eitaa logo
دوتا کافی نیست
54.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
"مگذارید حسرت اوقات گذشته زندگانی، گریبان گیرتان شود. از لحظه لحظه عمرتان جرعه جرعه معرفت بجویید و بنوشید." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⚠️بزرگترین خطر.... 📌 مسئله‌ی فرزندآوری، خیلی مسئله‌ی مهمی است. چند سال ما این مسئله را مطرح کردیم و گفتیم؛ خب یک عده از دخترخانم‌های خوب، خانم‌های جوان قبول کردند و عمل کردند لکن در محیط عمومی جامعه اثری از این قضیه نیست. 🚨الان آمار فرزندآوری ما به قدر جانشینی هم نیست، یعنی کمتر از جانشینی است، الان این‌جوری است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعه‌ی پیر داشته باشیم. خطر بزرگی است، این از همه‌ی خطرات بزرگتر است (۱۳۹۸/۰۵/۲۴) کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ارسالی_مخاطبین 👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» #برکت_خانه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
عظمت انسان... «عظمت انسان به لباس و کلاه و اتومبیل و... امثال ذلک نیست. انسان یک حقیقتی است که آن حقیقت اگر بروز کند، شرافتمند است، عظمت دارد. شما می بینید که بزرگ ترین افراد بشر انبیا بودند و ساده ترین از همه هم آنها بودند. در عین حالی که بزرگ تر از همه بودند و همه، آنها را به بزرگی می شناختند، در عین حال ساده ترین افراد در وضع زندگی شان بودند، تمام انبیا، این طور بودند و تاریخ، همه آنها را نشان می دهد که با وضع بسیار ساده ای، عمل می کردند». 📚صحیفه امام خمینی، ج ۱۳،ص ۴٨٧ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
♦️در آستانه روز ملی جمعیت دبیرخانه جایزه ملی جوانی جمعیت با همکاری موسسه فرهنگی هنری شهید روحی و مشارکت سایر دستگاه ها برگزار می نمایند: ♦️ "سهم من از جوانی ایران" 📚 از کتاب هفت خوان خیالی ♦️همراه با و ارزنده ۱-بخش بزرگسالان: شرکت در آزمون آنلاین ۲-بخش ویژه کودکان و نوجوانان: ارسال نقاشی با موضوع سهم‌ من از جوانی ایران ♦️معرفی کتاب هفت خوان خیالی: هفت‌خوان‌خیالی نگاشته‌ای است در باب «معیشت و تربیت» که به بررسی دلواپسی‌های فرزندآوری و فرزندپروری پرداخته و روایتگر خوان‌های خیالی است که خانواده‌ها در این مسیر برای خود ساخته‌اند. برخی عناوین کتاب: ✅رزق وبرکت؛ دو اعتقاد فراموش شده ✅ترس از فقر و فرار از فرزندآوری ✅تأثیر رفاه و سختی در تربیت ✅عوامل موثر بر هدایت و تربیت ✅ چالش مادری، خانه داری و اشتغال ✅مدیریت هزینه های فرزندآوری و فرزندپروری بهای کتاب: دست بوسی مادر و بزرگداشت شغل شریف مادری است. ♦️دریافت pdf کتاب هفت خوان خیالی و شرکت در مسابقه: https://b2n.ir/h32444 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۱۱ من و همسرم هم دانشگاهی بودیم و در دانشگاه با هم آشنا شدیم، من اهل اصفهان و ایشون اهل قم و دانشجوی اصفهان بودن، سال ۸۸ با تایید خانواده ها با هم در حرم حضرت معصومه (س) عقد کردیم و البته بانو مهمان نوازی رو در حق من تمام کردن و توی یکی از زیباترین اتاق های حرم عقد ما خوانده شد و ما محرم شدیم. من ۲۱ ساله و همسرم ۲۳ ساله بودند. یکسال بعد یعنی در سال ۸۹ ما عروسی کردیم و طبقه پایین خونه پدر همسرم که بازسازی شده بود ساکن شدیم و تحت حمایت خانواده ها بودیم . سال اول ازدواجمون من هنوز در مقطع کارشناسی اصفهان مشغول تحصیل بودم و در مسیر قم و اصفهان در