eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
263 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 بهم نزدیک تر شدیم و در چند قدمی هم ایستادیم . بابا فقط به سلامی اکتفا کرد و به سمت ماشینش رفت . به من هم گفت ، سریع به دنبالش بروم . روبه امیر‌صدرا کردم و گفتم: _ آخر سر کار خودتون و کردید ؟ نه؟! _ نه کار من نبود ... من میخواستم بگم... نگذاشتم ادامه ی حرفش را بزند . _ چی میخواید بگید ؟ یعنی چیزی هست که مونده باشه و بگید‌؟ _ من قصدم این نبود که آزارتون بدم ... من... _ نمیخوام چیزی بشنوم ! _ نرگس خانوم ...! من اون چیزی که شما فکر میکنید نیستم. _ مهم نیست ... امیدوارم هیچ وقت دیگه نبینمتون . بابا داخل ماشین منتظرم بود . تا نشستم ، ماشین را به حرکت در آورد .‌ مثل همیشه ، از پدرم کمک گرفته بودم . موضوع ساسان را گفته بودم . خودم نقشه کشیدم و آمدن بابا به کافه هم جزئی از آن بود . فقط امیدوارم بودم نقشه‌ام بگیرد و ساسان دست از سرم بردارد . بابا از من انتظار داشت زودتر به او ماجرا را می‌گفتم تا در جریان باشد . اما امیر‌صدرا یک روز زودتر از من ، ماجرای شب جشن محمد را به بابا گفته بود و از این بابت ،بابا از دست من عصبانی بود . من هم از امیر‌صدرا . ____________________________ مدتی گذشته بود . ارتباطم با مهتاب مثل سابق شده بود . اما هربار که دلیل بیرون رفتنم از شرکت را می‌پرسید یا از امیر‌صدرا جلوی من حرف میزد ، مسیر حرف زدن را تغییر می‌دادم. همین که امیر ، روی دیگرش را به من نشان داده بود ،کافی بود . دوست نداشتم او را پیش مهتاب خراب کنم . و اما شیرین ! پدرش قبول کرده بود، دکتر دامادش شود اما چند شرط مهم گذاشته بود . وقتی مهتاب شروط پدرش را گفت،دهانم باز ماند . اول اینکه تا پنج سال باید ایران زندگی کنند ، در صورتی که به گفته شیرین ، دکتر همه ی کار و زندگیش در کانادا بود . دوم اینکه حق طلاق با شیرین باشد تا پدرش هر وقت احساس کرد ، محمد جواد شیرین را اذیت می‌کند ، فوری طلاق شیرین را بگیرد . و سوم اینکه فکر بچه را هم از سرشان بیرون کنند . همه ی ان موارد را دکتر قبول کرده بود چون واقعاً شیرین را دوست داشت . شیرین هم همان طور. اما ان شروط پدرش ، خانواده دکتر را ناراحت کرده و دوری از پسرشان برای آنها نگران کننده بود . با تمام ان موانعی که برای ازدواج‌شان پیش آمده بود ، بلاخره عقد کردند . اما بعد از اینکه کارهای اقامت دکتر درست شد و در یکی از بیمارستان های خصوصی مشغول به کار شد . چند باری محمدجواد را دیده بودم. به سختی فارسی صحبت میکرد . شیرین تمام تلاشش را کرده بود تا فارسی را به او یاد دهد اما بازهم در تلفظ ها مشکل داشت . به همین دلیل انگلیسی صحبت می‌کردیم . اولین اتفاق خوبی که در سال نوی جدید برایم افتاد ، عقد شیرین بود . در محضر ، فقط من بودم و خانواده شیرین و خانواده دکتر . از قیافه ی پدر شیرین می‌شد فهمید که زیاد از این وصلت راضی نیست. اما برعکس خانواده دکتر ، از شیرین راضی به نظر می‌رسیدند و وقتی شیرین «بله» را گفت ، مادرشوهرش با محبت صورت او را بوسید . خواهر محمد جواد هم که هم سن من بود ، سرویس زیبایی از جعبه در آورد و به شیرین داد . بعد از خواندن خطبه عقد ، هنگامی که می‌خواستیم از هم جدا شویم تا من به خانه برگردم ، شیرین را کناری کشیدم و گفتم: _خوشبخت بشی . _ ممنون نرگس . ممنون که امروز اومدی . ولی کاش فامیلمم میومد . بابا به هیچ کس نگفت که ، محمدجواد و اذیت کنه . بگه عروسی تون مهم نیست. _ چه میشه کرد ولی خوبیش اینه که بهم رسیدید. جعبه کوچک سبز رنگ و از کیفم در آوردم و به شیرین دادم : _ این قابل تو و دکتر و نداره . هرچی فکر کردم چی بخرم ، چیزی به ذهنم نرسید. شیرین جعبه را باز کرد و با دیدن سکه طلا گفت: _ وای اینکه خیلی زیاده . چرا زحمت کشیدی؟ _ ارزش تو خیلی برام زیاده . این کادو که چیزی نیست . بعد از خداحافظی از جمع ، بیرون آمدم و به سمت ماشین بابا رفتم. تازه گواهی نامه گرفته بودم و چون خیابان ها هم خلوت بود ، ماشین بابا را برداشته بودم . ریموت را زدم و هنوز در ماشین را باز نکرده بودم ، موتوری با سرعت از پشتم رد شد و کیفم را زد . خداروشکر گوشیم دستم بود و چیز خاصی در کیف نبود . کارت بانکی‌م هم که خالی بود . چون تمام پس‌اندازم را بابت خرید کادوی شیرین ، داده بودم و هیچ پولی نداشتم . در دلم خندیدم و گفتم: «بیچاره دزده ، به کاه‌دون زده» خیابان آن قدر خلوت بود که کسی متوجه دزدیده شدن کیفم نشد . ماشین را روشن کردم و به سمت کلانتری رفتم تا گزارش کنم و بگویم کارتم به سرقت رفت. این دزدی به نظر ساده میامد . اما با پیام «این از اولیش ! منتظر بقیه‌ش باش ! »که دریافت کردم فهمیدم کسی قصد اذیت مرا دارد .... نویسنده:وفا 🚫 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran