هدایت شده از جهاد تبیین ۸
✅ روز عید بود. یک دست لباس سرخ و سبز برای او خریده بودیم. رفت بیرون و آمد. لباس را درآورد و کنارگذاشت.
گفتم: همه لباس نو پوشیده اند، تو چرا لباست را در آوردی؟
گفت: اگر من این لباس را بپوشم، آن بچه ها که فقیر هستند و بابا و مامان ندارند،غصه می خورند و کسی برای آن ها لباس نمی خرد. من دلم نمی آید این لباس را بپوشم بنابراین لباس های کهنه را بیشتر دوست دارم.
#تا_انقلاب_مهدی
🌷خونم باید برای آقای خمینی بریزد.
🌷به عشق امام خمینی روزه میگیرم.
🌷مرا بِکُشید اما چادرم را برندارید.
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصر_کاوه
#شهیده_طیبه_واعظی_دهنوی
#شهادت_زندان_ساواک
#مدافعان_حجاب
#چفیه ...
#پرچم ...
#چادر ...
همه از یڪ خانواده اند
اما...!
چفیه بردوش #شهدا
پرچم به دست #رزمندگان
و #چادر برسَر ِتوست اے #خواهرم ..
#حفظ_حجاب وصیت شهدا و سلاح تودر برابر هجوم دشمن است
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
⛔️اینکه ۴دختر فریب بخورند و روسری را بردارند، مسئلهی حقیری است
⚠️آن چیزی که من را حساس میکند این است که از دهان یک گروهی از خواص، مسئلهی «حجاب اجباری» مطرح میشود
🔻رهبرانقلاب، امروز: پولهای زیادی خرج میکنند، فعالیت زیادی میکنند، صدها رسانه را به کار میگیرند تابتوانند به طُرق مختلف روی هویت مستقل زن مسلمان اثرگذاری کنند.
🔹اینهمه خرج و زحمت و فکر پشت سر این کار است اما #تلاششان_عقیم_است. نتیجهی کارشان این است که چهار تا دختر در گوشهکنار فریب بخورند یا انگیزههای گوناگون پیدا کنند که روسری را بردارند که یعنی مثلاً ما چه شدیم.
همهی آن تلاش نتیجهاش خلاصه میشود در این مسئلهی کوچکِ حقیر. تا اینجا مسئلهای نیست.
🔹آن چیزی که من را حساس میکند این است که میبینید از دهان یک گروهی از خواص، مسئلهی «حجاب اجباری» مطرح میشود.
🔹این معنایش این است که یک عدهای -انشاءالله نادانسته- همان خطی را دنبال میکنند که دشمن نتوانسته با آنهمه خرج آن را به نتیجه برساند. روزنامهنگار و روشنفکر و آخوند [هم] در آنها هستند.
🔹[میگویند] اینکه امام(ره) فرمودند «زنها باحجاب باشند»، همهی زنها را نگفتند! حرف بیخود، ما آنوقت بودیم، ما خبر داریم.
امام(ره) در مقابل یک منکر واضحی که بهوسیلهی پهلوی و دنبالههای پهلوی [رایج شده بود] مثل کوه، محکم ایستادند.
🔹حالا آقا میگوید این گناه که از غیبت بزرگتر نیست، چرا شما برای غیبت کسی را تعقیب نمیکنید! انسان اینجا از عدم تشخیص رنج میبرد.
🔹ما که نگفتیم اگر کسی در خانه روسریاش را مقابل نامحرم برداشت تعقیب میکنیم. آن کاری که در ملأ انجام میشود یک کار اجتماعی و تعلیم عمومی است و برای حکومتی که با نام اسلام آمده، تکلیف ایجاد میکند. حرام، کوچک و بزرگ ندارد.
🔹حالا کسی در خلوت یک کار غلطی میکند، آن بین خود او و خداست؛ اما آنچه در مقابل چشم مردم است، حکومت اسلامی -مثل حکومت پیامبر و حکومت امیرالمؤمنین- وظیفه دارد در مقابل آن بایستد.
🔹این منطق که میگوید اجازه دهید مردم خودشان انتخاب کنند، خب برای شرابفروشی هم هست. این حرف را در مقابل همهی گناهان بزرگ اجتماعی میتوان گفت؛ این حرف شد؟
🔺شارع مقدس بر حکومت اسلامی تکلیف کرده که مانع از رواج حرام الهی در جامعه بشود. حکومت اسلامی موظف است مقابل حرام و گناه بایستد. ۹۶/۱۲/۱۷
💥حجاب کامل حتی, موقع شهادت
🚩شهیده "گلدسته محمدیان" از شهدای فرهنگی دوران جنگ تحمیلی شهرستان شیروان می باشد... ایشان به همراه دختر خردسال و همسرش، در جریان بمباران شهر دزفول توسط دشمن بعثی به دیدار معبود پرکشید... یک بار در زمان جنگ پدرش به خانه شان رفته بود درست همان زمانی که بمباران هوایی امان مردم را بریده بود... اواخر شب وقتی خواستن بخوابن پدرش اورا با پوشش و حجاب کامل دید... با تعجب از او پرسید:
"دخترم کاری پیش آمده جای می خواهی بروی؟"... گفت: نه پدر جان این جا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم به همین خاطر باید آمادگی کامل را داشته باشم. می خواهم وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن آن موقع هم حجاب مون کامل باشه...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان, #ناصر_کاوه
برشی از زندگی
#شهیده_گلدسته_محمدیان
🔴 رضاخان نتوانست اما اینستاگرام توانست❗️
🔹این روزها در سال ۱۳۱۴ هجری شمسی، قیام خونین مسجد گوهرشاد مشهد علیه کشف حجاب اتفاق افتاد.
🔸امروز بعد از گذشت بیش از ۸۰ سال از قیام مسجد گوهرشاد، کاری که در نهایت رضاخان نتوانست انجام دهد، در نبود یک حکمرانی و ساز و کار مشخص در عرصه فضای مجازی، پلتفرم هایی نظیر اینستاگرام توانستند حداقل بر روی بخشی از جامعه ما انجام دهند
آن هم خیلی نرم، شیک و اتوکشیده؛
♨️ اتفاقاً برای این کار از افراد مذهبی و انقلابی هم کمک گرفته شد❗️ در این راستا ادبیاتی تولید و ترویج داده شد که به اشتباه در دهان برخی از مردم و مسئولین جاری گشت و ظاهر آن نیز بسیار فریبنده بود.
🔹اگر همان حساسیت های سابق که در زمان قیام مسجد گوهر شاد وجود داشت، در مورد فضای مجازی هم بود، شاید امروز کشورمان به یک الگو و نمونه تمام عیار زیست پاک و اخلاق مدارانه در فضای مجازی، آن هم در سطح جهانی تبدیل می شد.
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
💐به مناسبت شهادت امام عسگری (ع)💐
ابو هاشم جعفری می گوید : شنیدم از امام عسگری (ع) که فرمودند: همانا بهشت را دربی است که آن را ، درب نیکی ها می گویند و کسی جز نیکوکاران از آن درب وارد بهشت نمی شوند.من درذهن خودم ، خدا را شکر کردم و از رنج هایی که در راه تامین نیازهای مردم تحمل می کنم ، شاد شدم در این لحظه حضرت رو به من کرد و فرمود : آری ؛ به کارهای نیکی که انجام می دهی ادامه بده ، زیرا نیکوکاران در دنیا همان اهل معروف (که از درب نیکوکاران وارد بهشت می شوند) می باشند . خداوند تو را از آنها قرار داده و مشمول رحمتش قرار دهد .📚مناقب آل ابی طالب ج۴ ص۴۳۲*
-------------------------------------------------
🏴📚در سالگرد شهادت با سعادت امام حسن عسکری (ع) با عرض تسلیت به پیشگاه فرزند گرانقدرشان حضرت مهدی(عج) و همه پیروان این امام همام مطلب امروز را به همین مناسبت تقدیم حضور خواهم کرد👇
🖋زندگی سیزدهمین معصوم ما بیش از ۲۹ بهار به خود ندید که آن هم به سه دوره تقسیم می گردد 👈🏿- دوره ۱۳ساله اول که در مدینه پشت سر گذاشته شد 👈🏿- دوره دوم که ۱۰ سال به طول کشید که آن حضرت زندگی سختی را در سامرا پشت سر گذاشتند 👈🏿- دوره سوم که شش ساله امامت آن حضرت است که سه سال آن نیز در زندان سپری شد و در همه این دوران ها خلفای جور عباسی نیز از مراوده پیروان با ایشان ممانعت می نمودند.
