eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
276 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاددانلود👌🏼--✅-- آرزوشده مشهدهم لک زده دلامون...🥺😥😭 در پیام رسان ایتا: •‌‌═══❀✨💛✨❀═══• https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 •‌‌═══❀✨💛✨❀═══• در پیام رسان سروش: •‌‌═══❀✨💛✨❀═══• https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo •‌‌═══❀✨💛✨❀═══•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی زیباست 🌼 اگر به آن زیبا بنگریم 🌸 زندگی زیباست 🌼 اگر با مردمان نیک رفتار ونیک کردار باشیم 🌸 زندگی زیباست 🌼 اگر آسمان آبی و دلمان سبز وآسمانی باشد🌸 سلام✋یکشنبه تون قشنگ و شیرین🌼 💫الهی به امید تو💫 🦋@downloadamiran🦋
✨﷽✨ ✨ وقتی در زندگی به داشته هايمان فكـر می كنيم خـود را خوشبخت و زمـانی كه به نداشته هایمان می انديشيم خـود را بدبخت حس می كنيـم پس خوشبختی ما در تصور خود ماست ❣ 🦋@downloadamiran🦋
دوستان خوبم، می‌دانم خیلی از شما همانند من دوست داشتید امروز، روز زیارت مخصوصه امام رضا علیه السلام در جوار ملکوتی حرم آن حضرت باشید😔 یک شگفتانه برای شما عزیزان داریم: "زیارت نیابتی" 👌 ثبت نام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام در 23 ذی القعده به اطلاع عزیزان و سروران می رساند که سایت حرم رضوی علیه السلام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام، در آدرس زیر ثبت نام می کند: https://tv.razavi.ir/fa/ziyarat در هنگام ثبت نام در قسمت متن زیارت، حتما حداقل یک کلمه (مثل: سلام علیکم) تایپ شود. از طرف سایت، یک نفر در کنار قبر مطهّر آن امام، زیارت می کند، نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. توصیه می شود حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، زیارت کنیم. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» حاجت روا باشید
🔸نماز توبه یکشنبه های ماه ذی القعده🔸 🔳 اثرات این نماز: 1⃣ توبه پذیرفته و گناهان آمرزیده می شود 🙏 2⃣ خدا پدرمادرش و فرزندانش را می آمرزد 👨‍👩‍👧‍👦 3⃣ با ایمان از دنیا می رود 📿 4⃣ قبرش وسیع و نورانی گردد 💡 5⃣ پدر و مادرش از او راضی شوند 🌹 6⃣ روزی او وسعت می یابد 💰 🦋@downloadamiran🦋
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 اجرای همخوانی صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 🎙گروه همخوانی گلدسته های حرم با همراهی حاج علی ملائکه 🦋@downloadamiran🦋
👌 نکته چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حسین‌خرازے♥️!' یادمون‌باشھ!کہ‌هرچےبراےِخُدا کوچیکے‌و‌افتادگے‌کنیم خدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میکنھ 👌🤗 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                                   🦋@downloadamiran🦋
✅ آیا میدانستید 👌قبل از صبحانه یک قاشق رب انار بخورید ! 👈🏻ضد سرطان پروستات 👈🏻ضد کلسترول بد خــــون 👈🏻بهترین تصفیه کننده خون 👈🏻رفع خستگی و افزایش انرژی تقویت سیستم ایمنی و گوارش 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ... با تو دهنی که از محمد خوردم دهنم بسته شد. _اینو زدم تا یادت باشه دیگه صداتو روی بزرگتر از خودت بلند نکنی. دیگه هم حق نداری بدون اجازه من بیرون بری تا بابا بیاد فهمیدی؟ جواب ندادم و میخواستم برم که بازوم رو گرفت و بلندتر گفت: _نشنیدم جوابت رو؟ با تنفر نگاهش کردم و گفتم :فهمیدم.  بازوم و از دستش بیرون آوردم و به اتاقم رفتم. تمام حرص و عصبانیتم را سر در اتاقم خالی کردم و آن را محکم به هم کوبیدم. همانجا پشت در نشستم و گریه کردم . از همه دلگیر بودم. از محمد از شیرین و بیشتر از همه از دست خودم. خسته بودم از دست رفتارهایی که با من میشد. تا حالا نشده بود که کسی دستش را روی من بلند کند که آن روز محمد این کار را کرد. دیگر کسی برایم باقی نمانده بود تا برایش دردو دل کنم .نه دوستی داشتم نه خواهری.. یاد حرف معلم دینی مدرسه افتادم که می گفت: «خدا همیشه برای بنده هاش وقت داره و شنونده خوبی برای درد و دل های ماست» شروع کردم با خدا حرف زدن. آنقدر حرف زدم که سبک شدم. و نفهمیدم کی خوابم برد. صبح روز بعد با صدای زنگ ساعت روی میز بیدار شدم. به خاطر این که دیشب روی زمین خوابیده بودم ، بدنم خشک شده بود. از روی زمین بلند شدم و زنگ ساعت را خاموش کردم. از اتاق بیرون رفتم. دست و صورتم را شستم و به سمت آشپزخانه راهی شدم‌. از دیروز ظهر چیزی نخورده بودم. حسابی گشنم بود اما حوصله صبحونه درست کردن نداشتم .در یخچال را باز کردم یک سیب بر داشتم .روز شنبه بود پس باید به مدرسه میرفتم دوباره به اتاقم برگشتم .اگر به من بود مدرسه نمی رفتم اعصابم بابت دیشب به هم ریخته بود و حوصله معلم ها و بچه های کلاس را نداشتم‌. فرم سرمه ای رنگ مدرسه ام را پوشیدم و کتاب های درسی روز شنبه را در کوله ام گذاشتم. روی پله های ایوان نشسته بودم و بند کتونی هایم را می بستم که مامان صدایم کرد: _صبحانه نخورده میری مدرسه؟ _دیرم شده وقت نیست. _بیا این یه لقمه رو بخور تا حداقل ضعف نکنی. ایستادم و لقمه را گرفتم. با خداحافظی بیرون رفتم. یک ذره اعتبار پیش خانواده ام داشتم که آن را هم به باد داده بودم .رفتار همه با من سرد شده بود .مطمئناً بابا هم اگر گفته های محمد درباره من را می شنید ،او هم با من سرد میشد. آن روز شیرین به مدرسه نیامده بود. هر چند اگر می آمد هم مهم نبود .چون من در همان مهمانی دوستیم را با او به هم زده بودم. کل ساعت کلاس درس به یک چیز فکر میکردم. و آن هم این بود که چگونه می توانم خودم را از دست رفتار خانواده ام راحت کنم. تنها یک راه وجود داشت .این که درس می خواندم تا در دانشگاه تهران قبول میشدم و به تهران می رفتم. سختی  اش فقط چند ماه شبانه روز درس خواندن بود . همان روز به سراغ مشاور تحصیلی مدرسه رفتم و از او راهنمایی خواستم.پیشنهاد کرد که این ۶ ماه باقیمانده تا کنکور را در کلاسهای کنکور شرکت کنم و آدرس چند کلاس خوب را به من داد.از شانس خوبی که داشتم ، مدرسه، جلسه شورای معلمان داشت و زود تعطیل می شدیم و من این موضوع را یادم رفته بود به مامان بگویم. از فرصت استفاده کردم و با یک تاکسی دربست به نزدیکترین آدرس که کلاس کنکور تشکیل می شد رفتم. ادامه دارد … نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