eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
280 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 مانتوی مهتاب گویا از اول هم برای من دوخته شده بود. آستین هایش از آرنج تا مچ به حالت پفی بود و بالاتنه تا روی کمر تنگ و از کمر به پایین هم آزاد بود. تنها ایرادش بلندی آن بود. مانده بودم شال چه رنگی سر کنم که مهتاب جلو آمد و شالی هم رنگ مانتو را رو سرم انداخت . وقتی شال را روی سرم تنظیم می‌کرد حتی اعتراضم نکردم که «چرا موهایم را زیر شال پنهان میکنی؟» با تک زنگی که مامان به گوشیم زد، فوری کیفم را برداشتم و از مهتاب خداحافظی کردم. در لحظه آخر تصمیمم را عوض کردم و مهتاب را هم با خودم به پایین بردم میخواستم از رفیق عزیزم جلوی خانواده ام رونمایی کنم. آنقدر هولش کردم که همان چادر نماز گل‌ریز سفیدش را سر کرد و همراهم شد . از خوابگاه بیرون آمدیم و به سمت تنها ماشین پارک شده در کوچه به راه افتادیم. بعد از سلام و احوال پرسی مهتاب را معرفی کردم .برق تحسین را از چشمان مامان می‌دیدم.برای مامان از مهتاب تعریف کرده بودم، اما فکر نمی‌کرد به این خانومی و زیبایی باشد. مهتاب در ان دیدار کوتاه خودش را در دل مامان جا کرد .لحظه خداحافظی وقتی مامان او را به آغوش کشید تا خداحافظی کند. دیدم که مهتاب به سمت آغوشش پرواز کرد. از او قول گرفتم که در عید به خانه مان بیاید .تا وقتی ماشین از پیچ کوچه گذشت، ایستاده بود و با چشم هایش ما را بدرقه کرد . میدانستم درد تنهایی را به دوش میکشد . هرچه قدر هم که شاد بود اما از درون غمی را تحمل می‌کرد که هیچ وقت به زبانش نمی‌آورد . نگاه مهتاب من و یاد این شعر انداخت که چند وقت پیش توی دفترش دیدم: *دلم سرد می‌شود گاهی در این سرمای تنهایی دلم تنهای تنها می‌شود در این فصل‌های تنهایی برایت شعر می‌گویم در این پاییز تنهایی در آن شعر می‌گویم ازهمه رنج‌های تنهایی قلبم آهسته می‌گوید به من که این تنهایی به پایان می‌رسد، صبر کن در دنیای تنهایی گاهی آرزوهایم را به آخر می‌کشد تنهایی اما به امید دیدار تو زنده‌ام به پای تنهایی غم سنگین مرا کسی نمی‌فهمد ز تنهایی دلم آرام می‌لرزد در این شب‌های تنهایی هنوز اما امیدی هست در این تالاب تنهایی که بازآیی و رها بخشی‌م از این ژرفای تنهایی* *حمید کاوه* ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
امیران: ❣﷽❣ #آخرین_عروس💞 #دانلودکده_امیران ✨ #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت_بیستم كجايى؟
امیران: 💕﷽💕 💞 😘 پس وقتى عيسى(ع) مى آيد پشت سر مهدى(عج) نماز مى خواند، معلوم مى شود كه مقام مهدى(عج)، بالاتر از عيسى(ع) است. اگر عيسى(ع) به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگويد مهدى(عج) هم به اذن خدا مى تواند اين كار را بكند. اكنون مهدى(عج)، سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و چنين دعا مى كند: "بار خدايا! وعده اى را كه به من دادى محقّق نما و زمين را به دست من پر از عدل و داد نما. بار خدايا! به دست من گشايشى براى دوستانم قرار بده".66 آرى، مهدى در اين لحظات براى ظهورش دعا مى كند، او مى داند كه دوستانش سختى هاى زيادى خواهند كشيد. او براى دوستانش هم دعا مى كند. حكيمه جلو مى رود تا مهدى(عج) را در آغوش بگيرد. به بازوىِ راست مهدى(عج)نگاه مى كند، مى بيند كه با خطّى از نور آيه 81 سوره "اسرا" بر آن نوشته شده است: (جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِـلُ) حق آمد و باطل نابود شد. به راستى كه باطل، نابودشدنى است.67 حكيمه در فكر فرو مى رود به راستى چه رمز و رازى در اين آيه است كه بر بازوى مهدى(عج) نوشته شده است؟ آيا مى دانى سرگذشت اين آيه چيست؟ بت پرستان در كنار كعبه صدها بت قرار داده بودند و آن بت ها را به جاى خداى يگانه مى پرستيدند. وقتى پيامبر در سال هشتم هجرى شهر مكّه را فتح نمود به سوى كعبه آمد و همه آن بت ها را سرنگون ساخت. وقتى پيامبر بت ها را بر زمين مى انداخت، اين آيه را با صداى بلند مى خواند.68 اكنون همان آيه به بازوى مهدى(عج) نوشته شده است، زيرا او كسى است كه همه بت هاى جهان را نابود خواهد كرد. بت هايى كه بشر با دست خود ساخته يا با ذهن خود آفريده است و آنها را پرستش مى كند. امروز بايد اين آيه بر بازوى مهدى(عج) نوشته باشد تا همه بدانند كه اين دست و بازو با همه دست ها فرق مى كند. اين دست، همان دستى است كه پايان همه سياهى ها را رقم خواهد زد.69 مهدى(عج) در هاله اى از نور است. حكيمه جلو مى آيد او را در پارچه اى مى پيچد و در آغوش مى گيرد. مهدى(عج) به چهره عمّه مهربانش لبخند مى زند، حكيمه مى خواهد او را ببوسد، بوى خوشى به مشامش مى رسد كه تا به حال آن را احساس نكرده است.70 شايد اين بوى گل ياس است! خوشا به حال حكيمه! حكيمه اوّلين كسى است كه چهره دلرباى مهدى(عج) را مى بيند. حكيمه قطراتى از آب را بر چهره مهدى(عج) مى يابد، گويا موهاى اين نوزاد خيس است. حكيمه تعجّب مى كند. ولى به زودى راز قطرات آب بر چهره زيباى اين كودك را مى يابد. نمى دانم آيا نام "رضوان" را شنيده اى؟ او فرشته اى است كه مأمور اصلى بهشت است.71 لحظاتى پيش، "رضوان" به دستور خدا، مهدى(عج) را در آب "كوثر" غسل داده است.72 و تو مى دانى كه كوثر نهرى است كه در بهشت خدا جارى است.73 صدايى به گوش حكيمه مى رسد: "عمّه جان! پسرم را برايم بياور تا او را ببينم". اين امام عسكرى(ع) است كه در بيرون اتاق ايستاده است و مى خواهد فرزندش را ببيند. معلوم است پدرى كه سال ها در انتظار فرزند بوده است اكنون چه شور و نشاطى دارد. حكيمه مهدى(عج) را به نزد پدر مى برد، همين كه چشم پسر به پدر مى افتد سلام مى كند. پدر لبخندى مى زند و جواب او را با مهربانى مى دهد. حكيمه مهدى(عج) را بر روى دست پدر قرار مى دهد. امام فرزندش را در آغوش مى گيرد و بر صورتش بوسه زده و به گوشش اذان مى گويد. امام دستى بر سر فرزند خويش مى كشد و مى گويد: به اذن خدا، سخن بگو فرزندم! همه هستى منتظر شنيدن سخن مهدى(عج) است. مهدى(عج) به صورت پدر نگاه مى كند و لبخند مى زند. پدر از او خواسته است تا سخنى بگويد. به راستى او چه خواهد گفت؟ او بايد چيزى بگويد كه دل پدر شاد شود. اين پدر سال ها است كه گرفتار ظلم و ستم عبّاسيان است. صداى زيباىِ مهدى(عح) سكوت فضا را مى شكند: بسم الله الرّحمن الرّحيم گويا او مى خواهد قرآن بخواند! گوش كن، او آيه پنجم سوره "قصص" را مى خواند: (وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ ) و ما اراده كرده ايم تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت بنهيم و آنها را پيشواى مردم گردانيم و آنها را وارث زمين كنيم.74 چرا مهدى(عج) اين آيه را مى خواند؟ چه رازى در اين آيه وجود دارد؟ من با شنيدن اين آيه به ياد خاطره اى افتادم. آيا دوست دارى آن خاطره را برايت بگويم ... 🎊 🔏 📝 نوشته‌ی: 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 💞 @downloadamiran 💞