در دوران این امام برغم تمام محدودیت ها، توسط ایشان تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی، جنبش علمی خاصی را تجدید کردند و در رشته های فلسفه و کلام نیز گام های بلندی برداشته شد و اذهان پیروان را نیز جهت پذیرش غیبت فرزند بزرگوارشان حضرت حجة ابن الحسن العسکری(عج) آماده نمودند.
✅ امام حسن عسکری (ع) در روز جمعه ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۲ قمری در مدینه به دنیا آمد. و شهادت آن حضرت در روز جمعه ۸ ربیع الاول سال ۲۶۰ قمری وقت نماز صبح که به دلیل مسمومیت به دست معتمد عباسی در سن ۲۸ سالگی اتفاق افتاد و در سامرا در نزد پدر بزرگوارش مدفون گردید، آن حضرت را عسکری گویند یا بخاطر اینکه همیشه در محاصره و زیر نظر عسکر (لشکر) و نیروهای حکومتی بود یا اینکه در محله ای به نام عسکر بوده است.
🌹 گستاخی و بی ادبی فرزند بر پدر خود در خردسالی موجب عاق شدن او در بزرگی خواهد بود. ⇦ مسترک ج۷ ص۳۰۹
🌹 هرکس بیجا از کسے تعریف کند مورد سوءظن (دیگران) قرار گیرد.
⇦ اعیان الشیعه ج۲ ص۴۲
باز هم می شود حسینیه
وسعت قلب درد پرورتان
سامرایی شدیم و می گوییم
تسلیت، تسلیت امام زمان
🌹کم آسایش ترین مردم کسے است که زیاد کینه و دشمنی کند.⇦ تحف العقول ص۷۸۴
🏴آخرین سخنان امام هادی(ع) به فرزندش امام حسن عسکری(ع): سلام مرا به فرزندم مهدی(عج) برسان و بگو، جدت در حالی شهید شد که بسیار آرزوی دیدار تو را داشت...
🚩داعش برای تحویل پیکر شهید جبار عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد... من به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبادله نیستم و سر این ۷۰ نفر را بفرستید تا بدانند👈 زن شهید عراقی هم, کم از خود شهید عراقی در دفاع از اسلام ندارد...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
🌷راوی همسر #شهید_جبار_عراقی
◼️ امام حسن عسکری (ع) :
خدا به موسی فرمود: اگر میخواهی ثواب صد سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود، مردم را به امام زمانشان آشنا کن!
(بحار الانوار ج۲ ص۴ تفسیر امام عسکری)
🚩صلوات خاصه امام حسن عسکری (ع):
▪️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِي ءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَأَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ
☀️امام حسن عسکری(ع): اگر بر ما حاجتی به درگاه خداوند باشد، به مادرمان فاطمه(س) متوسل میشویم!
اللهم بحق فاطمة عجل لولیک الفرج
#یاحسن
برایِ اسمِ #حسن حق نوشته #غربت را
چه #عسکری بشود یا که #مجتبی باشد!
🏴 سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد
التماس دعا
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
2.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان زنی که با تبر به سراغ بعثیها رفت! 👈#فرنگیس_حیدرپور
🌷در #گیلان_غرب، فرمانده یک گردان رزمی با دیدن رشادت های یک زن روستایی، از عقب نشینی منصرف می شود و نیروهای خود را علی رغم فرمان بنی صدر، به شهر باز می گرداند...