تردد، همسرم سرباز بودن و همزمان هم در دفتر پدرشون مشغول کار. بعد از تموم شدن درسم من هم توی دفتر پدر همسر مشغول بکار شدم و توی این مدت نه من و نه همسرم اصلا به بچه دار شدن حتی فکر هم نمیکردیم نه اینکه مخالف باشیم اصلا انگار چنین وظیفه ای برای ما تعریف نشده بود و ما در خواب. سال ۹۳ بود که چشم چپ من مشکل دید پیدا کرد و من برای پیگیری به چشم پزشک مراجعه کردم، ایشون بررسی های لازم رو بعمل آوردند و گفتند که باید به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم در همین حین یکی از انگشت های دست چپم بی حس میشد و پوست بدنم به شدت حساس شده بود طوری که آب به بدنم میخورد انگار سوزن وارد بدنم میشد تا اینکه بعد از آزمایش ها و تصویر برداری ها دکتر برای من تشخیص بیماری ام اس داد و دنیا برای من تیره و تار شد. کاملا خودم رو باختم و آینده تاریکی برای خودم متصور بودم، روزهای سخت و پراضطرابی رو میگذروندم و همسرم دلسوزانه به من دلگرمی میدادن و با اینکه خودش هم بسیار نگران بود اما جلوی من وانمود میکرد که اتفاق خاصی نیفتاده و همه چی خوب پیش میره. دکتر تا حداقل دوسال بارداری رو برای من منع کرد و تازه اولین تلنگر به ما خورد و چاره ای جز تسلیم هم نبود. دو سال من یک روز در میان آمپول تزریق میکردم که تزریق و نگه داری و جابجایی آمپول ها (چون داروها یخچالی بودند) دردسرهای خودش رو داشت و تقریباً بعد از هر تزریق من تب و لرز داشتم. دو سال گذشت و دکتر اجازه بارداری رو دادند. و ما با خیال راحت رفتیم که اقدام کنیم و دکتر متأسفانه به ما هشدار ندادند که فرصتمون برای باردار شدن کوتاهه. حدودا یکسال طول کشید تا من باردار شدم و همین که جواب تست من مثبت شد علایم ام اس عود کرد و راه رفتن برام سخت شد. دکتر گفت که بیماری شعله ور شده و باید بچه سقط بشه. اگر درمان رو با وجود بچه ادامه بدیم حداقل عوارض روی بینایی بچه است و اگر درمان رو شروع نکنیم خودت دچار مشکلات زیادی میشی. ما نظر چند تا دکتر دیگه رو هم گرفتیم و همه نظرشون همین بود. و ما با چشم گریون راهی پزشکی قانونی شدیم برای گرفتن مجوز سقط. همسرم به شدت ناراحت بود و اینجا دیگه من ایشونو دلداری میدادم. من اجازه ندادم جز خواهرم کسی از خانواده ام از ماجرا مطلع بشن، مخصوصا مادرم نه از ام اس خبر داشت نه از سقط. بیمارستان اجازه همراه داشتن نمیداد و من تنهایی بستری شدم و چه شب و روز سختی گذروندم تا اینکه بچه با دارو سقط شد و از دستم رفت. البته خانواده همسرم تو این مدت محبت شونو ازم دریغ نکردند و مخصوصا مادرشوهرم خیلی زحمت کشید. دکترم مجدد یکسال بارداری رو منع کرد ‌و زمان همینطور از دست ما می‌رفت. یکسال بعد یعنی آبان ۹۷ من باردار شدم و تیر ۹۸ بعد از تقریبا ۹ سال زندگی خدا یه گل پسر به ما داد و شد همه زندگیمون. حمایت و محبت پدر مادرامون مثل سیل روانه زندگیمون شد، طوری که من تا سه ماهگی پسرم حتی پوشکشو عوض نکرده بودم. دکتر اجازه داد من ۶ ماه شیر خودمو به پسرم بدم و بعد باید قطع میشد. گل پسرم سه ساله شد و تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی اقدام کنیم. آذر ۱۴۰۱ تست بارداری من مثبت شد اما چند روز بعد که به پزشک مراجعه کردم، مشخص شد بارداری خارج از رحمیه و من جراحی شدم و متاسفانه یکی از لوله هامو از دست دادم. الان من ۳۵ ساله و همسرم ۳۷ ساله در انتظار بچه بعدی هستیم. و من به شدت احساس پشیمانی دارم بخاطر فرصتهایی که نصفشو