eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
275 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🌷چه زیباست که چون صبح 🌱پیام ظفر آریم 🌷گل سرخ 🌱گل نور 🌷ز باغ سحر آریم 🌱چه زیباست چو خورشید 🌷درافشان و درخشان 🌱ز آفاق پر از نور 🌷جهان را خبر آریم 🌷سلام صبحتون بخیر و شادی 💫الهی به امید تو💫 🦋@downloadamiran🦋
🌸🍃 🍃 🔖کدام زیتون؟ چه زمانی؟ 🔸زیتون، خواص آنتی‌اکسیدانی، ضد دیابتی، ضد سرطانی، ضد میکروبی، کاهش فشار خون، محافظت قلب و عروق و... دارد. 🔹 زیتون را تنها باید همراه غذا خورد تا ترکیبات فنلی آن، به‌خوبی جذب و آثار مغذی آن ظاهر شود. 🔸 ماده مؤثره زیتون، از ترکیبات فنلی است که در زیتون سبز فراوان است ولی در زیتون تیره‌شده، زیتون کنسرو‌ی و شور، و روغن زیتون تصفیه‌شده تقریباً وجود ندارد! 🔹این ماده مؤثره که خواص پرشمار زیتون را موجب‌می‌شود، در روغن زیتون فرابکر (تصفیه‌نشده و بودار) وجوددارد و با تصفیه‌شدن، حذف می‌شود. ⚠️ زیتون وقتی به‌تنهایی خورده‌شود، دیرهضم است و می‌تواند سودا تولیدکند. ✔️ زیتون و سبزی‌خوردن، تنها مواردی هستند که مصرف آنها در کنار غذا، عموماً منعی ندارد. 🖊دكتر ناصر رضايي پور(متخصص طب سنتی ايراني) ♦️لطفا انتشار بدهید👌 🍃 🌸🍃 🦋 @downloadamiran 🦋
banifateme-ghadir-1.mp3
3.79M
این دفعه اومدیم با مولودی به مناسبت عید غدیر ●○•°♡°•○● 《 @downloadamiran
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است °•○●♡●○•° { @downloadamiran }
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨یا امیر المومنین(ع) 💚✨یا علی با نام تو دل عشق بازی میڪند 💖✨شیعہ با حبّ تو مولا سرفرازی میڪند 💚✨گر که با "ناد علی" بعد ازخدا جویے مدد 💖✨گفتن ذڪر عـلی صد چاره سازے میڪند 💚✨ 💖✨پیشاپیش عید سعید غدیر خم 💚✨مـــــبـــــارکـــــــ بــــــاد
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | ″ حــُـب عـلـی " 🔻 بانوای : کربلایی سید رضا نریمانی شعر : حسین حاجی تنظیم : علی افسری تهیه شده در رسانه هیئت فدائیان حسین اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 _ تا اینکه فهمیدم ، با یکی از دوست دختراش ازدواج کرده . یه شب اومد خونه و گفت که باید به عنوان زن اولش بپذیرم همچین وضعی رو . من همش ۱۸ سالم بود . دستمم به جایی بند نبود . بهش گفتم طلاقم بده تا راحت باشه . اما اونقدر مست بود که حرفم و معلوم نیست چی شنید که شروع کرد به کتک زدنم. اگه همسایه ها پلیس خبر نمیکردن. معلوم نبود چی میشد . داغون شده بودم . تحمل یک ثانیه زندگی تو اون خونه رو نداشتم. تهدیدم کرد که اگه شکایت کنم ، زنده‌م نمی‌ذاره .‌ منم ترسیده بودم اما با این وجود شکایت کردم . بهزاد و نگه داشتن . من اونقدر ترسیده بودم که تنها پناهم رو امیر‌صدرا میدونستم . میدونستم بهزاد خونه‌ش رو بلد نیست . چند روز خونه امیر پنهان شدم که سروکله بهزاد پیدا شد . داد و بیداد راه انداخته بود که زنم و دزدیده. کار به شکایت کشیده شد . من درخواست طلاق دادم اما زیر بار نمی رفت که طلاقم بده . مامان و مادر بهزاد میگفتن تو عُرضه نداشتی که زندگیتو جمع کنی . من تمام مدت خونه امیر بودم . وقتی دیدم بهزاد طلاقم نمیده و آزارم میده از امیر خواستم کمکم کنه . با پول گوشواره و گردنبندی که با خودم همراه داشتم یه خونه اجاره کرد برام . و من موندم و یه خونه قدیمی کلنگی که هرشب دعا میکردم نریزه رو سرم . قصدم این بود که بهزاد دستش بهم نرسه . با اینکه هرشب امیر بهم سر میزد اما تنهایی تو اون خونه افسرده‌م کرد .به پیشنهاد امیر شروع کردم به درس خوندن یکسال باقی از دبیرستانم. وقتی درسم تموم شد. برای عوض شدن حال و هوای خودم وبرای اینکه کمتر به گذشته فکر کنم، برای کنکوردادن هم شروع به خوندن کردم . _ چه گذشته ی غمناکی ! حالا بهزاد طلاقت داد؟ _ اره همین چند روز پیش . _ چی ؟! _ با هزار زور و وکیل خوب گرفتن راضی شد طلاقم بده اما آخر زهرش و ریخت . از دادگاه که اومدیم بیرون ، افرادش اومدن یه کتک سیر به امیر بیچاره زدن . البته امیر خیلی خوب از من و خودش دفاع کرد . _ پس به خاطر همین تلفن و جواب نمی‌دادی؟ _, اره . حالا که فهمیدی به برادرت بگو راضیه با زن مطلقه‌ای مثل من ازدواج کنه ؟ به فکر فرو رفتم . واقعا اگر محمد میفهمید چه واکنشی نشان میداد؟ نویسنده:وفا 🚫 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 _ مهتاب تو الان باید خوشحال باشی که . از دست کسی که آزارت میداده،راحت شدی . پس چرا این قدر ضعیف شدی ؟ _ کلی بی خوابی کشیدم توی این دوهفته . وقتی فهمیدم مامانم چه آدمی بوده ،از اینکه دخترش بوده ، حالم بهم خورد . _ مگه مامانت چیکار کرده ؟ _ خیلی دلم تنگ شده بود . گفتم فقط برم از دور ببینمشون و برگردم . اما نشد ... یکی از همسایه ها منو شناخت و کلی سر و صدا راه انداخت که بیاید بیاید مهتاب پیدا شده . اونجا بود که فهمیدم ،برای حفظ آبرو شون گفتن من گمشدم . مامان از دیدنم به ظاهر شاد شد و قربون صدقه‌ام رفت . وقتی رفتیم داخل برگشت بهم گفت « چرا برگشتی ؟ برو همون جایی که تا حالا بودی . من دختری ندارم .» دهنم باز مونده بود . با این حال دلم برای بابام هم تنگ شده بود . هرچی منتظر بودم نیومد خونه . سراغ شو که گرفتم ، مامان گفت،از هم جدا شدن . بعد رفتن من ، بحث شون میشه. بابا ، مامان و توی قضیه گم و گور شدن من ،مقصر میدونسته. این خبرا رو هم از خدمه شنیدم . باورم نمیشد مامانم من و با یه کارتون از وسایل قدیمی ، از خونه بیرون انداخت. حالا نمی‌دونم بابام کجاست و چیکار می‌کنه . توی دادگاه که بودیم بهزاد گفت : لذت عذاب دادن تو بیشتر بالاکشیدن اموال بابات بود. فهمیدم که علاوه بر جدایی از مامانم ، ورشکسته هم شده . _ بهزاد تو رو چه طور پیدا کرد ؟ _ همون همسایه مون با مامان بهزاد آشنا بوده و گفته بوده . بهزادم سریع خودش و رسوند جلوی خونه . دنبالم کرده بود تا اینجا رو پیدا کرد . از ازدواج فقط زنم زنم کردن بلد بود . اول گفت برگرد تا ببخشمت . منم گفتم کسی که باید ببخشه منم نه تو . آخرشم مهریه ام و بخشیدم تا طلاق داد . میبینی چی کشیدم . همیشه با خودم میگفتم آینده مهمه . ولی دیدم نه . آینده هم گاهی به گذشته وصل میشه. با گفتن آخرین جمله ، دیگر نتوانست تحمل کند و سرش را روی شانه ام گذاشت و بی صدا اجازه بارش به اشک چشمانش داد . غم چشمانش را فهمیده بودم اما درست زمانی که برادرم به او حس هایی پیدا کرده بود . مدتی بود که مهتاب تکان نمی‌خورد و شانه ی من هم به خواب رفته بود . آرام خودم را کنار کشیدم و مهتاب را روی مبل خواباندم. هنوز امیر برنگشته بود . یک خرید ساده را چهار ساعت طول داده بود . چرخی در خانه زدم . کمی پذیرایی و آشپزخانه را مرتب کردم . روی اپن را جمع میکردم که چشمم به کارت ملی مهتاب افتاد . کنجکاو شدم که بخوانمش. با تعجب چندبار پلک زدم که شاید اشتباه دیده باشم . مهتاب دو سال از من بزرگ تر بود . با صدای چرخاندن کلید در درب واحد ، فوری به سمت مانتو و شالم رفتم و انها را پوشیدم .‌ امیر صدرا سر به زیر و با کلی نایلون خرید وارد شد و در را با پا بست . در با صدای بدی بسته شد .‌جلوتر رفتم تا سر و صدای بیشتر ی ایجاد نکند . _ اروم تر لطفاً. مهتاب خوابیده. با تعجب سرش را بالا آورد و گفت: _ شما هنوز نرفتین؟! اخمی به ابرو هایم دادم گفتم: _ چرا داشتم میرفتم. و کیفم‌ را از روی مبل برداشتم و خواستم بروم که گفت : ببخشید منظوری نداشتم.‌ _ وقت نشد از مهتاب خداحافظی کنم . ازش خداحافظی کنین و بگین مواظب خودش باشه . و بدون خداحافظی از امیر‌صدرا در را بستم . نویسنده:وفا 🚫 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🌸پنجشنبه‌تون عالی 🍃و دقیقه به دقیقه 🌸عمرتون به نیکی و زیبایی 🍃الهی امروز 🌸پروانه‌ی خوشبختی 🍃بشینه روی گل وجودتون 💫الهی به امید تو💫 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ذکر روز پنجشنبه، صدمرتبه ⚜️ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينُ ⚜️ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا