هدایت شده از خبرگزاری فارس
واحد - سیدرضا نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
14.83M
🎙 #حسینیه_فارس| شهادت موسیبنجعفر(ع)
@Farsna
هدایت شده از خبرگزاری فارس
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از 🥀یا امام رضا🥀
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجایی ای رضا(ع)؟
به فریاد دلم برس!
@AkhbarMashhad
هدایت شده از خبرگزاری فارس
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر انقلاب: به ضعفها با نگاه انقلابی نگریسته شود و نه با نگاه ارتجاعی
@Farsna
1️⃣
🖍#بسم_الله الرحمن الرحیم
🌹 #السلام_علیک_یا_ثارالله
💐 #السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان_عج
⬛️ #گوشه_ای_از_جنایات_جلادان_ساواک
آنقدر مرا با #شلاق زدند که:
#ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند
ناخنهای دستم نیز کنده شدند
در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم
به زور آب به دهانم ریختند
من هم تف کردم توی صورتشان
دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
مرا بردند و بعد از #کتک مفصلی از #مچ، #پاهایم را بستند و وارونه #آویزان کردند
بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند
بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به #میخ_طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و #مصلوبم کردند
تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد
دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت
خون به دستم نمیرسید
پنجههایم بیحس شده بودند
به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به #شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند
#پارافین_ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد
گاهی هم #شعله آن را بین #بیضهها میگرفتند و موها را #آتش میزدند.
ادامه در پست بعد 🌹
2️⃣
با #فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند
از سوزش درد به خود میپیچیدم
با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند
و هی تکرار میکردند:
امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند
پنبه آغشته به #الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را #آتش میزدند
این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون #نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر #سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم...
مرا ل #خت آویزان میکردند و گاهی بر #آلت تناسلیام شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر #آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند
#آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.