eitaa logo
دوتا کافی نیست
44.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۷۱ ۱۵ ساله بودم که مادرم سکته کردن و خونه نشین شدن، اون موقع خواهرم ازدواج کرده بود و در یک شهر خیلی دور که فقط تعطیلات عید و تابستان میتونست بیاد دیدن ما و برادرم هم دانشجو شهر نزدیک ولی ماهی یکبار فقط میومد چند روزی خونه. روزهای خیلی سختی بود تا مادرم تونست یکم به زندگی برگرده و کم کم کارای شخصیش رو انجام بده. من خیلی زود بزرگ شدم و همه امور خونه رو انجام میدادم. اون زمان برام خواستگار میومد ولی سریع رد میشد که من هنوز بچه ام و اگر ازدواج کنم، کی میخواد مراقب مادرم باشه... سالها گذشت و من بعد تموم شدن درسم مشغول به کار شدم ولی دیگه هیچ خواستگاری نداشتم، برادرم هم ازدواج کرده بود و تنها بودم. خونه ما پایین شهر بود و حتی اگر کسی از من خوشش میومد بخاطر شرایط محل زندگی و مادرم اصلا جلو نمیومدن😔 همه همکارام و دوستام کم کم ازدواج کردن ولی هیچکس حاضر نبود دختر از پایین شهر بگیره تا اینکه سال ۹۵ وقتی خواهرم برای زایمان به خونه ما آمده بود از پاقدم به دنیا اومدن بچه ش خداروشکر یه خواستگار خوب و مذهبی پیدا شد. خانواده خیلی خوب با پسری مذهبی، اهل کار و همه چی تمام فکر میکردم وقتی بیان زندگی مارو ببینن منصرف میشن با دلی شکسته دعا میکردم و خداروشکر همسرم به شدت از من خوششون اومد و هیچ کدوم از مشکلات مادرم و فقر و پایین شهری بودن ما اهمیت ندادن😍 با ۱۴ سکه و شرایط خیلی آسان سال ۹۵ عقد کردیم اون موقع من ۲۵ ساله بودم و همسرم ۳۵ سال به خاطر دوران عقد سختی که داشتیم و پدرم خیلی منو اذیت میکرد و من نمیتونستم به همسرم چیزی بگم بعد ۶ ماه با اصرار من عروسی گرفتیم و نزدیک خونه مادرم جایی اجاره کردیم. پدرم هیچ جهیزیه ای بمن نداد با اینکه توان مالی داشتن من مجبور شدم هرچی کار کردم تو این سالها با کلی وام و قرض جهیزیه خریدم و خیلی آبرومند رفتیم خونه خودمون بدون اینکه همسرم متوجه بشن، من وقتی وارد زندگی مشترک شدم کلی قرض و بدهی داشتم😔 به لطف خدا کار میکردم هم پول قسط جهیزیه میدادم، هم به مادرم رسیدگی میکردم، همسرم هم در مورد حقوقم نمیپرسید و مشکلی با رفت و آمدم به خونه مادرم نداشتن و واقعا خدا کمکم میکرد همون موقع بخاطر اختلاف سنی و سن بیشتر همسرم دوست داشتم که بچه دار بشیم ولی من باید کار میکردم تا قسط جهیزیم تموم بشه از طرفی همسرم هم مخالف بودن که هنوز زوده حالا بذار ۱ سال بگذره تا اینکه تصمیم گرفتم برم دکتر و اقدامات قبل بارداری انجام بدم که همون اوایل مشخص شد من تنبلی تخمدان دارم و حتما باید دارو مصرف کنم برای بارداری به همسرم چیزی نگفتم و درمان شروع کردم که کم کم خداروشکر همسرم هم راضی شدن و من بعد ۱سال و ۳ماه باردار شدم😍 وقتی مجرد بودم خیلی دلم میخواست ازدواج کنم ولی هیچ خواستگاری نبود😔 اینقدر از دختر بودن خودم رنج کشیدم که از خدا میخواستم بمن دختر نده، انتظار برای خواستگار اومدن خیلی سخته😔 خدا پسرم رو سال ۹۸ در یک بارداری بسیار سخت با ویار شدید به ما هدیه داد، من در تمام این ۹ ماه کار میکردم که هم بتونم وامم رو تسویه کنم، هم مقداری لباس و سیسمونی برای بچه بخرم و باز هم پدرم از من پولشون دریغ کردن و گفته بودن خودش کار میکنه، بخره. خداروشکر باز هم خیلی آبرومند بدون اینکه کسی متوجه بشه همه چی خریدم. با تولد پسرم خیلی همه چی خوب شد، مادرم خیلی خوشحال بودن و من مرخصی بودم بیشتر خونه مادرم میرفتم بعد ۶ ماه که مرخصی زایمانم تموم شد، باید تصمیم میگرفتم که برم یا استعفا بدم. همسرم به شدت مخالف بود، خودمم دلم برای پسرم میسوخت چون هیچکس نبود ازش نگهداری کنه باید میذاشتم مهد و این خیلی منو ناراحت میکرد. از طرفی نگهداری از بچه و کارهای خونه که حالا ۲برابر شده بود با کارهای مادرم خیلی فشار روم بود. بلاخره تصمیم گرفتم با توکل بخدا انصراف بدم با پول سنوات این ۱۰ سال کار، همه قرض هام رو دادم و خداروشکر بدون هیچی بدهی، خانه دار شدم و وقت بیشتری برای پسرم و مادرم داشتم. ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۱ پسرم ۸ ماهه بود که کرونا شروع شد، خیلی روزای سختی بود همون ۲ماه اول خانواده همسرم درگیر شدن و خاله شون بخاطر کرونا فوت کردن، خیلی میترسیدم که مادرم مبتلا نشن هنوز ۲ماه نگذشته بود که دختر عمه جوونم هم با کرونا فوت کردن... خیلی جو پر استرسی برام شروع شده بود، ترس از مبتلا شدن و از دست دادن عزیزانم، هنوز ۱ماه از فوت دختر عمه ام نگذشته بود که خواهرم سخت درگیر شدن و کار به بستری کشیده بود. خیلی نگرانشون بودم، در شهر غریب بچه هاش تنها بودن و من نمیتونستم بمونم، باید میرفتم کمک، از طرفی پسرم ۱ ساله بود و میترسیدم بریم اونجا مبتلا بشه و از طرفی مادرم تنها میشد. من باید بین نگهداری از پسرم مادرم و خواهرم انتخاب میکردم😐 خداروشکر همسرم خیلی منطقی برخورد کردن و بمن اجازه دادن باپسرم بریم شهرستان پیش خواهرم و من مادرم بخدا سپردم. اگر چندتا بچه بودیم یکی پیش مادرم میموند یکی میرفت پیش خواهرم... روزای سختی بود حال خواهرم خیلی بد بود و فقط میتونستم براش دعا کنم. خداروشکر بعد ۱۰ روز خواهرم مرخص شد خیلی ضعیف و ناتوان ولی خداروشکر زود توانشو بدست آورد و من بعد ۲۰ روز برگشتم به خونه... هنوز ۳ روز نگدشته بود از اومدنمون که حال من و همسرم بد شد و بعد تست مشخص شد که ماهم درگیر کرونا شدیم. روزای سختی بود، پسرمم درگیر شد، هیچکس نبود کمک حالمون باشه ولی به لطف خدا بعد ۳ هفته خوب شدیم. تو این مدت مادرم تنها بودن و فقط خدا نگهدارشون بود، همیشه میگفتم کاش ما چندتا بچه بودیم هر روز یکی میرفت کارهای مادرم انجام میداد، واقعا ۳تا بچه کافی نیست. بعد از اون مراقبت من بیشتر شد و جز خونه مادرم از ترس کرونا جایی نمیرفتمک، زمان گذشت و کم کم به عید نزدیک شدیم که متاسفانه با همه مراقبت هایی که کردیم مادرم درگیر کرونا شدن و بعد ۳ ماه تلاش خیلی زیاد، در ۲سالگی پسرم مارو ترک کردن و من یکباره تنهاترین آدم روی زمین شدم. خواهرم و برادرم رفتن شهر خودشون و منی که همیشه نصف وقتم خونه مادرم میگذشت جایی برای رفتن نداشتم. به شدت دچار افسردگی شدم، با همسرم به اختلاف خوردیم، روزهای سختی بود تا تونستم بعد ۸ ماه خودمو با کمک مشاور جمع کنم و تازه لباس مشکی از تنم در بیارم😔 بعد از مدتی تصمیم گرفتم بچه دار بشیم تا ورود یک عضو جدید کمی حالم بهتر کنه، مادرم روزهای آخر خیلی بمن میگفتن که دختر بیارم که همدمم باشه و تنها نباشم، با همسرم صحبت کردم و پذیرفت و من چون میدونستم مشکل دارم سریع درمان شروع کردم ولی این‌بار خیلی طول کشید. هر ماه قرص و دارو آمپول بیشتر برام مشکل درست میکرد، دچار کیست تخمدان شدم در طول درمان یک شب با درد شدید متوجه ترکیدن کیستم شدم، خیلی اذیت شدم تا بلاخره خدا لطفش شامل حالمون کرد و در ۴ سالگی پسرم باردار شدم. این‌بار با اینکه دلم از دختر بودن پر بود ولی از خدا دختر خواستم که همدم این تنهایی های بی مادری ام بشه ولی خدا بازم بهمون یک گل پسر دیگه داد. همون موقع ها بود که با کانال شما آشنا شدم. تجربه های دوستان خیلی دیدم به زندگی، دختر پسر بودن بچه و خیلی چیزا تغییر داد. من تصمیم گرفتم بعد پایان شیردهی پسرم دوباره اقدام کنم تا خدا یک دختر بهمون هدیه بده 😍 برای یک مادر دختر داشتن بهترین حس دنیاست، همدم روزهای سخت... وقتی یادم میاد تو بیمارستان کنار مادرم بودم، احساس تنهایی میکنم. دختر عصای دست پیری مادر میشه... ولی تو جامعه ما به اینکه دختر خوب و باحجاب و با ایمان باشه نگاه نمیکنن و حتما دنبال دختر پولدار و زیبا و باکلاس میگردن برای پسرشون و من از این انتظار اومدن خواستگار خیلی زجر کشیدم و همیشه دعا میکنم هیچ دختری مجرد نمونه... همه مون اطرافمون دخترهای خوب و با ایمان زیادی هست که متاسفانه سنشون بالا رفته و هنوز ازدواج نکردن، در حد توان مون کمک کنیم تا ان شاء الله بتونن ازدواج کنند. کاش روزی برسه دید جامعه ما تغییر کنه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما ✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد 👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🏴 لا یوم کیومک یا اباعبدالله ‍ کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
