هدایت شده از کانال حسین دارابی
حکم اعدام ۷۵ نفر از وکلای آیت الله صدر در تیرماه ۱۳۵۸ شمسی صادر شد. همسرم صدرالدین هم یکی از همین وکلا بود.
دنیا برایم تیره و تار شد. نمیخواستم باور کنم. نه خواب داشتم نه خوراک. کارم فقط گریه بود. تصور زندگی بدون سید برایم طاقت فرسا بود. حرفهای خاله بیدارمان کرد. همان امیدهای همیشگی. خاله امعلاء از یاس و ناامیدی بدش میآمد. اعتقاد زیادی به دعا (وتوسل) داشت و همیشه می گفت دعا صخره را سوراخ میکند.
❓سؤالی توی چشم بعضی از زنان فامیل و همسایه بود. آن هم اینکه با این همه دعا چرا عماد و عزالدین را از دست دادید؟
خاله امعلاء میدانست فامیل و همسایه این حرفها را پشت سرش می زنند، اما همیشه سرش را بالا میگرفت و میگفت: «خوشحالم که پسرم مرگ با عزت داشت و فدای دین شد وظیفه ما دعا کردن بود که انجام دادیم ولی خدای متعال تقدیر بهتری براشون رقم زد. حالا هم شاكرم مطمئن باشید اگر همه پسرهام شهید بشن باز هم افتخار میکنم.»
حالا که احساس مادر بودن را چشیده بودم هضم این حرفها برایم سختتر بود. میدانستم قلب مادر به قلب اولادش گره میخورد و جدایی مادر و فرزند خصوصاً برای همیشه، دل بزرگی میخواهد و ایمانی راسخ که خاله امعلاء داشت. یک ماه و ۲۸ روز از اسارت سید گذشته بود. کارمان شده بود ختم و دعا دست برنمیداشتیم از دعا کردن تسبیح پشت تسبیح ذکر میگفتیم و هر کسی هر ختم مجربی بلد بود، انجام میدادیم. توی همان سرداب صبح و عصر، حتی شبها تا نیمههای شب بیدار میماندم و برای آزادی سید دعا میکردم. این دستگیریها ۹۹ درصد منجر به اعدام می شد. اما امعلاء سماجت در دعا را یادم داده بود. تصمیم گرفتم کم نیاورم و هر طور شده برات آزادیاش را از خدا و اهل بیت بگیرم.
😢یک روز عصر قنداقه حسناء را بغل گرفتم و از پله های مارپیچ خانه خاله رفتم روی پشت بام هوا هنوز گرم بود. نگاهی به گنبد #حضرت_امیرالمومنین انداختم و به خون شش ماهه حسین قسمش دادم. بعد به آسمان نگاه کردم و با دل شکسته گفتم خدایا! نزدیک دو ماه است از شوهرم خبری ندارم. روزی چند بار هم دعا می کنیم و ختم برمی داریم چند چله برای آزادی سید گرفتیم. خدایا! من طاقت جدایی از همسرم را ندارم. اگر دعای من را نمیپذیری سید را به این طفل دوماهه ببخش. به خاطر طفل رباب به خاطر حنجر بریده علی اصغر. اشک هایم دانه دانه می افتاد. دستهای حسناء را از توی قنداق درآوردم گرفتم رو به آسمان گفتم: «خدایا! پدر این طفل را به مظلومیت پدر شش ماهه کربلا برگردان. کبوترهای حرم بالای پشت بام خانه پرواز کردند. حسناء چشمهایش را باز کرد و لبخند زد. من غرق گریه بودم.
🔻حدود دو ماه بعد، یعنی ۳ شهریور ۱۳۵۸ سید از زندان آزاد شد. لاغر و کبود شده بود. شنیدیم همه ۷۴ نفر که وکلای آیت الله صدر بودند اعدام شدند. اما خدا سید را به دست های کوچک حسناء بخشیده بود.
"بخشی از کتاب اُم علاء"
✍ واقعا هر صفحه از کتاب اُم علاء یک درس و یک کلاس فوق العاده عرفانی و اخلاقی هستش. برای اطلاعات بیشتر از این کتاب مطلب سنجاق رو بخونید
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0