🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_نود_و_هشتم
سرم کمی گیج میرفت . آن قدر دست و پایم را محکم بسته بودند که نفس کشیدن برایم سخت شده بود .
ساسان وحشت ناک شده بود . بدجور با اعصابش باز کرده بودم . صندلی جلو کشید و برعکس روی آن نشست .
_ آخرین فرصت و بهت میدم ... التماسم کن تا بذارم زنده بمونی
پوزخندی زدم و گفتم
_ عمرا !... تو کی باشی که به التماس کردن بیفتم ...
_ من کی باشم ... من همونیم که آبروت و بین خانوادهت بردم ... همونی که مهتاب و فلج کرد ... همونی که نذاشتم زندگی راحتی داشته باشی .... همونی امیرصدرا رو کشت ... به همه ی اینا ، عرفانم اضافه کن !
_ میخوای چیکار کنی روانی ؟... با اون چیکار داری ؟
_ اگه اون و امیر صدرا ، نبودن ،سامان دادگاهی نمیشد و منم فراری نبودم ... اونا باید تاوان پس بدن ... اونم با مرگ خودشون
سمت فرشید فریاد زد
_ بیارینش ...
چه شب قشنگی بشه !
صندلی مرا لبه ی پله های ایوان کشید . عرفان را پایین پله ها آورده بودند . آن قدر ناتوان بود که دونفر گرفته بودنش .
_ ببین کیا اینجان...
عرفان سرش را بالا آورد و چشم تو چشم هم شدیم .
_ ساسان بذار بره ... اصلا طرف حساب تو منم ...( به دروغ گفتم )اونا اون شب بخاطر من اومده بودن ...
_ دیگه دیر برای این حرفا ...
عرفان_ مرتیکه بی همه چیز .... دیگه اخرای زندگیته.... الانه که پلیس بیان بریزم اینجا
_ تو خفه ...
اسلحه اش را به طرفش نشانه گرفت و گفت
_ حرفای اخرتون و بزنید ...
_ نه .... خواهش میکنم ...
_ برای التماس کردن دیره ...
اشکم درآمده بود . در همان حال گفتم
_ تورو جون هرکس دوست داری ... خواهش میکنم نکشش .
نگاهی به چشم هایم کرد و گفت
_ دوست داری اولین تیر به کجاش بخوره ؟ دفعه ی پیش که امیرصدرا خودش و جلو انداخت نداشت تیر به عرفان بخوره ...
گریهام شدت گرفته بود .
_ خدایااا ... خودت به فریادمون برس
_ اره از همون خداتون کمک بخواین ... تا ۱۰ میشمارم بعد میزنم ...
_ روانی!!
جیغ میزدم و خدا را صدا میزدم . ساسان از زجر کشیدن ما لذت میبرد
عرفان هم که این قدر داد و فریاد کرده بود که دهانش را بسته بودند . اما هنوز تقلا میکرد . با پایان شمارش ، اولین تیر شلیک شد . من جیغی زدم و هم زمان چشمم را بستم ...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_نود_و_نهم
با وحشت چشمهایم را باز میکنم . باز هم خواب لحظه ی تیر خوردن را دیده بودم . بلند میشوم و چراغ خواب را روشن میکنم . دانههای عرق که بر پیشانیام نشسته را پاک میکنم . به چهره ی مظلومش در خواب خیره میشوم . ناخودآگاه لبخندی بر لب میآورم . باز هم متوجه برگشت او از سر کار نشده بودم .آن قدر خسته بوده که با لباس فرم ، خوابش برده . آرام پتو را رویش تنظیم میکنم . و لپتاپ را برمیدارم و از اتاق بیرون میروم .
لپتاپ را روی میز نهارخوری میگذارم . چشمم به لواشک و تمبرهندی ها میافتد .
«پس یادش نرفته بگیره !»
یکی از بسته ها را باز میکنم و شروع به خوردن میکنم .
صفحه ورد را باز میکنم و مینویسم:
« وقتی چشم هایم را باز کردم ، خانمی چادری بالا سرم نشسته بود و بطری آب دستش بود . فوری نشستم .
_من کجام ؟
لبخندی زد و با مهربانی جواب داد
_ یکم فشارت افتاده بود . اوردیم داخل ساختمون تا استراحت کنی !
با به یاد آوردن صحنه اسلحه کشیدن ساسان ، با صدای بلند گفتم
_ عرفان ! عرفان کجاست؟
_ نگران نباش ... حال ایشون خوبه !
