#شعر | #شهادت_حضرت_رقیه س
من ماندم و خونابه و پاهای زخمی
روی پرو بالم نشسته جای زخمی
دنبال تو شیرین ترین بابای دنیا
منزل به منزل میروم باپای زخمی
دیروز و امروزم پراز درد است بابا
تو نیستی میترسم از فردای زخمی
از بامها آتش بروی معجرم ریخت
یادم نرفته سوزش و گرمای زخمی...
که باعث کم پشتی موهای من شد
خون لخته شد در بین این موهای زخمی
یک دختر زخمی نشسته چشم بر در
درانتظار دیدن بابای زخمی
بابا خودت گفتی که من دنیات هستم
حالا ببین جان میدهد دنیای زخمی
بابا بیا درلحظه های آخر من
مادر بزرگم آمده زهرای زخمی
من مثل یک رود پراز خونم ولی تو
ای وای من بابای من دریای زخمی
با نیزه آمد پیکرت را زیر و رو کرد
پاشیده ای در دشت ای صحرای زخمی
درقاب چشمان کبود عمه زینب
من ماندم و خونابه و پاهای زخمی...
#مهدی_امامی
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°