🌷من در آن سال ها ۱۸سال بیشتر نداشتم، عراقی ها به روستای ما در نزدیکی گیلانغرب حمله کردند و تعداد زیادی از زن و مرد پیر و جوان و پدر و برادرم را به قتل برسانند و من تنها ماندم... اما من نترسیدم در آن وقت تنها سلاحی که مانده بود تبر پدرم بود بنابراین وقت را از دست ندادم با وجود ترس زیادی که در قلبم ریشه دوانیده بود, به سمت آنها حمله ور شدم خدا به من یاری رساند و یکی از آنهارا کشتم و چهار نفر دیگر را اسیر کردم . محکم آن ها را با طناب بستم و تمام اسلحه ها و فشنگ هایشان را برداشتم با زحمت زیاد توانستم نیرو های خودی را پیدا کنم و اسیران را همراه با سلاح هایشان به آن ها تحویل بدهم... از آن روز به بعد من تبدیل به یک سرباز تمام عیار شدم و در نبردها دوشا دوش رزمندگان ایرانی در جبهه های گیلانغرب پرداختم... پس از جنگ تحمیلی، تندیسی از فرنگیس حیدرپور به عنوان شیرزن ایرانی، در «بوستان شیرین» کرمانشاه نصب شد تا یاد این شیرزن ایرانی برای همیشه در یادها باقی بماند...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
2.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان زنی که با تبر به سراغ بعثیها رفت! 👈#فرنگیس_حیدرپور
🌷در #گیلان_غرب، فرمانده یک گردان رزمی با دیدن رشادت های یک زن روستایی، از عقب نشینی منصرف می شود و نیروهای خود را علی رغم فرمان بنی صدر، به شهر باز می گرداند...
🌷من در آن سال ها ۱۸سال بیشتر نداشتم، عراقی ها به روستای ما در نزدیکی گیلانغرب حمله کردند و تعداد زیادی از زن و مرد پیر و جوان و پدر و برادرم را به قتل برسانند و من تنها ماندم... اما من نترسیدم در آن وقت تنها سلاحی که مانده بود تبر پدرم بود بنابراین وقت را از دست ندادم با وجود ترس زیادی که در قلبم ریشه دوانیده بود, به سمت آنها حمله ور شدم خدا به من یاری رساند و یکی از آنهارا کشتم و چهار نفر دیگر را اسیر کردم . محکم آن ها را با طناب بستم و تمام اسلحه ها و فشنگ هایشان را برداشتم با زحمت زیاد توانستم نیرو های خودی را پیدا کنم و اسیران را همراه با سلاح هایشان به آن ها تحویل بدهم... از آن روز به بعد من تبدیل به یک سرباز تمام عیار شدم و در نبردها دوشا دوش رزمندگان ایرانی در جبهه های گیلانغرب پرداختم... پس از جنگ تحمیلی، تندیسی از فرنگیس حیدرپور به عنوان شیرزن ایرانی، در «بوستان شیرین» کرمانشاه نصب شد تا یاد این شیرزن ایرانی برای همیشه در یادها باقی بماند...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
۱۲ آدر سالگرد شهیده، فهمیده سیاری
#طلبه_شهید_فهمیه_سیاری, در ۶ آذر سال ۱۳۵۹ کولهبار سفرش را بست و بههمراه یکی از یارانش، راهی شهر بانه شد تا بلکه بتواند با آموزشهای صحیح دینی در راستای آگاهی بخشی به فرزندان مظلوم آن سرزمین، گامهایی را بردارد... ماشین در حال حرکت بود. همراهان اعلام کردند, نگران نباشید، کالیبر پنجاه پشت سرتان در حرکت است. فهیمه با تبسمی پر از معنا رو به دوستش کرد و تمثال حضرت امام را که همراه داشت، نشان داد و گفت: کالیبر هزار با ماست. تا او را داریم چه غم!؟... و شروع کرد به تلاوت آیاتی از قرآن. ناگهان ماشین را به رگبار بستند. راننده گفت: سرتان را ببرید پایین. فهیمه آرام سرش را پایین آورد. بعد از چند دقیقه متوجه شدم خون از روی تمثال امام راه افتاده بود. فهیمه تا آخرین لحظه شهادت، حتی ناله هم نکرده بود و با عکس امام که روی قلبش گذاشته بود به شهادت رسید... شهیده فهمیه سیاری به همراه سه بانوی دیگر که قصد سفر به شهر سقز را داشتند موقع عبور از منطقه دیواندره در تاریخ ۱۲ آذر ۱۳۵۹ ماشین حامل آنان مورد حمله قرار گرفت و به درجه شهادت نایل آمدند...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان,
#ناصرکاوه
خاطره ای از طلبه شهیده, فهمیه سیاری
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
۱۲ آذر سالگرد شهید مدافع حرم، میثمنجفی گرامیباد👇🏼
💥عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش بود. یک دفعه گفتم: "آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی؟لااقل اجازه بده بچه به دنیا بیاید... که گفت: زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟... دلت میآید حضرت زینب (س) دوباره اسیری بکشد؟ بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم... من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: خسته شدم. زودتر بیا خانه... گفت: "زهره جان! سپردم تان به حضرت زینب (س) و ازخانم خواستهام به شما سربزند.
