eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
275 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🎂تولدی بیادماندنی••• 🌸به روایت همسر: فاطمه به دوسالگی که رسید قصد داشتم جشن تولدی برایش بگیرم... اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید! تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم... خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم...  برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است. خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.  روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید... از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ @downloadamiran ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
هرگز، منتظر فرداى خیالى نباش سهمت را از شادى زندگى، همین امروز بگیر فراموش نکن مقصد ، همیشه جایى در انتهاى مسیر نیست ! مقصد لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم ! . . چای☕ت را بنوش ! نگران ف🍃ردا مباش از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها (نیما یوشیج) 🦋@downloadamiran 🦋
برای آنچه اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد... 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها سپری شد تا اینکه *موسسه فرهنگی بهشت* همان موسسه که علی، مربی مجاهدش بود؛ قرار شد جمعی از نوجوان ها را به اردو ببرند،گروهی به عنوان *هیئت تدارکات و مدیریت اردو* تعیین شده بودند که تصمیم می گرفتند مه تعداد و چه کسانی را به اردو ببرند. گروهی از نوجوانها انتخاب شدند و خیلی خوشحال بودند که قرار است به اردو بروند اما تعدادی از دوستانشان از قافله ی زیارتی جا مانده بودند و بسیار ناراحت بودند 😔. علی از حوزه برگشت و تا پایش را در موسسه گذاشت شاگردانش را دید،اما مثل همیشه شاد نبودند. انگار اتفاقی افتاده؛ علی تعجب کرد و گفت:" سلام بچه ها ،چیشده؟ چرا ناراحتین؟؟؟!" یکی از شاگردان گفت:" اقا 😔،هیئتی که تصمیم می گرفتن چه کسانی را به اردو ببرند، ماها را قبول نکردن ببرن 😢،از سفر مشهد افتادیم 😭😭آقا." و این را که گفت اشک امانش نداد. علی با دیدن گریه های شاگردانش دلش گرفت، انگار چشم های خودش هم هوای باریدن داشت، شاگرد دیگر با گریه گفت:" اقا خلیلی 😭،ما هم میخواییم بیاییم مشهد همراهتون، آقا خلیلی 😭." علی با دیدن گریه شاگردانش در فکر فرو رفت،که ناگهان به شانه ی یکی از شاگردها زد و گفت:" صبر کنین همینجا، ببینم میتوانم چیکار کنم." این را گفت و سریع وارد ساختمان موسسه شد، به دنبال مهدی فرجی که در همانجا همکار و دوست بودند می گشت. بالاخره پس از پرس و جو های فراوان از دیگران،دوستش را پیدا کرد و به او گفت:" مهدی آقا سلام،بچه ها میگین هیئت تدارکات و مدیریت اردو اونها را انتخاب نکردند و نمی برن،طفلی ها خیلی دوست دارن برن مشهد؛ نمیشه ببریمشون؟؟؟!" مهدی گفت:" سلام علی جان؛ اخه نمیشه که موسسه بودجه خودش را داره،بر اساس بودجه ای که دارن افراد را انتخاب می کنن،الان بودجه نداریم که. " علی گفت:" میدونم مهدی جان،ولی بچه ها خیلی دوست دارند که بیان مشهد، اشک هاشون را که دیدم😔...." علی از شدت ناراحتی نتوانست حرفش را کامل کند،او عاشق شاگردانش بود ضربان قلبش به عشق دیدن شادی و لبخند شاگردانش میزد،،طاقت دیدن ناراحتیشان نداشت. علی گفت:" حالا نمیشه با پول خودمون ببریمشون مشهد؟؟!!!" مهدی تعجب کرد😳،و گفت:" علی جان چی میگی؟! میدونی چقدر هزینه اش زیاد میشه " علی گفت:" میدونم هزینه اش زیاد میشه ولی خدابزرگه، من تلاش می کنم پول را جور کنم،ولی شما قبول کنین که بچه ها را ببریم." مهدی که دید زور علی بیشتر است سرش را تکان داد و شانه هایش را بالا انداخت ودر نهایت گفت:" باشه،خودمم پول میزارم وسط،ان شاءالله جور بشه." علی لبخند رضایت زد و هر چه پول داشت برای خرج سفر شاگردانش تحویل به مسئولین موسسه داد و از چند جای دیگر هم پول امانت گرفت. بعد از چند روز پیگیری علی برای تهیه کردن پول سفر شاگردانش، در نهایت مهدی به او خبر داد که هزینه ی سفر ان چند شاگرد هم فراهم شد و آنها را هم به مشهد خواهند برد. علی خیلی خوشحال شد و با شادی به تک تک شاگردانش زنگ زد و اطلاع داد که :" اقا امام رضا علیه السلام در لحظات آخر شماها را هم طلبید به مشهدشون ☺️." شاگردانش هیچ وقت نفهمیدند که هزینه ی اردوی که رفتند با ذره ذره پولی بود که مربی مجاهدشان از دسترنج خودش و شهریه ی کم طلبگی اش بوده. مهدی هم در پایان اردو به علی گفت:" خودمونیم علی جان؛ درسته که تا حالا خیلی بچه های موسسه را اردو مشهد برده بودیم اما این اردو یک صفای دیگه ای داشت بخدا،یک صفا که هیچکدوم از اون اردوها نداشت. " علی لبخند می زد و خوشحال بود از اینکه توانسته بود شادی را به قلب شاگردانش هدیه بدهد و آنها را به زیارت اقا امام رضا علیه السلام ببرد. ادامه دارد... سرکار خانم:یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ 🙃با هر سلیقه‌ای پست داریم🙂 مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊 در پیام رسان ایتا: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77 ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ در پیام رسان سروش: ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦ https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo ✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
اگر سحرگاه گوشهای دلتان را تیز کنید صدایی می آید 🍃 صدای تیز شدن شمشیر😱 صدای قدمهای آرام مردی از جنس نور✨ صدای غربتی آشنا از محراب کوفه😭😭 صدای تپش قلب دختری بی تاب😔 صدای یتیم شدگان بی قرار🍃 . . . . صدای فزت و رب الکعبة😭😭😭 🦋@downloadamiran🦋
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه خوبه امشب از آقا امام رضا علیه السلام بخواهیم درک شب قدر رو روزیمان کنند😭😭 التماس دعا رفقا✨ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 اَللّـهُمَّ نَبِّهْنى فیهِ لِبَرَکاتِ اَسْحارِهِ، وَنَوِّرْفیهِ قَلْبى بِضِیآءِ اَنْوارِهِ، وَخُذْ خدایا آگاهم ساز در این ماه از برکات سحرهاى آن و نورانى کن در آن دلم را به پرتو انوار آن و بگمار بِکُلِّ اَعْضآئى اِلَى اتِّباعِ اثارِهِ، بِنُورِکَ یا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ الْعارِفینَ تمام اعضا و جوارحم را به پیروى کردن آثارش به نور خود اى روشنى دهنده دلهاى عارفان 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا