🔅#پندانه
✍ مواظب الماسهای زتدگیات باش
🔹بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو میفته.
🔸خم میشن تا گردو رو بردارن، یههو الماسه میفته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرومیره.
🔹میدونی چی میمونه؟
☜یه آدم دهنباز...
☜یه گردوی پوک...
☜و یه دنیا حسرت...
🔹مواظب الماسهای زندگیمون باشیم. شاید بهدلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم.
🔸میدونی الماسهای زندگی آدم چی هستن:
پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، و...
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
🔹مردی بهسرعت و چهارنعل با اسبش میتاخت. اين طور به نظر میرسيد که جای بسيار مهمی میرود.
🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد:
کجا میروی؟
🔹مرد اسبسوار جواب داد:
نمیدانم، از اسب بپرس!
🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادتهايمان میتازیم، بدون اينکه بدانیم کجا میرویم.
🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگیمان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً میخواهيم به آنجا برسيم.
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
#پندانه 💫
✍️پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بودند.
روزی پدرش او را صدا کرد وگفت : پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی
پسرک گفت باشه
پدر اورا به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت: پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید .
طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است
به پدرش گفت: و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی
اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود
وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه.
ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم
🌹بیایم از خدا بخواهیم که به ما آنقدر مهربانی وگذشت بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ سختترین آزمون قضاوت
🔹در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت میکردم، آزمونی در ارتش برگزار شد تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهدهدار پستهای مهم قضایی در دادگاههای نظامی ارتش شوند.
🔸در این آزمون، من و 25 نفر دیگر رتبههای بالای آزمون را کسب کرده و به دانشگاه حقوق قضایی راه یافتیم.
🔹دوره تحصیلی، یکساله بود و همه با جدیت دروس را میخواندیم.
🔸یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و بهمحض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسایی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد، مرا البته با احترام، دستگیر کردند و با خود به نقطه نامعلومی بردند و داخل سلول انفرادی انداختند.
🔹هرچه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را میپرسیدم، چیزی نمیگفت و فقط میگفت:
من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمیدانم!
🔸اول خیلی ترسیده بودم. وقتی داخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم، افکار مختلفی ذهنم را آزار میداد.
🔹از زندانبان خواستم تلفنی به خانهام بزند و حداقل خانوادهام را از نگرانی خلاص کند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد.
🔸آن روز، شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت، تا اینکه روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، رسید.
🔹صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان بههمراه همان لباس شخصی بهدنبال من آمدند. مرا یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشکری داشت، بردند.
🔸افکار مختلف و آزاردهنده لحظهای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم.
🔹وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاسیهای من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی بسیار نگران بودند.
🔸ناگهان همهمهای بهپا شد. در اتاق باز شد و سرلشکر رئیس دانشگاه وارد اتاق شد. ما همگی بلند شدیم و ادای احترام کردیم.
🔹رئیس دانشگاه با خوشرویی تمام با تک تک ما دست داد. معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود.
🔸سپس اینچنین به ما پاسخ داد:
هرکدام از شما که افسران لایقی هم هستید، پس از فارغالتحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور بهعهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس میکردید.
🔹و در مقابل اعتراض ما گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم میکنید، درک کنید و بیجهت و از سر عصبانیت یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید!
🔸در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی شد و همه نفس راحتی کشیدیم.
◽زیر پایت چون ندانی، حال مور
◽همچو حال توست، زیر پای فیل
┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ داد از دل پر طمع
🔹كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد. تا اینكه یک سال تصمیم گرفت با خدا شریک شود و زراعتش را شریكی بكارد.
🔸اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
🔹اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایههایش كمک گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
🔸اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همهاش مال تو!
🔹از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
🔸باز رو كرد به خدا و گفت:
ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشتسرهم، برای تو كشت میكنم!
🔹سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد تا بتواند محصول را به خانه برساند.
🔸وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد:
خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!
🔹همین طور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید.
🔸خرها را راند تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
🔹مردک دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
خدایا! گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
◽هرکه را باشد طمع، اَلکَن شود
◽با طمع کی چشمودل روشن شود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
#پندانه
🐐بُزت را بکش🐐
✳️ روزگاری مرید و مرشدی خرد مند در سفر گرفتار شدند و بالاجبار شبی را در خانه زنی با زندکی محقر گذراندند که چند فرزند داشت و از شیر تنها بز آن خانواده خوردند.