🍂حلما تنها فرزندم که ۱۷ روز بعداز شهادت پدرش متولد شد.حلما بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد... ولی میدائم نشد. همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا (س) را صدا میکردم و به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند...
🌷میثم همیشه می گفت: لطف این کار در 👈 گمنامی و اخلاص برای خداست.
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
به روایت همسر شهید مدافع حرم،
#شهید_میثم_نجفی
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
🌷روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود 📝خیلی خاکی و تو دار بود همش خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه.😍 اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده... یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟ دلت میآید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد😔؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم. بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش😔
حلما درست ۱۷ روز بعد از شهادت پدرش به دنیا اومد😭💔
#آخـرین_خـداحافظے
🌷یکی دوهفتهی آخر دیگه نمیتونستم دوری میثم رو تحمل کنم...😔 این دفعه که زنگ زد ۴۵ دقیقه با هم صحبت کردیم، میثم انگار داشت خـداحافظی میکرد و حلالیت میگرفت، ولی من متوجه نبودم😔 اصلا انگار خدا نمی خواست که من بفهمم میثم برای چی داره این حرفا رو میزنه!! اون شب همش از من معذرت خواهی میکرد💔 گفت زهره روی پای خودت وایسا✊سپردمتون به حضرت زینب ازش خواستم صبرتون بده...🌷منم ازش بابت گریه هایی که کردم عذرخواهی کردم و بهش گفتم تو فقط محکم جلوی دشمن وایسا و لحظهای سست نشو، به فکر دلتنگیهای منم نباش
🌷خیلی دوست داشت بچهش رو ببینه☺️
از قبل به دنیا اومدن عاشق دخترش بود،❤️ اینو وقتی فهمیدم که به شوخی جون بچمون رو قسم خوردم. خیلی ناراحت شد😔، گفت هیچ وقت جون بچهمون رو قسم نخور. همرزماش برگشتن ولی میثم با چند نفر دیگه موند. هرچی بهش گفتن میثم بچهات میخواد به دنیا بیاد گوش نداد...😔 وقتی دخترمون میخواست به دنیا بیاد احساس کردم الان پیشمه...🌿
🌷همیشه می گفت دوست دارم بچهم کتابخون باشه.📚 می گفت بزار به دنیا بیاد خودم کتابخونش می کنم.📔 اعتقاد داشت بچهها از کودکی باید اسلام رو بشناسن👌خیلی ناراحت بود که ما دین رو فقط ارثی داریم و چیزی از اون نمیدونیم😔 می گفت برای بچههای الان باید با دلیل و مدرک و از کتابهای معتبر اسلام رو معرفی کنی👌
🌷وقتی با هم بودیم حواسش بود دستمون تو دست هم نباشه;
ملاحظهی مجـردها رو میکرد🍃☺️
همه جا اینجوری بود....همیشه دوستانم میگفتن زوجی به اندازه شما ندیدم انقدر ملاحظه بکنن...🌹🍃
🤔بعضی وقتها جسمی و روحی حالم خوب نبود😷 ازش میخواستم کمک کنه زود خوب شم. میخوابیدم، بیدار که میشدم خوب بودم.😁 همیشه تو هرکاری ازش هم مشورت میگیرم هم اجازه.☺️ مثلا یکبار مطلبی رو از دفترش میخواستم برای کسی بخونم. چون میدونستم ممکنه نخواد، بهش گفتم میتونم برای فلانی بخونم؟ شب خوابیدم تو خواب دیدم همین سوال رو ازش پرسیدم و میثم هم اجازه داد😊 وقتی تو خواب میبینمش و بیدار میشم احساس میکنم میخواد به من بگه: من دارم با شما زندگی میکنم و در کنارتون هستم😊 برای همین راحتتر با شرایط کنار میام و اروم میشم.