زندگی خوب... به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت: وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود. روزی مهمان خانم بودم. لباس هایشان خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. زمانی که علامه بیرون می رفت به ایشان گفت، از درس که بر می گردید در راه برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. پارچه را که دیدم به نظرم پارچه خوبی نیامد و اساسا برای لباس مناسب نبود. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم فهمیدند که این پارچه، برای لباس مناسب نیست. همسر علامه با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاج آقا" خریده اند و آنچه را که حاج آقا بخرند حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز ایشان لباس ساده ای از آن پارچه دوختند و و بر تن کردند. این قدر ایشان به علامه با محبت و فداکاری برخورد می کردند و به خاطر محبتی که بین شان بود زندگی خوبی داشتند. 🔹روایت همسر شهید مطهری از همسر علامه طباطبایی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام صادق عليه السلام: "کام کودکانتان را با تربت امام حسین علیه السلام بردارید، چرا که خاک کربلا، فرزندانتان را بیمه می کند." 📚 وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۴۱۰ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مرخصی در بحبوحه ی جنگ.... شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند. شهید بابایی گفت: "من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیات های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم." امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: "به یک شرط اجازه مرخصی میدهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی..." 📚نشریه شاهد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما ✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد 👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥ناامنی در کنار خدا یا امنیت در مقابل خدا زهیر و شمر هر دو، هم در کربلا بودند و هم در صفین... در جنگ صفین، زهیر در کنار معاویه بود و شمر در کنار امیرالمومنین. زهیر در هر دو میدان صفین و کربلا بنا بر فطرت عمل کرد و شمر در هر دو، بنا بر طبیعت... زهیر در صفین به امر فطرتش رفته بود؛ چون میخواست به خاطر مظلوم با ظالم بجنگد، اما ظالم را اشتباه گرفته بود. شمر هم در هر دو میدان به دنبال قدرت بود. او هم اشتباه کرده بود و خیال می کرد که در کنار علی علیه السلام به قدرت دست پیدا میکند. هر دو در میدان کربلا اشتباهشان را اصلاح کردند. آنچه اساسی است این است که انسان همۀ زینتهای دنیا را فدای فطرت کند. امنیت بزرگترین زینت این حیات است. انسان باید ناامنی در کنار خدا را بر امنیت در مقابل خدا ترجیح دهد. شمر در عصر تاسوعا صدا زد: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا؟ » فرزندان خواهر ما کجایند؟ حضرت عباس علیه السلام جواب نداد. امام حسین علیه السلام به برادرش عباس فرمود: «أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً» پاسخش را بدهید، اگرچه فاسق است؛ یعنی با اینکه میدانید فاسق است و نمیخواهید جوابش را بدهید، ولی باید جوابش را بدهید. حضرت عباس علیه السلام ناچار گفت: چه میگویی؟ شمر گفت: من برای تو و برادرهایت امان آورده ام. حضرت عباس علیه السلام امان نامه او را رد کرد. او امنیت در کنار شمر، عبیدالله و یزید را نخواست و ناامنی در کنار ذُریۀ پیامبر صلی الله را برگزید. در واقع میگوید: راحتی، آزادی، امنیت، شهرت، قدرت، عزّت، همه فدای تو... 📚آیینه تمام نما/فصل ۲، درس‌های عاشورا/ صفحه ۱۱۲ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075