اما من حرفش را باور نکردم و به طرف در رفتم
_ عزیزم صبر کن !
بی توجه به حرفش در را باز کردم . حیاط ویلا پر بود از ماموران پلیس . نمیدانستم آنها چطور وارد شده بودند . همان خانم ، کنارم ایستاد و گفت :
_خوشبختانه به موقع رسیدیم و تونستیم شما رو نجات بدیم .
_ پس عرفان من کجاست؟
با بغض ادامه دادم
_ نکنه اتفاقی براش افتاده که نمیخواید بهم بگید .
دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت
_ عزیزم ایشون با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدن.
_ تیر خورده ؟!
_ نه
_ ولی من خودم صدای شلیک شنیدم !
_ درسته ولی اون تیر به ساسان خورد . نیروهای ما این کار و کردن . هرچند ما زنده ی اون و میخواستیم اما جون شما و سروان صالحی مهم تر بود .
به گوش های خودم شک داشتم . که درست شنیده باشم . برای همین دوباره از او خواستم تا برایم بگوید .
خداروشکر عرفان آسیب چندانی ندیده بود . به غیر از کبودی و شکستگی دستش . به محض بهبودی حال او ، جشن عقد ما برگزار شد . و من بعد کلی اتفاق به مرد زندگیم رسیدم و روی آرامش زندگی را دیدم.»
حال پنج سال از آن روز میگذرد . روزهایی که اگر از اتفاقات تلخ آن فاکتور بگیریم ، بیشترش به خوبی سپری شده است .
عرفان در تمام مدت زندگی مشترکمان ، تلاشش برای خوشبختی من کرده است . گرچه که من هنوز هم با صبح زود رفتن و دیر آمدنش کنار نیامدهام و گاهی دلواپسش میشوم .
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_صدم
از این ها که بگذریم ، در گذر این سالها ، بابا بازنشسته شده و طی تصمیمی با مامان شروع به گردش دور ایران کردهاند . مهتاب سلامتی کامل پاهایش را به دست آورده و میتواند بدون کمک عصا راه برود . دو فرزند دارند و برای بار سوم حامله شده است . علی با مریم یکی از هم دانشگاهی هایش، تازه نامزد کرده و قرار است برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروند . شیرین دوست عزیزم ، به همراه دوقلوهایش ، قرار است به کشور آقای دکتر برگردند و در آنجا به ادامه زندگی خود بپردازند . و اما من ، بعد گرفتن مدرک لیسانس، در ارشد شرکت کردم و مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم. در شرکت محمد ، به عنوان معاون و نائب رئیس همکاری میکنم .
با بسته شدن در اتاق ، سرم را از صفحه لپتاپ میگیریم و به او نگاه میکنم . چشم بسته به طرف من میآید و پشت میز مینشیند
_ بیدارت کردم ؟
_نه ، خودم بیدار شدم
خمیازه ای میکشد و نگاهش را به صفحه لپتاپ میدهد
_ بلاخره تمومش کردی ؟ خیلی دوست دارم بدونم چی درباره من نوشتی !
لپتاپ را از دسترس او دور میکنم و با بدجنسی میگویم
_ اولا بله تموم شد . دوما هر چی حقیقت بوده نوشتم .ولی قرار نیست بدم به تو بخونی .
چشم هایش گرد شد وگفت
_ پس کی میخواد بخونه ؟
_ بچه مون !
_ کو تا اون بزرگ بشه ... اول بده پدرش بخونه ... شاید تو بدجنسی کرده باشی و من و خوب تعریف نکرده باشی
_ نخیرم این جور نیست ... من هرچی که اتفاق افتاده رو نوشتم .
خنده ای کرد و گفت
_ من که حریف تو نمیشم ... باشه صبر میکنیم تا بزرگ شدن بچه !
با بلند شدن صدای اذان از مسجد محل بلند میشود تا نماز اول وقتش را بخواند .
در حینی که از روی صندلی بلند میشود ، میپرسم
_ راستی ، فکر کردی اسم داستان و چی بذاریم ؟
از حرکت میایستد و در چشمانم خیره میشود . با لبخندی که برچهره دارد ، میگوید
_ بازگشت
با رفتن او دوباره صفحه را باز میکنم وصفحه ی اول مینویسم «بازگشت»
چه اسم با معنایی ! خوب که فکر میکنم ، بی ربط با داستان زندگی من نیست . بازگشت سلامتی مهتاب ، بازگشت حافظه من ، بازگشت اعتبار و آبرویم نزد خانواده و مهم تر از همه بازگشت من راه اصلی زندگیام .