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
به روایت همسر شهید مدافع حرم،
#شهید_میثم_نجفی
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
🌸 شادی در بازار نجف بعد از شنیدن خبر پیروزی انقلاب اسلامی: علاقه همه برادرها به امام خمینی (ره) همسایه دیوار به دیوارشان در نجف یک طرف و علاقه حسین به آقا هم یک طرف. امام (ره) قلب و روحش را تسخیر کرده بود و دیوانهوار به او عشق میورزید. امام خمینی (ره) هم در نجف حساب ویژهای روی حسین باز کرده بودند. حسین خط آقا را میشناخت. طلبهها کاغذهایی را که امام (ره) زیر آن را امضا کرده بودند برای حسین به مغازه حاج عبد میآوردند و او هم با اذن پدر برایشان ارزاق میفرستاد. آن زمان رژیم بعث عراق حساسیت خاصی به علما و طلبهها در عراق پیدا کرده بود و آنها در شرایط سختی زندگی میکردند. جواد و صادق کاشی خاطرات برادرها را یک به یک ورق میزنند و از شادی بیحد حسین در بازار نجف بعد از شنیدن خبر ورود امام خمینی(ره) به ایران و پیروزی انقلاب اسلامی میگویند. حسین توسط رژیم بعث عراق به بهانه آنکه در اربعین امام حسین(ع) به زائران پنهانی حرم سیدالشهدا(ع) آب میرساند، دستگیر و بعد هم به شهادت میرسد...
🌺 شما بر گردن ما حق دارید: سکوت در فضای دلنشین اتاق امام خمینی(ره) در جماران برقرار شده است و این صدای زمزمه آقاست که مدام زیر لب میگوید: "انالله و اناالیه راجعون.... انالله و انا..." بغض عصمت خانم دوباره میترکد و در محضر امام خمینی(ره) بیآنکه چیزی بگوید اشک، بیامان از چشمهایش جاری میشود. آقا از شنیدن خبر شهادت حاج عبد کاشی و 7 پسرش دلگیر و ناراحت است. جواد کاشی وقتی نامه دعوت از جماران برای دیدار با امام خمینی(ره) به دستش میرسد گمان میکند امام(ه) برای تسلای خاطر آنها رخصت دیدار دادهاند اما آن روز داستان طور دیگری رقم میخورد. جواد کاشی میگوید: "من و برادرم، حیدر و مادرم برای دیدار با امام خمینی (ره) به جماران رفتیم. نمیدانیم بیت امام (ره) نشانی ما در تهران و محله دولتآباد را چطور پیدا کرده بودند. آن روز انگار همه دنیا به کام من شده بود. آنقدر از دیدن دوباره امام(ره) به وجد آمده بودم که غم از دست دادن پدر و 7 برادرم را از یاد بردم. آقا از ما سراغ حاج عبد، پدرمان را گرفتند و گفتند: من 200 هزار تومان باید به او بدهم و همان وقت بود که خبر شهادت پدر و برادرهایم را شنیدند. شاید آن روز همه غمهای مادرم با آن دیدار و دلجویی امام (ره) کمرنگ شد. امام (ره) گفتند: 👈 شما بر گردن ما حق دارید😰
🌸 در همه این سالها مادرم تنها بود: در همه این سالها هیچکس برای دلجویی از عصمت خانم در خانهشان را نزد و مادر شهیدان کاشی بعد از سالها رنج و غصه چند سال قبل از دنیا رفت. صادق کاشی میگوید: "مادرم، همسر و 7 پسرش را در راه اسلام از دست داد اما هیچ یک از مسئولان از او دلجویی نکردند. مسئولان بنیاد شهید یکبار هم به دیدنش نیامدند. این در حالی است که ما ایرانی هستیم و رژیم بعث صدام، پدر و برادرهایم را به دلیل مبارزات شان علیه حزب بعث و فعالیتهای انقلابیشان در نجف به شهادت رساندند. مادرم دلگیر از دنیا رفت. هر چند که حالا روحش در کنار پدر و برادرهایم آرام گرفته اما ای کاش زودتر سراغش آمده بودید تا تسلای خاطرش میشدید...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه 👈روایتی از مرحومه مغفوره, خانم
#عصمت_خامه_چین_خیابانی
باتشکر از زحمات روزنامه همشهری محله
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
☀️ ۱۷ دی ماه سالروز اجرای سیاست ضد فرهنگی و استعماری کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی است. قانون کشف حجاب در ۱۷ دی ۱۳۱۴ توسط رضا شاه به تصویب رسید که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری منع شدند. قانونی که به موجب آن، رضاشاه ترجیح میداد که مردم لباس متحدالشکل بپوشند، مردان کلاه پهلوی به سر گذارند و زنان بدون چادر، روبنده و روسری باشند و این موضوع چهرهای مستبد از او بهجا گذاشت و با انتقادات جدی تودههای مردم روبه رو شد و....