مرید با خود فکر می کرد که ای کاش قادر بود به این خانواده گرفتار در فقر کمک کند، وقتی این را با مرشد خود در میان گذاشت، او پس از اندکی تأمل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آنها کمک کنی، بزشان را بکش!"🐐
مرید ابتدا بسیار تعجب کرد اما از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت، چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت...
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و در کمال تعجب با همان زنی روبرو شدند که در سال های دور میهمانش بودند اما این بار او را در لباس های مجلل و با خدم و حشم فراوان یافتند.
مرید که سخت متعجب بود، وقتی راز موفقیت زن را جویا شد، گفت: سال ها پیش، من با فرزندانم در کمال فقر تنها با یک بز، گذران زندگی می کردیم و با شیر ان، روزمان را سر می کردیم اما یک روز صبح، بز را مرده یافتیم. از آن روز به بعد، همه ما مجبور شدیم برای گذران زندگی، هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی اجاره کرد. فرزند دیگرم معدنی به دست گرفت که پس از سالها به فلزات گرانبها رسید و دیگری با قبایل اطراف، به داد و ستد پرداخت...
مرید که تازه به راز دستور مرشدش پی برده بود، فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن، مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر، آن بز را قربانی کنیم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
✨﷽✨
🌼#پندانه
✍در بازار شهری مرد قصابی کنار مرد فرشفروشی، مغازه داشت. قصاب مرد سخاوتمندی بود و با اینکه ثروت زیادی نداشت ولی هر روز نصف گوسفند به فقراء میداد.
🔥مرد فرشفروش که چندین برابر قصاب درآمد داشت، ریالی سخاوت نداشت. عصرها که فرشفروش دم درب مغازه روی صندلی مینشست، مردمی که از قصاب گوشت میگرفتند، به آن مرد فرشفروش مَتَلک میانداختند و میگفتند:
این همه ثروت را به گور خواهی برد ای خسیس!! ببخش و میان خلق عزت پیدا کن.
بعد از مدتی مرد فرشفروش از دنیا رفت. هیچکس جز زن و فرزندانش در تشییع جنازۀ او حاضر نشدند. سه روز بعد از مرگ مرد فرشفروش، مردم به مغازۀ قصاب آمدند ولی قصاب گفت: از گوشت رایگان دیگر خبری نیست. مردم روی به قصاب کردند و گفتند:
چه شد تو هم مثل همسایهات مرد فرشفروش خسیس شدهای؟!
مرد قصاب شروع به گریه کرد و گفت:
من خسیس بودم و سخاوتی نداشتم، هر گوشتی که من به مردم میدادم احسان مرد فرشفروش بود ولی اجازه نمیداد من به شما بگویم تا او را بشناسید. اکنون که او از دنیا رفته، دیگر از گوشت هم خبری نیست....
✨نیکان روزگار در پشت پردهها هستند، نیکی میکنند و جفا میبینند.✨
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ دارکوبها را از درخت زندگیتان دور کنید!
🔹به دارکوبها نگاه کنید. آنها اَرهبرقی ندارند. مته همراهشان نیست اما تنه سختترین درختها را سوراخ میکنند و در دلشان لانه خودشان را میسازند.
🔸دارکوبها با ضربههای سریع، کوتاه اما پشتسرهم درختها را سوراخ میکنند. آنها سردرد نمیگیرند، خسته نمیشوند، تا لحظهای که موفق نشوند دست از کار نمیکشند، نه ناامید میشوند و نه پشیمان. دارکوبها به خودشان ایمان دارند.
🔹در زندگی هر کدام از ما دارکوبهایی هست که با نوکزدنهای مکرر، با سماجت و بدون آنکه خسته شوند، به درونمان نفوذ میکنند و لانهشان را میسازند.
🔸این دارکوبها خسته نمیشوند، به کارشان ایمان دارند و تا وقتی که پیروز نشوند، دست از آن نوکزدنهای مکرر برنمیدارند. سردرد نمیگیرند، کلافه نمیشوند اما ما را کلافه میکنند.
🔹دارکوبهای طبیعت اگر لانه میسازند و زندگی تازهای خلق میکنند، دارکوبهای زندگی فقط یک حفره سیاه خلق میکنند، توی دل آدم را خالی میکنند و بعد میروند سراغ درخت زندگی یک نفر دیگر و خلق یک حفره دیگر.
💢به روان آدمهای دیگر نوک نزنیم، نیش نزنیم، ما دارکوب نیستیم، انسانیم.
