eitaa logo
^ کـلـبــ🏠ــه‍ رمــانـــ ^
128 دنبال‌کننده
862 عکس
126 ویدیو
6 فایل
﷽ شعر، داستان، رمان، بیو و پروفایل و هر آنچه برای حالِ خوبِ دلتون نیاز دارید در "کلبه‌رمان" هست♡ کانال اصلی‌مون در ایتا و سروش👇👇 @downloadamiran ارتباط باما: @amiran313 ¹⁴⁰⁰٫⁰²٫¹⁵
مشاهده در ایتا
دانلود
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد ای فاتحِ بی لشگرِ من خانه ات آباد...👌🥀 🌸🍀
او صبر خواهد از من‍ـ بختی که‍ من‍ـ ندارمـ من‍ـ وصل‍ــ خواهم از وی قصدی که‍ او ندارد 🌿 ••••••••••••••••••••••••••• 📌 @downloadamiran_r
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی... تو بمان و دگران وای به حال دگران... [🖇💔]
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم.... لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند....
🌈🌺 گل‍ـ اینـ باغ بجز حسرتــ و داغمـ نفزود لاله‍ رویا تو ببخشای به خونینـ جگرانـ ره‍ بیداد گرانـ بختـ منـ آموختـ ترا ورنه‍ دانمـ تو کجا و ره‍ بیداد گرانـ سهل باشد همه‍ بگذاشتنـ و بگذشتنـ کاینـ بود عاقبتـ کار جهانـ گذرانـ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran_r ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
با چون منی به غیر محبت روا نبود....
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
آمدی درخواب من، دیشب چه کاری داشتی؟ ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی؟ مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان! بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی؟ سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی با نوازش می کشیدی آه و میگفتی ببخش سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی
سخن ، بى مگر جاى شنیدن دارد ؟ نفس ، بى کجا ناى دمیدن دارد ؟ علت کورى یعقوب نبى معلوم است شهر بى مگر ارزش دیدن دارد ؟
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی.....
💜جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را 💜نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
مَه من، هنوز عشقت، دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم، که به من چه کار دارد؟ نه بلای جان عاشق، شب هجرتست تنها که وصال هم، بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی، همه سرخوشی چه دانی؟ که شراب ناامیدی، چقدر خمار دارد؟ نه به خود گرفته، خسرو پی آهوان، ار من که کمند زلف شیرین، هوس شکار دارد مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن که هنوز وصله دل، دو سه بخیه کار دارد دل چون شکسته، سازم ز گذشته های شیرین چه ترانه های محزون، که به یادگار دارد غم روزگار، گو رو پی کار خود، که ما را غم یار بی خیال غم روزگار دارد گل آرزوی من، بین که خزان جاودانیست چه غم از خزان آن گل، که ز پی بهار دارد دل، چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی با چون منی به غیر محبت روا نبود):
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم...؟!
جز وصف پیش‌رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تورا هم آرزو کردم
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد: دیوانه! من می‌بینمش...!
بی تو با قافله غصه و غم ها چه کنم؟! تار و پودم، تو بگو با دل تنها چه کنم..!؟
از من گذشت ومن هم از اوبگذرم ولی با چــون مــنی بہ غــــیر محبت روا نبود
💕 چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد: "دیوانه! من مى‌بینمش… !"
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن سایه دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل سفره پنهان می کند نان حلال خویشتن شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک او جمال جمع جوید در زوال خویشتن خاطرم از ماجرای عمر بی حاصل گرفت پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن آسمان گو از هلال ابرو چه می تابی که ما رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن •{کلبه‌رمان‌امیران}•
کجا رواست، که از دستِ دوست هم بِکشد…؟ دلی که، این همه از دستِ روزگار کشید ...! °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°