🌷فاطمه سلطان کواکب زنی دلیر، شجاع و باغیرت بود، وی به همراه شوهرش با شروع جنگ تحمیلی در کنار مردم مقاوم دزفول در ایام موشکباران ها و حملات توپخانه ای و بمباران هواپیماهای متجاوز رژیم بعث عراق لحظه ای دزفول را ترک نکردند. وی به مداوای مجروحین جنگ می پردازد پس از آنکه شدت جنگ و موشکباران ها آمار شهدای زن را بالا می برد، او شجاعانه به غسال خانه ی شهیدآباد می رود و شهدای زن را غسل و کفن می کند و تا پایان جنگ صدها شهیده را قربت الی الله غسل می دهد. یکبار که موشک دقیقاً به منزل ایشان اصابت کرد و کل وسائل خانه و زندگی بکلی تخریب و نابود گردید وقتی او و دخترانش را از زیر آوار بیرون کشیدند؛ مقابل دوربین خبرنگاران با حجاب کامل اسلامی قرار گرفت و گفت: همه چیز ما خانه و زندگی ما، جان ما و فرزندان ما فدای یک تار موی امام خمینی، ما شهرمان را خالی نمی کنیم. ما تا آخرین لحظه ای که جان در بدن داریم از اسلام و انقلاب و امام و رزمندگان دفاع می کنیم. فاطمه سلطان کواکب سرانجام این زن مؤمنه صالحه ی دوران، در روز عید سعید غدیر خم مورخ ۱۳۸۲ به آرزوی دیرینه اش رسید... او اولین زن مجاهد دزفولی است که صدها زن شهیده را غسل و کفن کرد.خاطره ای از شهیده, فاطمه سلطان کواکب
🌷شهیده "گلدسته محمدیان" از شهدای فرهنگی دوران جنگ تحمیلی شهرستان شیروان می باشد... ایشان به همراه دختر خردسال و همسرش، در جریان بمباران شهر دزفول توسط دشمن بعثی به دیدار معبود پرکشید... یکبار در زمان جنگ پدرش به خانه شان رفته بود درست همان زمانی که بمباران هوایی امان مردم را بریده بود... اواخر شب وقتی خواستن بخوابن پدرش اورا با پوشش و حجاب کامل دید... با تعجب از او پرسید:
"دخترم کاری پیش آمده جای می خواهی بروی؟"...گفت: "نه پدر جان این جا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم به همین خاطر باید آمادگی کامل را داشته باشم. می خواهم وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن آن موقع هم حجاب مون کامل باشه...برشی از زندگی شهیده, گلدسته محمدیان
🌷مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر می شد اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید باحجاب شد و روزه را شروع کرد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب 14 ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند... برشی از زندگی شهیده زینب (میترا) کَمایی
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
👌وقتی قهرمان جهان شدم انگاه فهمیدم که باید بیشتر خم شوم تا مدال قهرمانی را به گردنم بیاویزند 🥇از حمام عمومی اومديم بيرون، توي برف خانومي محجبه بساط كيسه و ليف و.. دستش گرفته بود، رفت جلو و نصف ليف و كيسه و جورابهاي اون را خريد. تعجب كردم گفتم واسه كي مي خري!؟ ما كه تازه از حمام اومديم بيرون ، اونوقت چرا اين همه زياد؟ گفت اگه من و تو ازش نخريم كي ازش بخره؟ اون توي اين سرما واسه حفظ شرافتش و ناموسش ايستاده. وگرنه مي تونست توي بغل يكي توي جاي گرم و نرم فاحشگي كنه. پس بخر و بخريم تا اونهم با شرافت زندگي كنه. برگشت و كل خريدش را گذاشت توي حمام و گفت: نصرت اينها را بذار دمه دست مردم و بگو صلواتي.
