه؟
اِنّی برئ مِنکَ آیه۱۶ سوره حشر
❌میگه من از تو بیزارم❌
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۸ 💢یک تصمیم خوب میاین باهم بگیریم؟ هرکس جوابش آره هست یک لبخند بزنه 😁 بچه
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۱۹
🔴ناامیدها این بخش روحتما بخونن🔴
💢حضرت آدم علیه السّلام معصیت کرد و از آن بهشت و آن مقام و جایگاه بالا پایین اومد
و عصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی
سوره طه آیه ۱۲۱
آدم پروردگارش را معصیت کرد و فایده های فراوانی رو از دست داد
🌸یعنی پاداش گوش کردن به آن حرف خدا رو از دست داد
بعد می فرماید: سپس خداوند اونو به پیامبری برگزید و توبه اش روقبول کرد و اون رو هدایت کرد
ثم اجتباه ربه فتاب علیه وهدی
سوره طه آیه ۲۲
✅ چیشد که بعد از معصیت خدا حضرا آدم رو به پیامبری برگزید؟
بخاطر اینکه خیلی قشنگ توبه کرد
و با گریه های خودش زمین و آسمون روبهم ریخت
☺️
💯 میشه خدای مهربون من و تو رو نبخشه؟
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
♥️❤️❤️❤️
عشق یعنی :
خدا با اینکه این
همه گناه کردیم بازم مثلِ همیشه
انقدر آبرومون رو حفظ کرد
که ...
همه بهمون میگن :
#التماس_دعا
+عاشقتمخدا جونم❤️
طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق ❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#عاشقانه❤️
ما را اسیر♥️ ناز نگاهت نوشته اند..
مارا خمار چهره ماهت🌙 نوشته اند📃
سالار وقت آمدنت دیر شد بیا..
این دل در انتظار فرج پیر شد بیا..🌿
"یا مهدی"
التماس دعا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود مثل بچه هایی که پشت سر پدرشون راه می افتن، پشت سر دنیل راه افتاده بودم ... هنوز حس و
⚘﷽⚘
قسمت نود و یک
حس عجیبی داشتم ... از طرفی فضای بیرون از ماشین نظرم رو به خودش جلب می کرد ... از طرف دیگه زیر چشمی به روحانی راننده نگاه می کردم ... که چهره اش نشون می داد نهایتا 10 سالی از من و ساندرز بزرگ تر باشه ...
و از طرف دیگه تمام وجودم عقب پیش دنیل بود ...
می دونستم برای مسلمان ها، دین بر ملیت ارجحیت داره ... و جایی که پای مذهب شون وسط کشیده بشه ... پرچم براشون بی معناست ... اما برعکس ساندرز که با اون کشور و مردمش نقطه اشتراک داشت ... من کاملا یه بیگانه بودم ... بیگانه ای که هیچ سنخیتی با اونها نداشت ...
توی اون لحظات، دنیل برای من تنها نقطه اتکا شده بود ... کسی که در زبان و پرچم با اون مشترک بودم ...
با هم غرق صحبت بودن ... تا زمانی که پای من هم به میان کشیده شد ...
- این برادرمون همیشه اینقدر ساکت و دقیقه؟ ...
چه چشم های زیرکی داشت ... با وجود اینکه حواسش به جاده و حرف زدن با دنیل بود اما من رو هم زیر نظر گرفته بود که دقیق داشتم به حرف هاشون گوش می کردم ...
- من برای شما برادر نیستم ...
جا خورد ... چند ثانیه سکوت کرد و از توی آینه نیم نگاهی به دنیل انداخت ...
- عذرمی خوام اگه ...
پریدم وسط حرفش ...
- منظورم اینه که مسلمان نیستم ... چون شما مسلمان ها همدیگه رو برادر خطاب می کنید اون جمله رو گفتم...
لبخند بزرگی روی چهره اش نقش بست ... طوری که دندان های جلویی نمایان شد ...
- اون رو که می دونستم ... آقای ساندرز قبلا گفتن مهمان غیر مسلمان همراه شون هست یه طوری برنامه بریزیم که شما اذیت نشی ...
پیامبر اسلام، حضرت مسیح رو برادر خطاب می کنن ... پیروان ایشون هم برادر ما هستن ...
چهره ام جدی شد ... فکر کرده بود منم مثل گذشته دنیل و کریس، مسیحی ام ...
از توی آینه بغل ماشین به دنیل نگاه کردم ... نمی دونستم چی باید بگم ... یا اینکه ساندرز در مورد من چی به اون مرد گفته ...
سکوت ماشین، نظر همه رو سمت من جلب کرده بود ... و اون متوجه نگاه من از توی آینه شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد و سرش رو سمت راننده چرخوند ...
- آقای مندیپ کلا به وجود خدا اعتقاد ندارن ...
در عین ترسی که از اون مسلمان و بودن در یه کشور اسلامی داشتم ... اعتمادم به دنیل بهم شجاعت و جسارت حرف زدن و واکنش نشون دادن، می داد ... نگاهم از روی آینه بغل، چرخید روی اون روحانی که حالا دیگه کاملا ساکت بود ...
- راست میگه ... من دین ندارم ... شما بهش می گید کافر ...
نیم نگاهی به من کرد و نگاهش برگشت روی آینه وسط، سمت دنیل ...
- کاش زودتر گفته بودید ... من بیشتر برنامه سفرتون رو مذهبی بسته بودم نه توریستی ـ سیاحتی ...
این بار منتظر نشدم، اول دنیل چیزی بگه ...
- منم واسه همین باهاشون اومدم ...
نگاهش روی من، دیگه نیم نگاه یه راننده پشت فرمون نبود ... نگاه عجیبی بود که مفهومش رو نمی فهمیدم ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و یک حس عجیبی داشتم ... از طرفی فضای بیرون از ماشین نظرم رو به خودش جلب می کرد ... از
⚘﷽⚘
قسمت نود و دو
با تعجب داشت بهم نگاه می کرد ... نمی تونست علت اونجا بودن من رو پیدا کنه ...
دوباره نگاهش برگشت روی دنیل ... انگار منتظر شنیدن حرفی از طرف اون بود ... یا شاید قصد گفتن چیزی رو داشت که می خواست اون رو با توجه به شرایط بسنجه ... نگاهش گاهی شبیه یک منتظر بود ... و گاهی شبیه یک پرسشگر ...
در نهایت دنیل سکوت رو شکست ...
- رنگ هوا نشون میده به زمان نماز خیلی نزدیک شدیم ... اگه اشکال نداره نزدیک ترین مسجد توقف کنیم ... دلم می خواد ورودمون رو به کشور اسلامی با نماز شروع کنم ...
و نگاهش چرخید سمت خانومش ... اون هم لبخند زد و از این پیشنهاد استقبال کرد ...
- منم بسیار موافقم ... اما گفتم شاید از این پرواز طولانی خسته باشید و بخواید اول برید هتل ... و الا چه بهتر ...
مرتضی دوباره نیم نگاهی به من انداخت ... از جنس نگاه های قبل ...
- فقط فکر این رفیق مون رو هم کردید که خسته نشه؟ ...
با شنیدن این جمله تازه دلیل دل دل کردن نگاهش رو فهمیدم ... مونده بود چطوری به من بگه ...
- می دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بریدگی اتوبان خارج شد ... در حالی که می شد تعجب و آرام شدن رو توی چهره اش دید ...
- قبل از اینکه بیام در مورد اسلام تحقیق کردم ... و می دونم امثال من که کافر محسوب میشن حق ندارن وارد مراکز مقدس بشن ...
حالا دیگه کامل خیالش راحت شده بود ... معلوم بود نمی دونست چطوری این رو بهم بگه ... اما از جدی بودن کلامم ذهنش درگیر شد ...
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز برای من راحت تر بود ... یه خصلت جالب ... خصلتی که من رو ترغیب می کرد تا بقیه ایرانی ها رو هم بسنجم ...
دلم می خواست بدونم ذهنش برای چی درگیره ... حدس های زیادی از بین سرم می گذشت ... که فقط یکی شون بیشترین احتمال رو داشت ...
مشخص بود که می خواد من از این سفر حس خوبی داشتم ... و شاید می ترسید این ممنوع الورود بودن، روی من تاثیر بدی گذاشته باشه ...
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت همیشه، دوباره در من زنده شد ... جای ساندرز رو توی مغز من مال خود کرد ... حالا دیگه حل کردن معادلات روحی اون برام جالب بود ...
لبخند خاصی صورتم رو پر کرد ... می خواستم ببینم چقدر حدسم به واقعیت نزدیکه ...
- مشکلی نداره ... این برای من طبیعیه ... مثل پرونده های طبقه بندی شده است ... یه عده می تونن بهشون دسترسی داشته باشن ... یه عده به اجازه مافوق نیاز دارن ... این خیلی شبیه اونه ... به هر دلیلی شما اجازه دسترسی دارید ... من نه ...
چهره اش کاملا آرام شد ... و می شد موفقیت من روی توی اون دید ... حدسم دقیق بود ... صفر ـ یک ... به نفع من ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب بیستم و هشتم
🌹#شهید_والامقام
🌹#عباس_دانشگر
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 06 May 2020
قمری: الأربعاء، 12 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مراسم عقد اخوت بین مسلمین در سال اول هجرت
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️6 روز تا اولین شب قدر
▪️7 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️8 روز تا دومین شب قدر
▪️9 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
لبخند شما
خلاصه خوبیهاست و
چقدر جای خندهتان اینروزها خالیست...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#بخند_بسیجی 😂🖖🏿
پُست نگهبانے رو
زودتر ترک ڪرد!
فرمانده گُفت:
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فکر کرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همہ صلوات فرستادن
گفت: بفرما
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد 😎😂📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یادش بخیر!
.
سال۶۶ #رزمایش_شهادت!
روی موجهای خلیج فارس، سوار شده و ایستاده بودیم و تمرین میکردیم تا کنترل عملیاتیِ نفسمان را در دست بگیریم، شاید قیمتی پیدا کنیم و در بازار شهادت که مرگِ تاجرانه است خریدنی شویم...
.
اما افسوس که آن روزها گذشتند و امروز این نفس است که از ما سواری میگیرد و دارد ما را از قافلهی بقا به ناکجاآبادِ فنا میبرد...
.
اما میدانم که رزمندگی، مأموریتی ناتمام است...
دیروز در #رزمایش_شهادت و امروز در #رزمایش_همدلی باید ایستاده بمانیم و دل به دریا بزنیم و پیش برویم...
.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست... .
#حسین_یکتا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4_311175057814585481.mp3
4.01M
💿 #تندخوانی⇧⇧
◀️ جزء دوازدهم قرآن کریم
#به_نیابت_ازشهید_محمود_رضا_بیضائی
✨التماس دعا✨
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
دعای روز دوازدهم ماه رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 14 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمود_رضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃
15
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•