eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
279 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم . نمی‌دانستم چه ساعتی از روز است . احساس کوفتگی در تمام اعضای بدنم می‌کردم . نگاهی به اتاق انداختم . شبیه اتاق بیمارستان بود . در اتاق فقط یک تخت وجود داشت که من روی آن بودم و یک صندلی که پایین تخت قرار داشت. خواستم بلند شوم که صدای ناله‌ام در آمد . تازه فهمیدم دست چپم و پای راستم ، گچ گرفته شده است. یادم نمی‌آمد چه اتفاقی برایم افتاده ؟ یا چه کسی مرا به بیمارستان آورده .؟ علاوه بر سردرد ، کمر درد هم به دردهایم اضافه شده بود . کلی تلاش کردم تا دست سالمم را به زنگ بالای تخت برسانم تا پرستار را خبر کنم . هنوز دستم نرسیده بود که در اتاق باز شد و پرستاری وارد اتاق شد. با لبخندی بر لب گفت: _ بلاخره بیدار شدی ؟ جلوتر آمد و سُرمی که به دستم وصل بود و خالی شده بود را عوض کرد و سرمی جدید جایگزین آن کرد . _ چه اتفاقی برام افتاده ؟ شما می‌دونید ؟ _ فقط می‌دونم تصادف کردی . دو روز پیش. _ تصادف؟! با کی ؟ _ در جریان نیستم . _ کی منو رسوند بیمارستان ؟ من هیچی یادم نمیاد. _ صبر کن الان دکترت و خبر می‌کنم . نگران نباش ، طبیعیه . _ چه جوری نگران نباشم . وقتی نمی‌دونم چه بلایی سَرم اومده .حتما تا حالا خانواده‌م کلی نگران شدن . _ الان برمی‌گردم . و بیرون رفت . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که همان پرستار وارد اتاق شد اما این بار مامان هم همراهش بود . _ بفرمایید اینم از دخترتون ....من برم دکتر و خبر کنم . با دیدن مامان اشک در چشمانم حلقه بست . یک لحظه دلم برای آغوش‌ش پر کشید . مامان جلو آمد و در آغوشم گرفت. هیچگاه نگذاشته بودم کسی گریه کردن مرا ببیند . اما چه کسی از مامان به آدم نزدیک تر ! من گریه می‌کردم و و سکوت اتاق با گریه من شکسته می‌شد . میان گریه هایم احساس کردم مامان هم اشک می‌ریزد. دلیل گریه‌اش را نمی‌فهمیدم . کمی که آرام شدم ، از هم جدا شدیم . مامان فوری با گوشه ی روسری‌اش اشک هایش را پاک کرد . روبه مامان پرسیدم : _ من تازه یادم افتاد چرا تصادف کردم . ماشین به من زد . یادمه لحظه آخر یکی هُلم داد . شما می‌دونید کی بوده ؟ مامان « نَه‌ »ای گفت و به سمت یخچال اتاق رفت . _ میگم حتما مهتاب خیلی ترسیده که تو صحنه تصادف بوده ! ... الان کجاست؟ مامان سکوت کرده بود . _ مامان با شما بودم ! ... اصلا این تلفن‌تون و بدید ، من بهش زنگ بزنم . _ نمیشه بیمار نباید با تلفن صحبت کنه . _ وا مامان ! من که بیمار نیستم . فقط دست و پام شکسته . _ حالا هر چی . مامان هم چنان پشتش به من بود : _ میگم در کمپوت این قدر سخت باز میشه.؟ ....مامان؟....مامان ؟ _ چی ؟ چیزی گفتی ؟ _ میگم در کمپوت باز نشد؟ _ چرا ... بیا بخور . بلاخره برگشت . اما در چشمانش حلقه اشک را می‌شد دید . _ برای چی گریه می‌کنید ؟ بخاطر من ؟ سکوت کرد و من این طور برداشت کردم که واقعا برای من گریه می‌کند ! خندیدم و گفتم: بابا من این قدرا هم ارزش ندارم . از قدیم گفتن ، بادمجون بم آفت نداره! _ باشه گریه نمی‌کنم . تو بیا این آناناس هارو بخور جون بگیری ! ... می‌تونی خودت بخوری ؟ من برم ببینم دکترت کجا موند پس . _ باشه خودم می‌خورم . تخت را کمی بالاتر آورد و بالشت پشتم را تنظیم کرد و رفت. احساس می‌کردم چیزی را از من پنهان می‌کند. ولی آن‌قدر گشنه‌ام بود که زیاد روی احساسم نماندم و شروع به خوردن کردم . نیمه های خوردن ، دکتر وارد اتاق شد. دکتر که مرد میانسالی بود و چهره مهربانی داشت ، جلوتر امد و همان طور که پرونده پزشکی‌ام را مطالعه می‌کرد ، گفت:, _ خب نرگس خانوم . میبینم که بلاخره از خواب بیدار شدین و اشتهاتونم سرجاشه . لبخند خجالت زده ای زدم و گفتم: _ بله یکم گشنه ام بود و احساس ضعف میکردم بخاطر همون دست رد به کمپوت مامان نزدم . همان طور که در پرونده چیزی یادداشت میکرد ،گفتم : _ دکتر مگه من چند روزه اینجا بستری شدم ؟ سرش و بالا آورد و عینک روی بینی‌اش را جابه‌جا کرد و دقیق مرا نگاه کرد . _ چرا اون طوری منو نگاه می‌کنید. _ پرستار می‌گفت یادت نمیاد چه طور تصادف کردی ؟ _ الان دیگه یادم میاد ، تو خیابون با ماشین تصادف کردم. ولی این جواب سوال من نبود . _ دو روز پیش نزدیکای غروب اوردن‌تون این بیمارستان.‌ هردوتون خونریزی داشتید. شما خداروشکر صدمه کمتری دیدید. ولی برای احتیاط براتون نوشتم که برید از سرتون عکس بگیرید. تو ذهنم حرف های دکتر و مرور می‌کردم : ....اوردن‌تون ... هردوتون.... یعنی منظور دکتر کی بود ؟ نکنه راننده ماشین و میگه ؟ اره همینه . ⛔️