☀️ ۱۷ دی سالروز درگذشت جهان پهلوان تختی گرامی باد
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
⭐به چهرهاش توی آينهي موتور نگاه كردم. منتظر عكس العملش بودم. جواب داد: بچهها خبر آوردن كه محمد هم زخمي شده. با خودم گفتم زخمی عیبی نداره. حداقل دوباره می تونم ببینمش. گفتم: كدوم بيمارستان بستريه؟ چشمانم همچنان به آينهي موتور دوخته شده بود كه چه جوابي ميدهد، اما جوابي نداد. دوباره تكرار كردم كدوم بيمارستان؟ ناگهان از آينه ديدم چشماش پر از اشك شده و فکش می لرزه...😇
⭐ گفتم: 👈 💞محمدشهيد شده؟😰 سکوت کرد و جوابي نداد. من جواب خودم رو گرفتم. به يكباره به ياد وصيت محمد افتادم : دوست دارم اگر خبر شهادتم روشنيدي بگي"انا للّه و انا اليه راجعون." 👈صداش توی گوشم می پيچيد. انگار تمام آب بدنم خشك شده بود... 😭به زور خودم رو به ميلههاي موتور چسباندم و آروم گفتم: "انالله و انااليه راجعون. "داداش گفت: مواظب باش.بابا و مامان چیزی نميدونن تا چند لحظهي ديگه بچههاي سپاه میان و به اونا خبر ميدن. من از ديروز خبر دار شدم، ولي نتونستم بهشون بگم...😣
⭐به منزل پدرشان رسيديم. هر دو در كوچه باز بود. بابا و مامان محمد روي لبهي چاه آب توی حیاط نشسته بودند و چشم به راه بودند. سلام كردم...👈 اتفاقاً شب گذشته عمهي مادرم هم فوت كرده بود. مامان حالتم را ديد و گفت: سيّد، عيبي نداره پير بود. مرده كه مرده. پيرا بايد بميرن و جونا بمونن. شاد باش. انشاءالله امروز دیگه محمد سرو کله ش پیدا میشه. یادت میاد پارسال هم بعد از سیزده اومده بود...؟
⭐سعي كردم برگردم تا پشتم به آنها باشد. مبادا تغييرات توی چهرهام رو ببينند. تعارفم کردن برم بالا. از چهار پلهي منزل شان نميتوانستم بالا بروم. ديوار خانه را با دست گرفتم و بالا رفتم. به هر سختي بود وارد اتاق شدم. ميوه، آجيل و شيريني وسط اتاق بود. گوشهاي نشستم و به ديوار تكيه دادم. طبق معمول بچهها در حياط شروع به بازي كردند. پدرش پرتقال و پسته ميخورد و پوستش را به طرف من پرت ميكرد و ميخواست با شوخي های همیشگی اش خوشحالم كنه. ⭐زير لب از خدا طلب صبر ميكردم كه مادر با پدر به تندي برخورد كرد كه چه كارش داري، ولش كن، سر به سرش نگذار ابراهیم، حوصله نداره. 13 روزه كه چشم به راه پسرته، حق داره، به حال خودش بذارش. آقاجون هم ولكن نبود كه نبود. من حال شوخي نداشتم...😢
👈 چندين بارخواستم داد بزنم. ولي به نفسم مسلط شدم وسكوت كردم. با خودم ميگفتم: "خدايا دارم منفجر ميشم.😳 چراب چههاي سپاه نميآیند؟😇
⭐در همين گيرودار بودم كه صداي چند ماشين و هياهو از بيرون خانه به گوش رسيد. گفتم: آقاجون پاشو كه دوستهاي محمد اومدن دیدنت."👈 سرتان را درد نیاورم اینطوری بود که من در سیزده عید سبزه زندگیم برای همیشه گره زدم😰
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصر_کاوه
راوی سیده نساء هاشمیان همسر سردار شهید اصغریخواه به👈 گزارش جهان به نقل از مشرق
فرارسیدن شب شهادت موالموحدین امیر المومنین حضرت علی علیه السلام به شیعیان و عزاداران آن حضرت تسلیت باد.
@jahadetabeen8