eitaa logo
دوتا کافی نیست
50هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جااااان 😍😂😅 این شیرینی تمام شدنی نیست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بزرگترین ثروت... ما سخت در اشتباهیم که فکر می‌کنیم احساس خوش‌بختی رو می‌‌شه با پول و مادّیات به همسر منتقل کرد. بهترین راه انتقال احساس خوش‌بختی به همسر، خوش‌اخلاقیه. پس کسایی که ثروتی ندارن تا با اون برای همسرشون امکانات رفاهی فراهم کنن، ناراحت نباشن. اخلاق خوب، خودش ثروت بزرگیه. البتّه خدا هم وعده داده که رزق و روزی کسایی رو که خوش اخلاقن زیاد می‌کنه و روزی بداخلاقا رو تنگ می‌کنه. اگر می‌خوایم همسرمون رو رفیق راه خودمون کنیم، باید قبل از اون با اخلاق خوش، همراه بشیم. بدون اخلاقِ خوش _ که بهترین همراهه _‌ نمی‌تونیم دیگران رو با خودمون همراه کنیم. افراد خانواده از آدم بداخلاق، بیزار و فراری‌ان و حاضر نیستن با او رابطۀ دوستانه برقرار کنن. دوستای آدم بداخلاق هم به دشمنای اون تبدیل می‌شن. این فقط اطرافیان انسان بداخلاق نیستن که از او فراری‌‌ان، بلکه خودش هم از دست خودش در تنگناست و زندگیش همیشه در حزن و اندوهه. خدا هم رابطۀ خوبی با انسان بداخلاق نداره. عبادتای انسان بداخلاق، هر اندازه هم که زیاد باشه، مورد رضای خدا نیست. 📚تا ساحل آرامش کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در دوران دانشجویی عروسی کردیم، هر چه مادرشوهرم میگفت یه بچه بیارید، من کمکتون میکنم، ساعاتی که میری دانشگاه خودم برات نگه میدارم، میگفتم نه، وحشت می‌کردم از اینکه چه طور با بچه درس بخوانم و... بعد لیسانس، همه گفتن اول کار پیدا کن، خونه و ماشین واجبه و.... بچه رو بعد بیارین. یه سالی تو شهر غریب تنهایی رو تحمل کردم، دنبال کار گشتم و... یهو متوجه شدم که باردارم انگار دنیا رو سرم خراب شد. نه خونه داشتیم نه ماشین، تازه شهرمون کوچیک بود و کلا یه دکتر زنان داشت و یه بیمارستان دولتی... قصد داشتیم پول جمع کنیم، بریم شهر بزرگتری خونه بخریم ولی حالا برنامه هامون بهم خورده بود. کارم شده بود گریه و ناشکری... باز خوب بود که تو اون شهر غریب مادرهمسرم رو داشتم همش بهم دلداری می‌داد و کمکم می‌کرد ... تو همون ماه های اول یه روز همسرم زنگ زد گفت، قبول داری بچه رزقشو با خودش میاره؟ گفتم چطور؟ گفت یه وام خودرو تو محل کارمون اسم نوشته بودیم، امروز قرعه کشی کردن اسم من در اومده😍😍😍 حالم روز به روز بهتر شد برا زایمان به اصرار مادرم قرار شد که برم شهر خودمون بیمارستان خصوصی، ولی خدا خواست و پسرم ده روز زودتر تو همین شهر کوچک صحیح و سالم و طبیعی بدنیا اومد🌷🌹 پسرم ۶ ماهه شده بود، تازه داشتم از مادرشدنم لذت می‌بردم که فهمیدم بازم باردارم🙈 ایندفعه دیگه واقعا غم عالم اومد تو دلم... که خدایا حالا چیکار کنم؟! خودمو ویارم یه طرف، پسر کوچیکم یه طرف، مستاجری و دوری از خانواده ام یه طرف، وسوسه های سقط جنین از هر کسی که میفهمید باردارم یه طرف... خیلی گریه کردم اون روزا، خیلی خدا رو صدا کردم، از خدا خواستم بهم توان بده تا بتونم بچه هامو نگه دارم.کم کم با رد شدن ویارم روحیه م بهتر شد. سخت بودا ولی قابل تحمل شده بود. تو ماه هفتم بودم که همسرم گفت یه مقدار پول داریم با وام مسکن، میخوام تا سنگین تر نشدی بریم یه خونه بخریم و اسباب کشی کنیم خدا رو شکر خیلی زود کارای خونه انجام شد🌹ولی وسعمون نرسید بریم شهر بزرگتر. همونجا موندگار شدیم. پسردومم هم تو همون بیمارستان دولتی راحت تر از اولی بدنیا اومد. با دنیا اومدن بچه دومم مشکلاتم شروع شد تا یه سال همش با پسر اولم مشکل داشتم که برادرشو ضربه نزنه... ولی وقتی کوچیکه راه افتاد کم کم باهم دوست شدن و خیالم راحت شد...