به جبر و نصفشو به اختیار از دست دادیم، و میشد پدر مادر جوانتری می‌بودیم و اختلاف سنی مون با بچه مون کمتر میشد. متاسفانه دکتر اجازه دو بارداری به من داده و داشتن یه خانوداه پر جمعیت برای من آرزو شده. انشاالله که امام زمان ظهور کنن و به برکت وجودشون خدا به ما بچه های بیشتری عنایت کنه تا سرباز آقا بشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین ✅ بارداری با وجود از دست دادن یکی از لوله های رحمی... #فرزندآوری کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
با هم بسازید... سال ۶۰ وقتی امام خطبه‌ی عقد من و همسرم را خواندند، امام رو به ما کردند و فرمودند: «با هم بسازید». بعد از اتمام فرمایش ایشان به امام عرض کردم، نصیحت دیگر هم بفرمایید. امام مجدداً فرمودند: «با هم بسازید». بار سوم که باز خدمتشان عرض کردم آقا نصیحت دیگری بفرمایید، نگاه نافذشان را به من دوخته و فرمودند: «نصیحت من همین است با هم بسازید». 📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج ۱ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی شد؟!🙄😂 این شیرینی تمام شدنی نیست.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۱۲ قبل ازدواج نمی‌تونستم با بچه ها ارتباط بگیرم راستش زیاد از بچه ها خوشم نمیومد و همیشه میگفتم من ازدواج کردم فقط یک بچه میارم که فقط بچه داشته باشم. خودم بودم و یه داداش که ۷ سال از من بزرگتر بود و حسرت عمیق از نداشتن خواهر... متولد ۷۳ بودم، میخواستم روانشناسی بخونم که یکدفعه با حوزه آشنا و راهیه حوزه شدم. از ۱۶ سالگی پشت سر هم خواستگار داشتم ولی همه نیومده، رد می‌شدند مخصوصاً از طرف داداشم. خودم آرزو داشتم با یک طلبه ازدواج کنم و تازه وارد حوزه شده بودم، ولی پدرم موافق نبودند و فقط بخاطر من حاضر بودن قبول کنند. یک روز از طریق دوستم با خانمی که پسرشون طلبه بودن قرار گذاشتیم که فردا باهم بریم بیرون و آشنا بشیم. اون شب خیلی استرس داشتم که فردا چی میشه، چون اولین بار بود با یک خواستگار روبه رو میشدم که یکدفعه عمه ام با منزل ما تماس گرفت برای خواستگاری😳 پدرم که انگار بال درآوردن چون خیلییی موافق ازدواج فامیلی بودن و پسر خواهرشون را خیلی قبول داشتن. انگار قسمت بود اون قرار آشنایی با اون خانواده هیچ وقت انجام نشه. من یک کلام میگفتم نه، چندین ساله ایشون را ندیدم و نمیخوام اما پدرم گفتن حالا اونا بیان خواستگاری غریبه که نیستن انگار اومدن مهمونی و شب خواستگاری برقرار شد. شب خواستگاری ورق برگشت و حسابی از پسر عمه خوشم اومد😜 رفتیم مشهد عقد کردیم و بعدا فهمیدیم که پنج ماه قبل عقد هردومون توی یک روز مشهد بودیم و هردومون از امام رضا یه همسر خوب خواستیم😊😊 شوهر من عاااشق رهبری هستن و من از طریق همسرم ایشون را شناختم و الان ارااااادت خاصی نسبت بهشون دارم. من ۹ ماه بعد عروسی اولین دخترم را باردار شدم. خیلی خوشحال بودم ولی یک غمی بخاطر بچه نداشتن داداشم ته دلم بود دخترم توی بیست سالگیم به دنیا اومد ولی متأسفانه با سزارین. بخاطر بچه ام مجبور شدم حوزه نرم چون کسی نبود بچه را پیشش بذارم و البته دوست داشتم بچه ام پیش خودم بزرگ بشه و مهد حوزه هم زیر ۱ سال قبول نمی‌کردند. همون موقع ها بود که امر رهبری به گوش من رسید و با شوهرم تصمیم گرفتیم بچه ی زیاد با فاصله ی کم بیاریم. پسر خوشگلم را اوایل سال ۹۶ باردار شدم و زمستون ۹۶ به دنیا اومد ولی باز هم ناراحت بودم