[ 🕰⌛️]
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت16
–اصلا من تصمیم گیرنده نیستم. بهتره با پدر و مادرم صحبت کنید.
کامل به طرفم برگشت.
–لطفا شما خودتون این کار رو بکنید. من قول میدم از خجالتتون در بیام. هر کاری بخواهید براتون انجام میدم. مثلا یه شغل بهتر یا پول...
دستم را به طرف دستگیرهی در بردم.
–من نیازی به کار و پول ندارم. به جای شغل پیدا کردن برای من، یاد بگیرید به دیگران احترام بزارید.
همین که خواستم از ماشین پیاده بشوم، با عجز گفت:
–بشینید میرسونمتون.
تردیدم را که دید پایش را روی گاز گذاشت.
ماشین به حرکت درآمد.
سکوتی که بینمان حاکم بود باعث شد بیشتر به پیشنهادی که داده بود فکر کنم.
شاید اگر پولدار شوم وضعیت بهتری داشته باشم.
دلم میخواست از پیشنهادی که داده بود بیشتر بدانم. در دلم خدا خدا کردم که دوباره سر صحبت را باز کند.
از آینه نگاهش کردم. از چین روی پیشانیاش معلوم بود غرقِ در فکر است.
غرورم اجازه نمیداد که حرفی بزنم و در مورد پیشنهادش بپرسم. به خاطر عصبی بودنم ترجیح دادم سکوت کنم.
با صدای زنگ گوشیام از کیفم خارجش کردم.
با اشاره گفت:
–احتمالا مادرم به خانوادتون زنگ زدن.
–الو.
–سلام.
مادر توضیح داد که مادر راستین زنگ زده و جواب خواسته و مادر هم جواب مثبت داده.
هینی کشیدم و گفتم:
–چرا جواب مثبت دادید. من باید بیشتر فکر کنم.
مادر مکثی کرد و گفت:
–حالت خوبه اُسوه؟ تو خودت گفتی...
–بله گفتم. ولی الان نظرم عوض شده. نباید عجله کنم.
بیچاره مادرم مانده بود چه بگوید که من گفتم:
–حالا امدم خونه براتون توضیح میدم.
بعد از قطع کردن تماس. دوباره نگاهی به آینه انداختم. اخمش باز شده بود. از آینه نگاهم کرد و گفت:
–ممنونم. جبران میکنم.
نگاهم را از چهرهاش گرفتم و گفتم:
–چطوری؟ الان خانوادم فکر میکنن من دستشون انداختم. فکر میکنن میخوام اذیتشون کنم. اگر الان برم بگم یهو نظرم عوض شده شک میکنن. ناراحت میشن.
اصلا باور نمیکنن.
با ابروهای بالا رفته پرسید:
–یعنی اینقدر قطعی جوابتون رو گفته بودید؟
خجالت کشیدم. هر حرفی میزدم به غرور خودم برمیخورد.
برای عوض کردم موضوع گفتم:
–شما در مورد مشکلی که گفتید حرف نمیزنید. ولی مدام از من اطلاعات میخواهید . حداقل بگید برای چی...
–ببینید فعلا باید کاری کنیم که خانوادتون حرفتون رو باور کنن.
مثلا بگید باید یه جلسه دیگه با من حرف بزنید. بگید اون روز خیلی از حرفها رو نزدید. بعد که ما امدیم و حرف زدیم شما بگید جوابتون منفیه.
تا اون موقع منم فکر میکنم که چه دلیلی برای جواب منفی دادن شما پیدا کنم.
در دلم گفتم:" آخه من قبلا گفتم خواستگارم هر عیب و ایرادی داشته باشه قبول میکنم الان تو چه بهانهایی میخوای پیدا کنی؟"
کمی فکر کرد و ادامه داد:
–مثلا میتونید بهشون بگید خیلی بیادبانه
باهام حرف زد و من لحنش رو نپسندیدم.
یا یه چیزی از این دست حالا تا اون موقع فکرهای بهتری به سرمون میزنه.
در دلم به حرفهایش میخندیدم.
–باید دلیلمون قانع کننده باشه. مگه بچه بازیه که این حرفها رو بزنم.
◀️ ادامه دارد...
•────⋅ৎ୭⋅────•
@downloadamiran
•────⋅ৎ୭⋅────•