پسر کوچیکم که دوسالش تموم شد، خودم اقدام به بارداری کردم برای فرزند سومم. این بار بارداری سختی داشتم با دوتا بچه سخت گذشت ولی وقتی پسر سومم بدنیا اومد با خودش دنیایی از آرامش و راحتی آورد، باورتون نمیشه ولی از همون روزای اول دوتا داداشای بزرگترش دورش میچرخیدن، یکی پوشک میاورد، یکی لباسشو میاورد... راستش خودمم نفهمیدم چطور این بچه رشد کرد و دوسالش گذشت. الان پسر اولم پیش دبستانی میره دوتای دیگه هم چهارونیم و دونیم ساله هستن. و من فرزند چهارمم رو باردارم که تازه فهمیدم دختره... البته ناگفته نماند که تابستون یه خونه ی تقریبا بزرگ ویلایی تو شهر مون خریدیم با باغچه و حوض آب و... واقعا زندگی جریان پیدا میکنه با بچه های زیاد، تا کسی فرزند سوم نیاره باورش نمیشه که چقدر تفاوت هست بین سومی و دومی. بچه ها تا دوتا هستن بیشتر درحال جنگن ولی وقتی سومی میاد اصلا دیگه شما دعواشونو نمیبینید. حالا بماند همه آموزشهای لازم رو هم خودشون میدن... من برا بچه سومم فقط سوپ فرنی درست میکردم، می‌ریختم تو ظرف، داداشاش می‌بردن خودشون بهش میدادن، خودشون لب و لوچه شو پاک میکردن و... خودشون یادش میدن چی بده چی خوبه... اونقد با داداششون حرف میزدن و تلاش کردن برا حرف آوردنش، سومیه خیلی زود هم به حرف اومد هم راه افتاد😂😂 چن تا از دوستام بخاطر توصیه های من فرزند سوم ‌آوردن و الان همه شون دعام میکنن و میگن راحت شدن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هرکس عادت به تاخیر در نمازها کرده است، خود را برای تاخیر در همه ی زندگی آماده کند. تاخیر در ازدواج، تاخیر در اشتغال، تاخیر در تولد اولاد، تاخیر در سلامتی و عافیت و... هر قدر که امور نمازت منظم باشد، امور زندگیت منظم خواهد شد... 📚 در محضر آیت الله بهجت (ره)، ص۱۱۱ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوبت جهاد ماست... 👈 دیدار قائم مقام تولیت آستان قدس با خانواده ای که سال ۹۱، دو فرزند داشتن و بعد از تاکید رهبر معظم انقلاب به فرزندآوری، صاحب شش فرزند دیگر شده اند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۰ تک دختر بودم و تو ناز و نعمت و رویاهای خودم. خواستگارام همه بدون گفتن به منی که دانشجو بودم رد میشدن تا بالاخره پدرم شوهرمو پسندید که آشنای دور بودن و با تحصیلات لیسانس، هم بیکار بودن، هم سربازی نرفته بودن، هم پدر پولداری نداشتن... فقط بخاطر ایمان و اخلاقشون پدرم راضی بود. منم بعد مدتی با توکل به خدا و پشتوانه رضایت پدر و مادرم راضی شدم و عقد کردیم چون مهمترین چیز برای من نظر خانوادم و رضایت اونها بود. مطمئن بودم وقتی اونها راضی باشند، خدا هم راضی هست و کمکم می‌کنه. ۲۱ سالگی عقد کردم و بعد سربازی همسرم عروسی کردیم و رفتم خونه خودم... هم دانشجو بودم، هم شوهرم بیکار و این باعث شد فکر بچه اصلا نباشیم ۶ سال با شیرینی و تلخی گذشت مثل همه زندگی ها مشکلات خودمون رو داشتیم ولی من کم کم فهمیدم یه چیزی کمه تو زندگیمون که با تمام عشقی که همسرم بهم داشت بازم جاش خالی بود... کم کم التماسهام به شوهرم که بیا بچه بیاریم شروع شد. از من اصرار، از ایشون انکار. اولش میگفتن نه ماشین داریم، نه خونه، نه حتی پول پیش خونه... تا بالاخره من پیروز شدم😂 بچه اولم سقط شد و من درمونده. بازم بعد سه ماه لطف خدا شامل حالم شد و باردار شدم و خدا یه پسر قشنگ و آقا بهم داد که از برکتش تونستیم یه زمین بخریم و شوهرم از کارگری برای دیگران، یک شغل خوب گیرش اومد. همیشه دوست داشتم بچه زیاد با فاصله سنی کم داشته باشم، بخاطر همین هم، پسرم یک سال و نیمه شد، باردار شدم باز... این بار با رضایت کامل شوهرم چون هم فهمید خدا روزی بچه رو می رسونه، هم عاشق پسرم شده بود، بازم خدا لطف کرد پسر دومم رو