eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
276 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنون ک برای ظهورم دعا کردی « رویای صادقهٔ زائر اربعین » اولین دعامون در اربعین دعا برای ظهور امام زمان باشه... 🦋 @downloadamiran 🦋
🍃🌼دعای فرج🌼🍃 🌼🍃💛🍃🌼 🍃🌸إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ، وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ، وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى، وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً، كَلَمْحِ الْبَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ، يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ، وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ، يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🍃 🌸 🍃 @downloadamiran 🍃 🌸🍃
حدیث روز ✨✨✨✨✨ امام علی(ع): «إِنَّما اَخْشی عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوی، اَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَهَ وَ اَمّا إِتِّباعُ الْهَوی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.» همانا بر شما از دو چیز میترسم: درازی آرزو و پیروی هوای نفس. امّا درازی آرزو سبب فراموشی آخرت شود، و امّا پیروی از هوای نفس، آدمی را از حقّ باز دارد. 🌸 @downloadamiran 🌸
📢 ⇦✨امواج ناشی از دستگاههای وایفای پتانسیل سرطانزایی دارند ✍کسانیکه وایفای آنها24ساعته روشن است فرزندان آنها درمعرض خطرعقیم شدن هستند وسبب سردرد،خستگی واختلال خواب میشود 🍃 طــب سنتــی 🍃 ╭━━⊰🌺🌸🌸🌺⊱━━╮ @downloadamiran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سه شنبه خوش آمدید روزتون پراز نور خدا لحظه هاتون پراز آرامش اوقاتتون پراز شادى و لبخند زندگیتون پراز عشق و نشاط 🌸 در پناه خدای ارحم الراحمین در کنار عزیزان سه شنبه تون عالی ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| روز سه‌شنبه، صدمرتبه ⚜ یا ارحم الراحمین ⚜ ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
در زندگى ياد بگيريم: با احمق بحث نكنيم و بگذاريم در دنياى احمقانه خويش خوشبخت زندگى كند... با وقيح جدل نكنيم چون چيزى براى از دست دادن ندارد و روحمان را تباه ميكند... از حسود دورى كنيم چون اگر دنيا را هم به او تقديم كنيم باز از ما بيزار خواهد بود ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
[ 🕰⌛️] 🕰 اُسوه را داخل آمبولانس گذاشتند. عمه‌ی اُسوه هم سوار آمبولانس شد. نورا با اصرا از حنیف می‌خواست که او هم همراه آنها برود. ولی حنیف آرامش کرد و گفت: –ما خودمون با ماشین دنبالشون میریم. پیش خودم باشی بهتره، نمیشه تنها بری یه وقت حالت بد میشه. بعد از رفتن آمبولانس به حیاط برگشتیم. سرچرخاندم و همه جا را نگاه کردم. پری‌ناز را ندیدم. به داخل خانه رفتم و سرکی به همه‌‌جا کشیدم. اثری از او نبود. به حیاط برگشتم تا با او تماس بگیرم. نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود. شماره‌اش را گرفتم. با اولین بوق جواب داد. –الو... –تو کجایی پری‌ناز؟ یهو کجا غیبت زد؟ پری‌ناز گفت: –اون مرده راستین. اون مرده بود. پرستاره فهمید ولی خودش حرفی نزد. –چی میگی واسه خودت؟ کی گفته؟ اصلا تو کی رفتی که هیچ کس نفهمید؟ –دارم میرم خودم رو گم و گور کنم، اگه خانوادش از من شکایت کنن بدبخت میشم راستین. فریاد زدم. –باز واسه خودت می‌بافی. اولا این که، اون نمرده، تازه اگرم مرده باشه تو با رفتنت من رو به دردسر میندازی. چون من به همه گفتم اون خودش افتاده، وقتی معلوم بشه دروغ گفتم، پای من گیره، دوما تو نباید هولش می‌دادی، حالا که دادی بمون پای اشتباهی که کردی، منم کمکت می‌کنم. باز یه مشکلی پیش امد تو میدون رو خالی کردی. واسه یه بارم که شده پای کاری که کردی وایسا. –مکثی کرد و گفت: –باشه، باشه، فعلا بهم فرصت بده یه کم آروم بشم. الان حالم خیلی بده، فردا خودم باهات تماس می‌گیرم. بزار خودم رو پیدا کنم. بعد گوشی را قطع کرد. نورا چادر مشگی‌اش را سرش کرده بود و آماده‌ی رفتن بود. –نورا خانم آخه تو کجا میخوای بیای؟ اونجا کاری از دستت برنمیاد که، حالتم بدتر میشه. من و مامان میریم از حالش بهت خبر می‌دیم. با دلخوری نگاهم کرد. –نگران حالشم. من خودم رو مقصر می‌دونم، نباید تنهاش می‌ذاشتم. نمی‌تونم بشینم خونه، همین انتظار من رو می‌کشه. نفسم را عمیق بیرون دادم. –چیزی تقصیر تو نبود. مقصر اصلی گذاشته رفته. –رفته؟ راستی پری‌ناز کو؟ شرمنده گفتم: –ترسیده، البته من بهش حق میدم. امروز براش روز سختی بود. اون از اتفاقات موسسه اینم از اینجا. یه کم که آروم بشه خودش تماس می‌گیره. نورا دیگر نتوانست بایستد، به طرف تخت رفت و رویش نشست. –آره، وقتی ازش پرسیدم چرا اخمهاش تو همه گفت که یه نفر اونجا خودکشی کرده. –واقعا؟ پس خودش بهتون گفت؟ –آره، اُسوه هم بهش گفت بار کج هیچ وقت به مقصد نمیرسه، شما اون دخترای بدبخت رو از راه به در می‌کنید اگه اجازه بدید همون بدبختی خودشون رو داشته باشن عاقبت بخیر‌تر میشن. با کنجکاوی نگاهش کردم تا ادامه‌ی حرفهایش را بشنوم. ادامه داد: –پری‌نازم یه تیکه‌ی بدی به اُسوه انداخت که الان درست نیست پیش تو بگم. اُسوه سرخ و سفید شد ولی چیزی بهش نگفت، فقط به من گفت میخواد بره، منم تا اونجایی که میشد آرومشون کردم و گفتم الان براتون شیرینی میارم که دهنتون رو شیرین کنید و دیگه کدورتها رو دور بریزد. با عذاب وجدان دنباله‌ی حرفش را گرفت: –کاش اصلا میزاشتم بره، کاش تنهاش نمیزاشتم. نمی‌دونم شاید پری‌نازم اعصابش خرد بوده نتونسته خودش رو کنترل کنه. میگم آقا راستین تو برو دنبال پری‌ناز ما خودمون میریم بیمارستان. نمیخواد تو بیای. –نه، خودش گفت فردا زنگ میزنه. فکری کرد و پرسید: –راستی آقا راستین چرا نگفتی پری‌ناز اُسوه رو هول داده؟ سرم را پایین انداختم. –آخه دیدم مامان ازش دلخوشی نداره، نمی‌خواستم کار خرابتر بشه. اخم کرد. –یعنی حاضرید به خاطر این چیزا حقیقت رو زیر پا بزارید. اگه خدایی نکرده بلایی سر اُسوه بیاد چی؟ روی جدول بندی دور باغچه نشستم. –خدا نکنه، اگه کار به اونجاها بکشه چیزی رو مخفی نمی‌کنم. به گوشه‌ی تخت خیره شد و بغض کرد. –همین یک ساعت پیش اینجا نشسته بود و حرف میزد و من رو دلداری می‌داد...حالا خودش...هق هق گریه‌هایش اجازه ‌نداد بقیه‌ی حرفش را بزند. مستاصل نگاهش کردم. به طرفش رفتم و جلوی پایش زانو زدم. –تو رو خدا گریه نکن. من هر کاری می‌کنم که اون حالش خوب بشه. اصلا هر کاری تو بگی انجام میدم فقط گریه نکن. اشکهایش را پاک کرد. سرش را به علامت مثبت تکان داد و نگاهم کرد. –تو خیلی خوبی آقا راستین. مامان میگه یه مدته عوض شدی دیگه مثل قبل نیستی، ولی به نظر من ذات آدمها عوض نمیشه، تو ذاتت خوبه. چشمش به کیف اُسوه افتاد و حرفش را عوض کرد. –باید کیفشم ببریم بیمارستان. اونجا تحویل خانوادش بدیم. متفکر از حرفی که در مورد من زده بود، بلند شدم کیف را برداشتم و گفتم: ◀️ ادامه دارد... •────⋅ৎ୭⋅────• @downloadamiran •────⋅ৎ୭⋅────•