May 11
May 11
من سه جا نه
همه عمر
به تو محتاجم
#السلام_علیک_ایها_الصدیق_الشهید
سهشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱
صحن انقلاب
@dowchar دُچار یعنی عاشق
محبوب من،دلم برایتان تنگ شده♡
عکس را ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ شب قدر دوم گرفتهام
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
@dowchar دُچار یعنی عاشق
از نهم تا حدود بیست و نه دی خیلی کم در خانه آفتابی میشد.شبها که اصلاً نمیآمد.روزها هم در حد یک چرت خوابیدن.با پلکهای به هم چسبیده هولهولکی میرفت زیر دوش.
هر بنی بشری در خانه ما بود می فهمید باز این شهر شده واویلای قبل از مصیبت.
بهش پیام میدادم:"گربهای مگه پات صدا نمیده؟ نه اومدنتو میفهمم نه رفتنتو!"
یکی دوبار موقع کفش پوشیدنش متوجه میشدم.هر چه هم دیرش میشد و سرما بود و دوتا دوتا کاپشن میپوشید ولی وضو میگرفت و میرفت.
یک روز عصر مچش را گرفتم.تا سرش را با سشوار خشک کند یک کاسه انار دانه آوردم برایش.خیلی دوست داشت.چند وقت بود فرهاد از باغ شاهرود دو سه کارتون انار چیده بود.اگر مثل همیشه بود دانهای جا نمی گذاشت.سینی میگذاشت وسط هال و یک دل سیر میخورد.
دلم نمی آمد بخورم چند بار دانه کردم گذاشتم داخل یخچال.فرصت نمی کرد لب بزند.
آن روز با کاسه انار رفتم بالای سرش.گفت دیرم شده..
•آرام جان روایت زندگی
#شهید_امنیت_محمدحسین_حدادیان از زبان مادر
••کتاب را بخوانید که قطعا به یک بار خواندنش میارزد.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
■
داستان زندگی صدام قسمت اول https://castbox.fm/vb/549262023
■■
داستان زندگی صدام قسمت دوم https://castbox.fm/vb/550950846
■■■
داستان زندگی صدام قسمت سوم https://castbox.fm/vb/552690832
□□□
صَدّام حُسین عبدالمجید تِکریتی زادهٔ ۲۸ آوریل ۱۹۳۷ در تکریت در فاصلهٔ سالهای ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۳ رئیس جمهور عراق بود. وی یکی از اعضای برجستهٔ حزب بعث محسوب میشد و نقشی کلیدی در کودتای سال ۱۹۶۸ داشت که منجر به حکومت درازمدت حزب بعث شد.
جزئیات دقیقتر و در عین حال عیجبتر در این سه قسمت بیان شده که شما رو دعوت به شنیدنش میکنم
@dowchar دُچار یعنی عاشق
در حدود ۱۵ روز بعد دوباره مرا به خانه شان دعوت کرد.و وقتمان به همان کارهای خوشایند همیشگی گذشت: گپ زدن،بررسی مجموعههای عتیقه،مقایسه آنها و لذت بردن از تماشایشان.باز هم به نظرم رسید که پدر و مادرش در خانه نیستند هرچند که این مسئله برایم اهمیتی نداشت زیرا از رویارویی با آنان کمی واهمه داشتم اما در چهارمین باری که به آنجا رفته بودم کمکم این مسئله شکم را برانگیخت،زیرا این یک امر تصادفی نبود و این گمان را در من به وجود آورد که شاید او هنگامی مرا به خانه شان دعوت می کند که پدر و مادرش نیستند.با اینکه از این قضیه کمی آزرده شده بودم جرات نکردم در این باره از او چیزی بپرسم.
سپس یک روز به یاد عکس مرد افتادم که به هیتلر شباهت داشت.اما فوراً از اینکه به پدر و مادر دوستم شک برده برای یک لحظه هم که شده آنان را با مردی چون هیتلر مرتبط کرده بودم پیش خودم خجل شدم.
•#کتاب_دوست_بازیافته سرگذشت دو دوست در روزهای قبل از جنگ جهانی دوم است.
روزهایی که آدمها بدون هیچ خطکشی باهم ارتباط داشتند،اما با شروع جنگ موانعی در این ارتباطات سبز میشود.
•• پایان کتاب عجیب تکاندهنده است.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
https://www.aparat.com/v/QMpBm/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4%DB%8C_%3A_%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86_%D8%9B_%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87_%D8%A7%D9%88%D9%84
📺 کارگاه آموزشی اندیشههای پنهان
•قسمت اول
•حجت الاسلام علاالدین اسکندری
@dowchar دُچار یعنی عاشق
حالا دیگر به سطحی از آموزش رسیدهایم که برای تمرین شناسایی باید عرض رود را شبانه طی کنیم و خود را به ساحل فرضی دشمن برسانیم.مربی دو تذکر مهم داده است:
یکی اینکه در این گونه مواقع اگر کسی مجروح شد یا به هر دلیلی سروصدا کرد، برای آرام کردنش باید سرش را بکنیم زیر آب تا از این شوک به خود بیاید و آرام شود، چون هنگام عملیات کوچکترین خطایی از این دست ممکن است همه زحماتی را که برای انجام عملیات کشیده شده، از بین ببرد.
تذکر دوم که انجامش از تذکر اول راحتتر است و خرجی هم ندارد، این است که تا میتوانید مایعات بخورید، چون آب رودخانه سردتر از آن است که فکرش را میکنید، و همین سرما ممکن است نفر را به چنان تنلرزهای بیندازد که نتواند شنا کند و در نتیجه آب او را با خود ببرد. خوردن مایعات باعث میشود که آب در بدن به اندازه کافی باشد که هر وقت سرما به حد تحمل ناپذیری رسید، در لباس غواصی ادرار کنید و به این ترتیب گرم شوید و بتوانید ماموریت را ادامه دهید.
علی گفت: ببخشید استاد،منظورتان از ادرار همان شاش است؟
زدیم زیر خنده. مربی بیآنکه بخندد گفت: توی آب متوجه منظور من خواهید شد.
رضا گفت: استاد اگر کسی کم آورد چی؟منظورم این است که اگر ادرارمان تمام شد و باز هم لرزیدیم،چی؟
مربی این بار لبخند زد. گفت: اگر کم آوردی،از دیگران خواهش کن کمکت کنند.
رضا صبر کرد خنده ما به او تمام شود و بعد سر تکان داد و گفت: نه با این استاد نمیشود شوخی کرد...
@dowchar دُچار یعنی عاشق
• بخشی از کتاب نه آبی نه خاکی
•• این کتاب در واقع دفترچه خاطرات یکی از رزمندگان است که هر لحظه همراه او بوده و در هر زمان -حتی در سختترین شرایط- فرصتی داشته حداقل یک خط را بر صفحه دفتر نوشته است.
••• در طول سالهای کتابخوانیام اثری ملموس،زیبا و تاثیرگذارتر از این کتاب در زمینه دفاع مقدس نخوانده ام
@dowchar دُچار یعنی عاشق