بخاطر داداشم چون ۱۰ سالی از ازدواجشون می‌گذشت و بچه نداشتند. البته اونا خیلی سال جلوگیری داشتن ولی چندسالی بود که بچه میخواستند و نمی‌شد خیلی هم دنبال درمان بودند ولی خبری نبود که نبود. اول سال ۹۸ بچه ی سوم را باردار شدم و تمام طعنه ها و کنایه ها شروع شد. آخه فامیل و آشنا و همسایه اطراف ما اکثرا یک یا نهایت دوتا بچه داشتند و فرزندآوری ما براشون عجیب بود. ولی برای من اصلاً مهم نبود چی میگن اتفاقاً خیلییی هم سعی میکردم تبلیغ فرزندآوری کنم. ۵ هفته بودم که قرار بود برم مشهد شب قبل از حرکت وقتی از داداشم خداحافظی کردم موقع برگشت به خونه گریه ام گرفت و از ته دلم برای بچه دار شدنشون دعا کردم. نمی‌تونستم حسرت بچه نداشتن را تو صورت داداشم ببینم. خلاصه فردا راه افتادیم و رفتیم مشهد و وقتی رسیدیم خونریزی من شروع شد و هنوز نرسیده رفتیم کلینیک و بیمارستان وو بچه ام سقط شد. یکماه بعد اون قضیه مجدد باردار شدم و چند روز بعدترش فهمیدیم زن داداشم بعد از چند سال بارداره 😍 بارداری چهارم من با زنداداشم گذشت و اردیبهشت ۹۹ خدا بهم یه دختر ناز داد. بچه چهارم من هم الان یک‌ماهه به دنیا اومده و یه دختر گوگولی دیگه اومده خونه مون... الان من ۲۹ سالمه و چهار تا بچه دارم البته که خیلی سخته چون دست تنهام ولی شیرینی هایی داره که با دنیا عوض نمیکنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کوتاه نیومدم... آبان ماه سال ۹۱ بود که جشن عروسی رو برگزار و زندگی مشترک مون رو شروع کردیم. من از روز اول دوست داشتم بچه دار شم اما همسرم مخالف بودن و میگفتن مدتی صبر کنیم تا چرخ زندگی بچرخه و دستمون بازتر شه و بتونیم ماشین بخریم تا اگه موقع بارداری نیاز به دکتر رفتن بود، راحت باشیم. اما من اصرار کردم و الحمدلله دوماه بعدترش باردار شدم و خداوند سال ۹۲ دخترم رو بهم هدیه داد. نگم که چه رزق و روزی هایی به زندگی ما سرازیر شد☺️ کار همسرم رونق گرفت و تونستیم ماشین بخریم. دخترم که سه ساله شد باز من پیشنهاد بچه دادم و باز همسرم مخالف بودن ولی با اصراااار من اقدام کردیم و الحمدلله دختر دومم رو باردار شدم و سال ۹۶ متولد شد.☺️ سه سال بعد یعنی سال ۹۹ باز بچه خواستم و ایندفعه همسرم کوتاه نیومد و یک کلام گفت دیگه بسسسه😂 هرچی توان داری بذار واسه همین دوتا. خدا این دوتا بچه رو بهمون ببخشه و به اونایی که بچه ندارن بده. ولی من که کوتاه نیومدم به هر بهانه ای این مسئله رو پیش میکشیدم 😎 تاااا اینکه ایام فاطمیه سال ۱۴۰۱ متوسل شدم به حضرت زهرا سلام الله علیها که بی بی جان فرزندآوری امر ولی فقیه هست و من وظیفه خودم میدونم و این مخالفت همسرم رو یک ناشکری به درگاه خداوند مهربان میدیدم و واقعا ناراحت بودم😔 چند شب گذشت. با همسرم نشسته بودیم که خودش سرصحبت باز کرد. گفت که فکرامو کردم و تصمیم دارم بچه دار شیم😍 اینقدر خوشحااال شدم که احساس کردم همون لحظه بچه تو بغلمه😂 اقدام کردیم و خداراشکر بهمن ماه ۱۴۰۱ جواب مثبت شدو الان پنج ماهه باردارم و ان شاالله خدا بخواد مهرماه گل پسرم رو بغل میکنم👶❤️ دعا کنید چهارمی رو بدون اصرار و التماس باردار شم🤪🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ رهبر معظم انقلاب در جریان بازدید از نمایشگاه کتاب: برای جذب کودکان و نوجوانان هرچقدر می‌توانید از لحاظ کمیت و کیفیت کار کنید. هنوز داستان‌های خارجی مربوط به کودک غلبه دارد که عیب بزرگی است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌بایدها و نبایدهای زندگی مشترک در ۵ سال اول، زندگی باید ها و نباید هایی وجود دارد که باید از آنها مراقبت کرد تا دچار چالش و آسیب نشویم.  