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا
🔹خردمندی بیشتر وقتها در قبرستان مینشست.
🔸روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی بهقصد شکار از آن محل عبور میکرد.
🔹وقتی به خردمند رسید، گفت:
چه میکنی؟
🔸خردمند جواب داد:
به دیدن اشخاصی آمدهام که نه غیبت مردم را میکنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیتوآزار میدهند.
🔹پادشاه گفت:
آیا میتوانی از قیامت و صراط و سوالوجواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
🔸خردمند جواب داد:
به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند.
🔹پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد.
🔸آنگاه خردمند گفت:
ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه میایستم و خود را معرفی میکنم و آنچه خوردهام و هرچه
پوشیدهام ذکر مینمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خوردهای و پوشیدهای ذکر نمایی.
🔹پادشاه قبول کرد.
🔸آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت:
فلانی و خرقه و نان جو و سرکه.
🔹فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، بهمحض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد.
🔸سپس خردمند گفت:
ای پادشاه، سوالوجواب قیامت نیز به همین صورت است.
🔹آنها که درویش بودهاند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند.
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
#پندانه
گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبندد وهمه ی درها را قفل میکند زیباست اگر فکر کنی آن بیرون طوفانیست وخدا دارد از تو مراقبت می کند..!!
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ برای انجام کارهایت «ان شاءالله» بگو
🔹روزی زنی از همسرش پرسيد:
فردا چه میكنی؟
🔸مرد گفت:
اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه میچينم.
🔹همسرش گفت:
بگو ان شاءالله.
🔸مرد گفت:
ان شاءالله ندارد. فردا يا هوا آفتابیست يا بارانی!
🔹از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد. مرد را گرفتند و كتک زدند و هرچه داشت با خود بردند.
🔸مرد نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد.
🔹همسرش گفت:
كيست؟
🔸مرد گفت:
ان شاءالله كه منم!
💢 همیشه ان شاءالله بگویید، حتی درمورد قطعیترین کارها.
🔰خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه﴾
[و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام میدهم، مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد](کهف: ۲۳ و ۲۴)
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ مشکلات و ناملایمات زندگی چیزی از ارزش شما کم نمیکند
🔹یک سخنران معروف در مجلسی که ۲۰۰ نفر در آن حضور داشتند، یک ۱۰۰دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید:
چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
🔸دست همه حاضرین بالا رفت.
🔹سخنران گفت:
بسیارخب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن میخواهم کاری بکنم.
🔸سپس در برابر نگاههای متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید:
چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
🔹باز هم دستهای حاضرین بالا رفت.
🔸این بار مرد، اسکناس مچالهشده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگدمال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید.
🔹بعد اسکناس را برداشت و پرسید:
خب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟
🔸و باز دست همه بالا رفت.
🔹سخنران گفت:
دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس درآوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما همچنان خواهان آن هستید.
🔸در زندگی واقعی هم همین طور است. ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که روبهرو میشویم، خم میشویم، مچاله میشویم، خاکآلود میشویم و احساس میکنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرفنظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده، هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم باارزشی هستیم.
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ آتش زندگی هرکس متفاوت است
🔹جوانی نزد پیر دیدهوری از فقر روزگار زبان به شکایت گشود.
🔸پیر گفت:
برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را میکنی به من نشان بده.
🔹جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکههای طلا را میشمرد.
🔸پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت:
حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟
🔹تاجر گفت:
آری! مدتهاست درد معده مرا از خوردن آنچه میبینم و هوس میکنم، بازداشته است. کاش کاسهای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را.
🔸پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید:
باز چه کسی را در این شهر خوشبخت میبینی؟
🔹جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند.
🔸پیر از حاکم پرسید:
حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟
🔹حاکم گفت:
آری، شبوروز در این اندیشهام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاجوتختم بریزد. ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند میگرفتم و برای خود به صحرا میبردم که آن مرا کفایت میکرد، چون آرامش داشتم.
🔸در مسیر برگشت پیر پارسا پرسید:
ای جوان آتش چند رنگ است؟
🔹جوان گفت:
دو رنگ، سرخ و نارنجی.
🔸پیر گفت:
آتش چون رنگینکمان هفترنگ است. آتش تاجر رنگش #آبی بود و آتشی که بهرنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمیدیدی.
🔹آتشی که #سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را میسوزاند و دیگران از آن بیخبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود.
🔸پس هرکس را آتشی در زندگی میسوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد.
🔹دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بیخبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند.
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅 #پندانه
✍ با هزاران وسیله خدا روزی میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ بهترین شمشیرزن
🔹جنگجویی از استادش پرسید:
بهترین شمشیرزن كیست؟
🔸استادش پاسخ داد:
به دشت برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن.
🔹شاگرد گفت:
اما چرا باید این كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمیدهد.
🔸استاد گفت:
خب با شمشیرت به آن حمله كن.
🔹شاگرد پاسخ داد:
این كار را هم نمیكنم. شمشیرم میشكند و اگر با دستهایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی میشوند و هیچ اثری روی سنگ نمیگذارد. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟
🔸استاد پاسخ داد:
بهترین شمشیرزن، مثل آن سنگ میماند، بیآنكه شمشیرش را از غلاف بیرون بكشد، نشان میدهد كه هیچكس نمیتواند بر او غلبه كند.
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
-دونفر قرار گذاشتن
بزرگترین دروغ رو بگن! 🤥-🍌''
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
✨﷽✨
#پندانه
✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .
⁉️پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
✨ #پندانـــــــه
هیچکس
"قفل" بدون کلید نمیسازد.
اگر
قفلی در زندگیت می بینی
شک نکن
اون قفل "کلیدی" هم داره
کلید خیلی از قفلهای "زندگی"
سه چیز است...
✅صبر، آرامش، توکل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیزیکه تو را آزرد،
فراموشکنولی درسی که بهت
داد رو
"هرگز فراموشنکن👌
که باید گفت"
هر اتفاقیکه برات میافته
چیزیست به نامـ تجربه.
اینکلمه واقعا "پُر معناست
ان شاالله که همیشه"
اتفاقاتو تجربیات خوب براتون پیشبیاد
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
#پندانه
🔔 مراقب رفاقت های فضای مجازی باش
#حديث
💝 اميرالمومنين حضرت علی علیه السلام فرمودند:
✍🏻 هرگز به دوستی با كسی كه او را خوب نشناخته ای رغبت مكن
📚ميزان الحكمه ج ٦ص ٢٠٩
⚜️🟣⚜️🟣⚜️🟣⚜️
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ تاثیر افکار روی زندگی
🔹فقط ۱۰ ثانیه تصور کنید که دارید آلوچه میخورید، ببینید دهنتون چقدر بزاق ترشح میکنه.
🔸وقتی ۱٠ ثانیه فکرکردن به آلوچه اینقدر در بدن ما واکنش ایجاد میکنه، اونوقت ۱۰ دقیقه تمرکز روی اتفاقات و مسائل منفی و ساعتها استرس و عصبانیت چه تاثیر ویرانگری روی جسم و روح ما میذاره.
🔹مثال آلوچه یادت بمونه، تا افکار منفی اومد تو سرت، بدون که اگه تا ۲۰ ثانیه ادامهشون بدی دیگه داری تیشه به ریشه زندگیات میزنی.
💢همیشه به خوبیها فکر کنیم و نذاریم افکار منفی و ناامیدکننده بیاد توی ذهنمون.
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅 #پندانه
✍️ پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش است
🔹میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!
🔸خریدار با این قیمتگذاری مخالفت کرد و این قیمت را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست.
🔹نقاش بزرگ در پاسخ او گفت:
این کار در واقع در ۳۰ سال و سه دقیقه انجام گرفته. ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربهاندوختن گذشت و تو ندیدی؛ بهاضافه این سه دقیقه که تو دیدی!
🔸برخی افراد گمان میکنند که افراد موفق از خوششانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش طاقتفرسا وجود دارد.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
✨﷽✨
#پندانه
🔴آرزوهای پس از مرگ
✍۹ آرزویی که انسان بعد از مرگ میکند و در قرآن ذکر شده است:
1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛
ﺍی ﮐﺎﺵ خاک میبودم.
(ﺳﻮﺭه نبأ، آیه ۴۰)
2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛
ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش میفرستادم.(سوره فجر، آیه ۲۴)
3⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ؛
ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمیشد.
(ﺳﻮﺭه حاﻗﺔ، آیه ۲۵)
4⃣ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا؛
ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمیگرفتم.
(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۸)
5⃣ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ؛
ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را میکردیم.
(ﺳﻮﺭه أﺣﺰﺍﺏ، آیه ۶۶)
6⃣ يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا؛
ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب میکردم.
