AUD-20220302-WA0007.mp3
5.74M
🌸 ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن مبارک
@dowchar دُچار یعنی عاشق
چند سالی است که مشتری همیشگی رانندگان تاکسی هستم.آنقدر خیابانها و کوچه های قاهره را با تاکسی های جورواجور گشتهام که حالا بیشتر از هر راننده ای چاله چوله های خیابان های شهر را می شناسم، البته تعریف از خود نباشد خدای نکرده!
گفتگو با راننده های تاکسی یکی از عادت های اصلی من شده،رانندگانی که در حقیقت پای ثابت خیابانهای قاهرهاند. کتابی که میبینید ثمره تجارب مستقیم من و درد دل هایی ست که از آوریل ۲۰۰۵ تا مارس ۲۰۰۶ با رانندگان تاکسی داشتهام.
این کتاب فقط بخشی از تجارب من از همنشینی با رانندگان تاکسی را در خود دارد نه همه آن را. دلیلش هم توصیههای حقوقی و قانونی دوستانی است که به من گفتند اگر بنا باشد همه آنچه از راننده ها شنیده ای و همه اسم هایی را که در لطیفه هایشان برای تو گفتهاند بازگو کنی سر از جای خوبی در نمی آوری و کارت به جاهای باریک می کشد!
بله جاهای باریک پسر جان!
افسوس که با این اوصاف بسیاری از حرفهای خیابانهای مصر هیچ وقت روی کاغذ نمی آیند و به دست فراموشی سپرده میشوند.
• کتاب #دربست اثر نویسنده مصری #خالد_الخمیسی
•• پنجاه و هشت #روایت از خیابانهای #قاهره
••• فرصتی نو برای شناخت کم و کیف اجتماعی و سیاسی کشور مصر خصوصا پایتخت آن
@dowchar دُچار یعنی عاشق
3434838.mp3
5.19M
🌺 ماه مبارک و خیر رجب رسیده،ماه نجوا با کسی که از رگ گردن به ما نزدیکتره،پروردگار مهربانمون
•این اثر لذتبخش که به نوعی نجوا و مناجات با خداست تقدیم به شما
اثر محمد معتمدی
#رجب_المرجب
@dowchar دُچار یعنی عاشق
Mehrdad Kazemi - Sareban (128).mp3
5.77M
نه ساله بودم شاید هم ده ساله،این ملودی را ایام محرم و صفر تلویزیون زیاد پخش میکرد.
من با این ملودی حضرت زینب سلاماللهعلیها و بزرگیاش را شناختم.
من با این ملودی با مصیبتهای او آشنا شدم.
خواننده مهرداد کاظمیست
@dowchar دُچار یعنی عاشق
هرکس صدایش کرد،بیچاره نخواهد شد..
بعید است نام موسی بن جعفر علیه السلام را بشنوم و یاد او نیوفتم.نام امام هفتم همیشه مرا یاد بابا میاندازد.
بابا همیشه و در هر شرایطی نام موسی بن جعفر روی زبانش بود.
زمانی که از جایش بلند میشد یا وقتی که از دردی رنج میبرد.
روزهای آخر حیاتش یا موسی بن جعفر ورد زبانش بود.
حتی در ساعات پایانی عمرش با هر دم و بازدم آوای یا موسی بن جعفر را حس میکردم.
و نهایتا شب تولد سرور و مولایش موسی بن جعفر جانش را تسلیم جان آفرین کرد.
همنشین مولایت باشی بابا
@dowchar دُچار یعنی عاشق
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد.
بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
@dowchar دُچار یعنی عاشق
از رنگ صورتی جلد خوشم نیامد.برای همین وقتی خواهرم کتاب را بهم داد بدون اینکه به خواندنش فکر کنم گذاشتمش بین کتابهای خوانده نشده. هر زمان که برای برداشتن کتابی دستم به سمتش میرفت دلدل کنان از کنارش میگذشتم و به خیال اینکه"خوب اینکه موضوش مشخصه"سراغ کتاب دیگری میرفتم.چند سالی گذشت و مهاجر سرزمین آفتاب مسافر خانههای زیادی شد. هر کسی که به امانت کتاب میخواست یکی از آنها همین کتاب صورتی رنگ بود. اما بلاخره وقت خواندنش رسید.به قول عزیزی برای پذیرش هرچیزی ظرف انسان باید آماده باشد. یک روز که از سرکار به خانه آمده بودم و ناهار میخوردم تلویزیون روشن بود و یک تبلیغ کتاب پخش شد.پویش کتابخوانی سوره مهر که موضوع کتاب را به تصویر کشیده بود. نماز خواندن یک ایرانی در فضایی که چند ژاپنی پشت میز کوتاهی نشسته بودند مرا آماده خواندن کتاب کرد.جلد صورتی نچسب و دلگیرش همچنان مثل گذشته بود اما کونیکو شخصیت زن کتاب آنقدر مرا جذب کرد که دو روزه همراه خودش و سرنوشتش شدم و عجب سرگذشت غبطه برانگیزی..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
🌺 سال نو مبارک 🌺
برای سال نو هیچ وقت خودم رو ملزم به چیدن سفره هفت سین نمیکنم.به اقبال و ادبار قلبیام توجه میکنم!
امسال کفه ادبار سنگینتر بود..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
عجّلوا بالتوبه قبل الموت
سرنوشتهای بر یک مسجد کوچک و قدیمی محله پایین خیابان(در گویش عامیانه تَخیابون) مشهد
@dowchar دُچار یعنی عاشق
🤲
وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ..
عزیز دلم..
چیزی ندارم که شایستهی بخششت باشه
جز امیدم به خودت . .
صحیفه سجادیه
@dowchar دُچار یعنی عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلحه را به سمتم نشانه گرفت.نگاهش کردم.در آن تاریکی جز سفیدی چشمهایش چیزی نمیدیدم.روی موتور نشسته بود و گفت که هر چه را که دارم بهش بدهم.همین تازگی از داخل داشبورد ماشینم هاردی را که پر بود از عکسها و فیلمهای ۲۰ سال گذشتهام دزدیده بودند.شارژر فندکی و عینک مارک پلیس را هم.راستش دزدیده شدن هیچ کدام آنها آنقدر اذیتم نکرد که دزدیده شدن هارد.
حالا باید کیف پولم،پاوربانک،عینک آفتابی و موبایلم را تحویل میدادم.همهی ذهنم معطوف موبایلم بود.آخر موبایلم علاوه بر موبایل بودنش یک بایگانی همراه هم محسوب میشد.مدارک اسکن شده،گاه نوشته ها و عکس و فیلمهایم از هرآنچه که فکرش را بکنید داخلش بود.حالم دست خودم نبود.عصبانی بودم و مستاصل.فریاد زدم :
ای خدا
و الف آخر را تا جایی که نفس یاریام میکرد کشیدم.مرد نقابدار جری تر شد..اسلحه را طوری تکان داد که یعنی بجنب!من هیچ صدایی از او نمیشنیدم.
اینبار فریادی بلندتر از اعماق وجودم کنده شد و یک یاحسین همراه با اشک از وجودم بیرون ریخت.
اشکها ریختند روی گونههایم.نمیدیدمشان اما جاری شدنشان را حس میکردم.
چشم باز کردم.خبری از دزد نبود و من داخل ماشین نبودم!
نفسی راحت کشیدم.پتو را ار روی سر کنار زدم.عقربهی کوچک ساعت روبروی تخت روی ۵ مانده بود و آسمان آبی از پشت تاریکی شب کمکم خودنمایی میکرد.
@dowchar دُچار یعنی عاشق