در ابتدای زندگی مشترک باید پایه های زندگی به گونه ای محکم باشد که در سال های بعدی زندگی در انتخاب طرف مقابل در زندگی شک و شبه ای بین طرفین وجود نداشته باشد. نباید در زندگی مشترک از الفاظ نامناسب همچون گله مندی، زخم زبان، طعنه و … در قبال همسر استفاده کنیم و عدم بکار گیری اینگونه فتارها خود از جنس محبت می باشد، لذا امر محبت صرفا اثباتی نیست، بلکه مسایل سلبی را نیز شامل می شود،لذا باید مراقب باشیم چه جملاتی را بر زبان جاری می کنیم. باید در زندگی مشترک نسبت به رفتار و گفتار و اعمال خود هوشمندانه و متفکرانه عمل کنیم؛ چرا که طرف مقابل ما انسانی است که پیچیده ترین و هوشمند ترین موجود عالم است، لذا نمی توانیم هر رفتار و فعلی را که دوست داریم انجام بدهیم ،بلکه باید با اندیشه و تفکر رفتار کنیم. باید در زندگی مشترک مراقب باشیم به یکدیگر توهین نکنیم، خصوصا آقایان نسبت به خانم ها رفتار مناسبی داشته باشند؛ چرا که بانوان شخصیتی حساس دارند البته خانم ها نباید غرور آقایان را لکه دار کنند و سعی شود در زندگی مشترک شخصیت طرف مقابل را خرد نکنیم. باید در سال های اول زندگی استعدادهای متناسب با جایگاه هر یک از زن و شوهر پرورش پیدا کند، مثلا مادر در فرزند پروری یا مدیریت خانواده پدر در حوزه اقتصاد خانواده و نظام کلان خانواده توجه داشته باشند کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ما سه تا مامانیم که هرکدوم سه تا فرشته کوچولو تو خونه داریم. در کنار مشغله های زیادی که داریم با دغدغه کمک به معیشت خانواده های خوش جمعیت ایرانی و رونق تولید داخل که از دغدغه های رهبر عزیزمون هست کانال پوشاک 🌙 را تاسیس کردیم. تو کانالمون لباسهای با کیفیت ایرانی را با قیمتی باورنکردنی و سود حداقلی در اختیار شما قرار دادیم تا با خیالی راحت از خرید خود لذت ببرید. آدرس کانال ما👇 https://eitaa.com/joinchat/2017067324Cd6e12e5e5a 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۷۱۳ من متولد ۶۷ هستم، ۱۹ سالم که شد ترم دوم دانشگاه با یه پسر مذهبی ازدواج کردم. تا ١/۵ سال بچه نخواستیم ولی همسرم همش میگفت بچه بیاریم تا اینکه وقتی اقدام کردیم من کیست داشتم و شوهرم هم واریکوسل داشت. راه درمان من وزن کم کردن بود و ورزش ولی درمان شوهرم فقط جراحی بود. یک روز بدون اینکه کسی خبر بشه رفتیم و جراحی کرد. وقتی یادم میوفته انقد ترس برم میداره که تنهایی پشت در اتاق عمل بودم البته خود همسر دوست نداشت کسی خبر بشه. دکتر همسرم که خیلی ناامید بود ولی ما با دعاهامون امیدوار. اینم بگم ما هر وقت کم میاریم میریم در خونه امام رضا جانم. این بار هم رفتیم. چند وقت بعد عمل من پریود نشدم. رفتم آزمایش دادم باردار بودم اصلا باور نمیکردم خیلی گریه کردم. همونجا به همسر که رفته بود راهیان نور، زنگ زدم و گریه کردم و گفتم جواب آزمایش مثبته. همسر جان خیلی خوشحال شد. از اول بارداری خیلی کمر درد داشتم، خیلی هم استراحت نمی‌کردم، تا اینکه ۱۲ هفته که بودم بچه سقط شد. خیلی گریه کردم و ناراحت بودم. مادربزرگم به عیادتم اومد و بهم گفت ناراحت نباش من بهت قول میدم تا آخر امسال خدا بهت دوقلو بده، منو میگی گفتم ننه دلش خوشه. فروردین من بچم سقط شد. ماه خرداد سال ۹۲ ماه رمضون بود من پریود نشدم، آزمایش دادم در کمال تعجب باردار بودم خیلی خوشحال شدم ولی این بار کلا در خونه رو بستیم و خونه مامانم رفتیم و من خودم رو استراحت مطلق کردم. بار اول که سونو رفتم همه چی طبیعی بود. دکتر بهم گفت برا اینکه رشد جنینو ببینم دو هفته دیگه یه سونو بده. دوهفته دیگه با همسر میخواستم سونو بریم. توی راه همش شوهرم میگفت به دکتر بگو ببینه یکی دیگه پیدا نمیکنه، وای که چقدر منم بهش میخندیدم. خلاصه رفتم داخل اتاق سونوگرافی، یه دفعه دکتر بهم گفت خانوم کاشتی؟ منم گفتم چیو؟ گفت بچت دوقلوه... وای چقدر من خندیدم و ذوق کردم اومدم بیرون... وقتی به شوهرم گفتم فقط می‌پرید بالا و ذوق میکرد. خلاصه که مادر جانم چقدر برای من زحمت کشید، خیلی توی بارداری اذیت شدم. میرفتم یه شب تالار زایمان صبحش دوباره میومدم بیرون. ۳ بار بستری شدم. ماه هشتم بارداریم که تموم شد، دوقلوهام به دنیا اومدن، دوتا پسر لاغر و ضعیف. یکی از دوقلوها ده روز توی دستگاه موند و یکی دیگه که ضعیف تر بود 16روز، بعدش که اومدن خونه یادمه شوهرم یه ترازو خریده بود روزی چند بار اینارو وزن میکردیم، بلکه چند گرمی اضافه کرده باشن. مادرم خیلی زحمت کشید و کمکم کرد کلا یکی از دوقلوها رو اون تر و خشک میکرد. راستی یادم رفت بگم دوقلوها ماه بهمن به دنیا اومدن و حرف مادربزرگ جان محقق شد و تا آخر سال خدا بهمون دوقلو داد. از بس دوقلوها اذیت میکردن من دیگه فکر بچه رو نمیکردم مخصوصا این که شوهرم هم مرزدار بود و همش لب مرز و من دست تنها برای بچه داری. تا اینکه دوقلوها کلاس سوم شدن، شوهرم خیلی اصرار کرد برای بچه و منم بخاطر حرف آقا راضی شدم، بچه هاهم خیلی دعا میکردن خدا یه خواهر بهشون بده. من پریود نشدم و آزمایش دادم و فهمیدم باردارم. این بار هم ماه خرداد، این بار هم پسر شد و بچه ها یکم ناراحت شدن ولی منو همسر خوشحال از این که خدا، خواسته یه پسر دیگه بهمون بده. بهمن ۱۴۰۱ بود و من ماه هشتم بودم که سونوگرافی رفتم سونوگرافی بهم گفت خانوم وایسید داخل سالن خانوم دکتر میخواد دوباره سونوتون کنه، منو شوهرم استرس کل وجودمون رو گرفت دوباره که رفتم داخل به دستیارش میگفت عددها درست در نمیاد، من گفتم خانوم دکتر چی میگید گفت طول پاهای پسرت هم اندازه نیست، گفت سریع ببر سونو رو تا استادم هم سونوت کنه و جواب قطعی رو بده. منو شوهرم سریع رفتیم پیش خانم دکتر، سونو کرد و همین رو گفتن. وای که چقدر من گریه کردم. همسرم همون شب بلیط گرفت و رفت پابوس امام رضا، چقد دعا کرده بود برا سلامتی بچه مون. همسرم از مشهد بهم زنگ زد گفت خانوم نذر کردم پسرمون سالم باشه، اسمشو علیرضا بذاریم. منم گفتم باشه. این ۲۰ روز برا ما اندازه چند سال گذشت ما به کسی نگفتیم فقط مادرم و پدرم که اومده بودن خونه مون کمک من، خبردار شده بودن. مامانم همش میگفت من دلم روشنه هیچی نیست بچت سالمه. روز نیمه شعبان علیرضا جانم به دنیا اومد، وقتی پسرمو نشونم داد خداروشکر سالم، شوهرم باور نمیکرد، همونجا داخل اتاق عمل به یه جراح ارتوپد نشونش داد، همه گفتن سالمه، دوباره امام رضا جانم به کمکمون اومده بود و علیرضا روخداروشکر سالم داد بغلم. الان دوقلوهام خیلی ذوق داداش شون رو میکنن. علیرضا الان ۲ ماهشه و ما هر روز خداروشکر میکنیم بابت به دنیا اومدنش. خدایا شکرت، امام رضا جانم ممنون. برا عاقبت بخیری سه تا پسرام دعا کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075