(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۷)
7⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمً؛
ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها میبودم، حال کامیابی بزرگ حاصل میکردم.
(ﺳﻮﺭه نساء، آیه ۷۳)
8⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا؛
ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمیآوردم.
(ﺳﻮﺭه کهف، آیه ۴۲)
9⃣ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛
ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانیهای رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم.
(ﺳﻮﺭه أﻧﻌﺎﻡ، آیه ۲۷)
اینها آرزوهایی هستند که انسان بعد از مرگ دارد در حالیکه در آن زمان، دیگر فرصتی برای جبران وجود ندارد؛ پس امروز به فکر باشیم.
والعاقبه للمتقین
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
🔅#پندانه
✍️ هم دلت پاک باشه هم عملت
🔻ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ میگن:
ﺩﻟﺖ که ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. نماز هم نخوندی نخون. روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره. فقط سعی کن دلت پاک باشه!
🔻ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ:
ﺁنکس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ، میگفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ».
🔻ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﮔﻔﺘﻪ:
﴿ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ﴾
🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشه.
💢اگه ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭو ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭو ﺑﮑﺎﺭﯼ، ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭو ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎشه.
•┈••✾❀🕊🌸🕊❀✾••┈•
┏━━━🏝🕌🏝━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🏝🕌🏝━━┛
✨﷽✨
#پندانه
🌼 اصل در کار نیک و بد، نیت شماست
✍برخی از ما به اشتباه تصور میکنیم که یک گناه، زمانی گناه است که فقط پیامد و نتیجه بدی داشته باشد.
بهطور مثال، وقتی کسی به کسی تهمتی میزند یا توهین میکند، فکر میکند که اگر دل او را نشکند این کار او گناه محسوب نمیشود.
در حالی که این تصور کاملاً اشتباه است، چون اگر بنا بر این باشد؛ پس وقتی به کسی هم نیکی میکنیم، تا او شاد نشود، نیکی ما بدون اجر و ثواب است.
وقتی یک فعل گناه صادر شد؛ اصل، نیت بدی است که به پشتوانۀ آن کار بد اتفاق میافتد، نتیجه آن هرچه باشد زیاد مهم نیست. در کار خیر هم به همین منوال است.
برای عاق والدین شدن نیازی به نفرین والدین نیست. هرچند نفرین کار را سختتر و بخشش را تقریباً غیرممکن میسازد.
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
┏━━━🖤🕌🖤━━┓
🆔@Dr_Qanbarbeigi
┗━━━🌹🕌🌹━━┛
✨﷽✨
#پندانه
🔴راههای تشخیص باطن خویش
⁉️میخواهم بدانم در باطن، به چه صورتی هستم، آیا این امر ممکن است؟
✍پاسخ آیتالله حسنزاده آملی:
بله، هر انسانی میتواند باطن برزخی خویش را تشخیص دهد و بفهمد در باطن به چه صورتی میباشد.
1⃣اگر آدمى میخورد و میخوابد و شهوت به كار میبرد و به اطراف کاری ندارد، "#بهيمه" (چهارپایان آرام و غیردرنده) است.
2⃣و اگر علاوه بر اين سه امر، ضرر و آسيب و آزار به خلق خدا دارد، "#سبع" (حیوانات شرور و درنده) است.
3⃣و اگر میخورد و میخوابد و شهوت به كار میبرد و حيله و مكر و تزوير و خلاف و دروغ و از اينگونه امور با بندگان خدا دارد به طوری که در باطن، دشمن اما به ظاهر دوست است؛ "#شيطان" است.
4⃣و اگر صفات سبعى و شيطانى ندارد و خالصانه به عبادت پروردگار مشغول است و به مردم منفعت رسانده و خلق خدا از او آسودهاند، "#ملَک" (فرشته) است.
5⃣و اگر علاوه بر عبادات و مقامات ملَك، با ترک انواع معصیت، به سوى معارف الهی و درک حقايق و سير و سلوک الى الله حرکت دارد، "#انسان" است.
🟢خلاصه اینکه بشر خاکی به پنجگونه تقسیم میشود:
#بهيمه، #سبع، #شيطان، #فرشته و #انسان
حال هرکسی با این علم میتواند بفهمد که در باطن به چه صورت است.
نیازی نیست انسان نزد کسی برود که چشم برزخی دارد و از وی بخواهد باطن او را بگوید...!
✨✨✨
🆔https://eitaa.com/Dr_Qanbarbeigi
✨✨✨