باردار شدم. از زمانی که باردار شدم، پسر اولم مریض شد و همش کارم بیمارستان و دکتر و دارو بود، طوری که در بارداریم به جای اضافه وزن، کاهش وزن داشتم و تنها کسی که کمک حالم بود، مادرم و همسرم بودن که لحظه ای تنهام نذاشتن... وقتی به بقیه خبر بارداری دومم رو دادم، همه مسخرم می‌کردن که چه عجله ای بود می‌ذاشتی این می‌رفت مدرسه بعد و خیلی حرفهای دیگه که برای من مهم نبود، چون من بخاطر رضای خدا و حکم رهبری و دوم تنها بودن پسر بزرگم باردار شدم... بارداریِ سخت من گذشت و پسر دومم تو روزای سختی به دنیا اومد و اونم با خودش اضافه شدن حقوق شوهرم و خریدن یه ماشین خوب که ما فکرش رو هم نمی‌کردیم رو با خودش آورد. اوایلش خیلی سخت بود، تا پسر دومم یک سالش شد کلی چالش با برادرش داشتم. ولی گذشت به لطف خدا الآنم پسر سومم رو باردارم و قصد دارم بعد دوسال یه خواهر براشون بیارم😂😂😂😍😍(البته شوهرم اصلا راضی نیست و من فقط دعا میکنم خدا خودش بهم بچه بعدی رو بده از شما اعضای محترم کانال هم می‌خوام برام دعا کنید خدا بهم دختر بده دوتا دوقلو😍😍😍) همه زندگی ها کم و زیاد داره، دعوا داره، عشق داره، مریضی و بی پولی داره ولی آدم اگه به خدا اعتماد کنه، ضرر که نمیکنه کلی سود هم می‌کنه... من اگه بچه هام نبودن، مطمئنم نه خونه داشتم الان، نه ماشین و اینو از صدقه سر روزی اونا می‌دونم ❤️❤️❤️ پیشنهادم به همه اینه بچه واقعا چهارتا لازمه بیشتر باشه هم بهتر😍😍😂 وقتی دومی میاد آسون تره همه چی، مطمئنم با تولد سومی، شرایط بهتر هم خواهد شد و سختی ها به مراتب کمتر... در ضمن من موقعیت کار بیرون منزل رو به خاطر بچه هام گذاشتم کنار، چون فهمیدم مهمترین وظیفه من تربیت نسلی هست که از هر کدوم از بچه هام میخواد ادامه پیدا کنه و الان بچه های من نیاز به عشق و محبت و امنیت بودن در کنار من دارن و هیچ چیز و هیچ کس جز خودم، نمی تونه اینها رو بهشون بده... با اینکه کنار خانواده همسرم هستم اصلا کمکی از طرفشون ندارم و واقعا فقط خداست که کمکم می‌کنه همه بعد از شنیدن خبر بارداری سوم، بازم مسخرم می‌کردن و کلی حرف پشتم بود که من همه رو نشنیده میگیرم و مهم حال بچه هامه که کلی باهم کیف می‌کنن و شاد هستن.. اینم بگم دعوا دارن، بریز بپاش دارن ولی انقدر همدیگر رو دوست دارن که اندازه نداره... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از مردها در کار های کوچک تشکر بشود... 👌این کلیپ رو حتما خانم ها ببینند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راست می گفتم... همسر شهید بابایی: بعد از این که رفتیم دزفول، عباس کم کم در گوشم حرف‌هایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم. می‌گفت آدم مگر روی زمین نمی‌تواند بنشیند، حتماً مبل می‌خواهد؟ آدم مگر حتماً باید توی لیوان کریستال آب بخورد. می‌رفت و می‌آمد و از این حرف‌ها به من می‌زد. در آن سن و سال طبیعی بود که من وسایلم را دوست داشته باشم. ولی داشتم چیزی بزرگ‌تر را تجربه می‌کردم؛ زندگی با آدمی که به او علاقه داشتم. آخر سر برگشتم گفتم: «منظورت چیست؟ می‌خواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟» چیزی نگفت. گفتم: «تو من را دوست داری و من هم تو را. همین مهم است. حال می‌خواهد این عشق توی روستا باشد یا توی شهر. روی مبل باشد یا روی گلیم.» گفت: «راست می‌گویی؟» راست می‌گفتم. ... سرتیپ که شد آمد به من گفت: «این موتورخانه‌ی اسلحه‌خانه‌ی پایگاه هم جای خوبی برای زندگی کردن است. موافقی برویم آنجا؟» که موافق بودم. آخر کار، به همان سادگی زندگی که در روستاهای دزفول دیده بودم برگشته بودیم و خوشحال بودم. با او می‌توانستم روی زمین خالی هم سر کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075