« همه ما راه هایی رفتیم که ممکن است اشتباه بوده باشد ، یا در مسیر زندگی پایمان لغزیده باشد و ما به انحراف کشیده شده باشیم ، اما مهم *بازگشت* ما به راه درست و صحیح است ، که باعث نجات ما میشه. »
لپتاپ را خاموش میکنم . من هم وضو میگیرم و پشت سر مرد زندگیم قامت میبندم .
پایان
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
291.3K
در محفل ثارالله دعاگو و یاد همه سروران و بزرگواران هستیم....😭😭
424.6K
فاتحه و صلوات هدیه به همه عزیزانی که در محفل جانان اشک می ریختند و عاشقانه و دلسوخته اقامه عزا پسر فاطمه س رو برپا می کردند و الان جاشون خالیه 😭😭😭😭
Hossein Taheri _ Ah Az Doori (320).mp3
4.02M
آه از دوری!
هرشب هستم حرمت و
ولی میبینم که دوباره
خوابم انگار
وای از تکرار !
من میترسم بمیرم
نبینم حرم تو رو
از این غم میمیرم !
#مداحی_تایم
#حسین_طاهری
✨﷽✨
🌹سلام
🌿صبح جمعه تون بخیر و شادی
🌹براتون آدینه ای پُر ازنشاط
🌿شادی و خوشبختی آرزو میکنم
🌹امیدوارم امروز رو
🌿با سلامتی و دل خوش
🌹همراه با خاطراتی زیبا
🌿در کنار خانواده و دوستان
🌹و عزیزان دلتون سپری کنید.
صبح آدینه تون پر از بهترینها🌹🌿❤️🌹❤️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز جمعه، صد مرتبه
⚜ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ⚜
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری| جمعههای دلتنگی
خدایا این اندوه را از این امت به حضور آن حضرت برطرف کن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ زیبای «با امام زمان حرف بزن»
◾️ قبر امام حسین، امام رضا و... مشخصه؛ میتونیم بریم زیارت. کجا باید بریم زیارت امام زمان؟؟
▫️ شروع کن با امام زمان حرف زدن. جواب میده...
🦋 @downloadamiran 🦋
🌸🍃
🍃
🔖 #شیر_مادر
🍼 بسیاری از مادران از ناکافی بودن شیر خود نگرانند.
🍼 خوب وزن گرفتن نوزاد، نشان کفایت شیر مادر است.
🍼 علاوه بر کمیت شیر، کیفیت آن هم بسیار مهم است.
🍼 کیفیت شیر مادر نقش بسیار مهمی در سلامت نوزاد و کودک شیرخوار دارد.
🍼 در طب ایرانی اولین قدم در درمان مشکلات نوزاد، اصلاح شیر مادر اوست.
🍼 شیر متعادل شده مادر بهترین غذا و دوا برای نوزادش است.
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @downloadamiran
🌸🍃
🍃
🔖 با سرفه های کرونایی چه کنیم؟
1️⃣شیر داغ، نشاسته را که از قبل در کمی آب سرد حل کردهاید به آن اضافه کنید، هم بزنید تا بپزد، این نشاسته داغ پخته شده در سرفه خشک و خلطدار مسکن خوبی است.
2️⃣دو قاشق مرباخوری سر پر پودر بادام، یک قاشق مرباخوری سر پر بارهنگ، یک ربع در آب جوش بماند با کمی نبات شیرین کنید و جرعه جرعه بنوشید.
3️⃣دمنوش شنبلیله، روزی دو بار.
4️⃣شربت لیمو و عسل مسکن التهاب و گلو درد است.
5️⃣اما اگر سرفهها خشک هستند لعاب بهدانه که هر ساعت، قاشقی مداومت شود، بخور آب داغ، جرعه جرعه نوشیدن مایعی گرم، دمندش عناب بسیار کمک کننده است.
6️⃣اگر سرفهها خلط دار هستند، دمنوش آویشن و عناب، دمنوش پونه، شربت زوفا، دمنوش بابونه بسیار توصیه شده است.
7️⃣شورها مثل پنیر تبریز و خیار شور ، تندها و فلفلیها، سرخ شدهها، ترشی و سرکه، ادویهها محرک محسوب میشوند و طبیعی است در این دوران نباید مصرف شوند.
🖋 دکتر الهام اختری (متخصص طب سنتی ایرانی)
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @downloadamiran