eitaa logo
دکتر حامد نیکونهاد
175 دنبال‌کننده
216 عکس
72 ویدیو
49 فایل
دکترای حقوق عمومی و معلم حقوق در دانشگاه شهیدبهشتی اندیشه ورز و پژوهشگر شیفته اندیشه و منش شهید آیت الله دکتر بهشتی عضو هیئت مدیره انجمن علمی حقوق عمومی اسلامی ایران ارتباط با من @hamednikoonahad
مشاهده در ایتا
دانلود
چند تا بچه پررو! قسمت چهارم: ایزوایکو در گرمای ۳۰-۳۵ درجه بندرعباس تشنه و گرسنه عازم مقصد بعد هستیم. له‌له‌زنان بعد از حدود يک ساعت اتوبوس سواری با همان‌ راننده ناشی که گاه پشت فرمان چرت می‌زند، وارد یک مجموعه صنعتی می‌شویم: مجتمع كشتی‌سازی و صنایع فراساحل ایران(ایزوایكو ISOICO) منطقه ویژه اقتصادی است که در زمینه طراحی، ساخت و تعمیر انواع شناورها و تأسیسات دریایی فعالیت می‌کند. اول از همه، خلع سلاحمان می‌کنند. مرصاد شب قبل از حرکت گفته بود که برای بازديد از این اماکن خاص محدودیت‌هایی هست. گوشی‌ بی‌گوشی. دهه‌هشتادی‌ها به سختی از این پاره تن دل می‌کنند و با کمی غرغر تسلیم می‌شوند. ازآنجاکه جماعت گرسنه، پيشرفت و پسرفت و روایت گمشده و پیداشده برايش فرقی ندارد، مسیر اتوبوس به سمت سالن غذاخوری ایزوایکو کج می‌شود. همانجا از اولين شگفتانه رونمایی می‌شود. بچه‌ها که شکمشان را برای پلوماهی با ترشی محلی و دورچین جنوبی صابون زده بودند، با تحویل گرفتن ظروف یکبار مصرف عدس‌پلو و نوشابه کورذوقی می‌گیرند. عدس‌پلو و نوشابه به‌دست‌، می‌روم کنار مهندس زارعی می‌نشینم که با رفیقش گپ می‌زند و به قاشق‌های آخر غذا رسيده. از مهندس بابت ارائه مطالب ارزنده تشکر می‌کنم. متواضع است. از رشته و مقطع تحصیلی‌ام می‌پرسد. مطابق انتظار دانشجو می‌پندارد مرا. بزنم به تخته. با اتوبوس در محوطه فنی کارگاهی یا به قول خودشان یارد می چرخیم تا در کنار دو سازه عظیم‌الجثه پیاده می‌شویم. مابین دو عدد پایه سکوی نفتی و خود سکو حلقه می‌زنیم تا مهندس مربوطه برای ادای پاره‌ای توضیحات فنی بیاید. آقاجواد با شوروحرارت‌ مقدمه‌چینی می‌کند تا بچه‌ها بدانند در کجا ایستاده‌اند. در جایی ايستاده‌ایم که تا پيش از اين اجازه حضور داده نمی‌شد حتی به اهالی محلی آنجا. مسؤول HSE توصیه‌های ایمنی را یادآوری می‌کند و بچه‌های تیم تصویربرداری دائم دوروبرمان می‌چرخند برای‌ شکار لحظه‌ها. مهندسی مکانيک‌خوانده به ما ملحق می‌شود. جاافتاده مردی است لباس‌کارمخصوص بر تن با لهجه شیرین جنوبی. ظرف بیست دقيقه به‌ لحاظ فنی سازه‌ها را تشریح می‌کند با کلی عدد و رقم. نصف بیشتر کلماتش فارسی نیست. سعی می‌کنم با اشارات و قرائن موجود در محل بفهمم چه می‌گوید. یک‌دست بلندگو و یک‌دست در جیب تنگ شلوار لی، از اقتدار متخصصان ایرانی در ساخت و به آب اندازی سازه‌ها می‌گوید، از خاطرات خودکم‌بینی برخی مديران سال‌های نه‌چندان دور و بی‌اعتمادی‌شان به توانمندی جوان ایرانی در مقایسه با شرکت‌های اسم ورسم‌دار اروپایی شکوه می‌کند. از شرکت هلندی روايت می‌کند که وسط کار، پروژه آب‌اندازی را به بهانه تحریم رها می‌کند و دستها را تو پوست گردو می‌گذارد. از ناامید نشدن و خودباوری و همت جوانان‌ غیور ايرانی در شکستن رکوردهای جهانی در ساخت انواع سازه‌ها و شناورهای دریایی آن هم در شرایط تحریمی می‌گوید. بچه‌ها گوش می‌دهند، سؤالاتی می‌پرسند، برانداز می‌کنند و به فکر فرو می‌روند. هربار که بچه‌پررو به یکی از افتخارات و ابتکارات جوانان ایرانی اشاره می‌کند با تشويق حضار مواجه می‌شود. سوار بر اتوبوس به سوی ديگری از مجتمع روانه می‌شویم. بچه‌ها فرصت ناب چرت را از دست نمی‌دهند. با عبور مارپیچی از لابلای کانتینرها و کانکسها و انواع سازه‌ها، اسکله‌ای نمایان می‌شود و کشتی‌های غول پیکری که قبلا فقط در تلویزیون ديده بودم. مدام یاد حضرت نوح می‌افتم. عجب مخلوق باهیبتی است کشتی. صندلی‌هایی به شکل هلالی شکل در چندردیف چیده شده رو به کشتی و پشت به دریا. میان‌وعده هم تدارک شده تا انرژی بچه‌ها نیفته. نسل زد محروم از گوشی و فجازی و سلفی، کیک و آبمیوه را برداشته و سلانه سلانه خود را به صندلی‌ها می‌رسانند. زیرآفتاب شرشر عرق می‌ریزند و دنبال‌ سایه‌ای می‌گردند که نیست. آقاجواد برای معرفی محیط با بلندگوی سیاری که شارژش روبه اتمام است می‌رود کنار تابلوی بزرگی که رویش درشت نوشته《می‌گفتندنمی‌توانیم》می‌ایستد. رو پنجه بالا و پایین می‌رود و حسابی از حنجره‌اش خرج می‌کند تا به جوانان‌ برساند آن شب‌بیداری‌ها و دوری از خانواده‌ها و سختی‌ها که ی عده بچه پررو به جان خريدند تا خودشان این شناورها و سازه‌های دریایی را در شرایط تحریمی بسازند و تعمیر کنند. از دهه‌هشتادی‌ها می‌خواهد بچه پررو باشند کم نیاورند و آیه یأس نخوانند. دو مهندس بی زبان هم که مشخص است مرد عمل و میدان هستند تا اهل حرف و سخنرانی، در چند دقيقه کوتاه، دستاوردهای مختلف صنعت بومی کشتی‌سازی را به زبان فنی توضیح می‌دهند. از فشردگی برنامه‌ها حوصله بعضی سررفته و نچ و نوچ می‌کنند و چشم انتظار پایان مراسمند. موقع رفتن که تقريبا زور آفتاب افتاده، عکس یادگاری می‌گیریم با یک شناور غول پیکر وطنی در کنار همان‌ تابلوی خاص تا يادمان بماند که‌ اگرچه‌ می‌گفتند نمی‌توانیم ولی خواستیم و توانستیم. ادامه دارد... @drhamednikoonahad
چندتا بچه پررو! قسمت پنجم: از دریاکنار تا پالایشگاه راننده ناشی اتوبوس که هنگام عبور از پیچها و تقاطع‌ها نفسمان را بند می‌آورد ما را از ایزوایکو به سلامت خارج می‌کند تا دم در، پاره‌تن‌ها به تن بازگردد. نزدیک غروب است و بچه‌ها شل و ول با گوشی‌ها ور می‌روند و در حسرت عکس‌هایی‌اند که نتوانستند بگیرند. خبر می‌رسد دریا انتظار ما را می‌کشد در منطقه توانیر بندرعباس. نوبتی هم باشد نوبت زیارت خلیج همیشه فارس از نزدیک است. با این خبر روح بچه‌ها تازه‌ می‌شود. غروب آفتاب مقارن شد با فرود در دریاکنار یا همان ساحل. هنوز مزه میان‌وعده زیر زبانمان است که بستنی کیم هم از راه می‌رسد. رسیدن به دریا همان فرصتی بود که بچه‌ها دنبالش بودند برای‌ عکاسی و غنی‌سازی فضای مجازی و خوشگذرانی‌های مجاز دیگر. شب جمعه است و فضای ساحل کاملا روحانی. نسیم دریا که به‌صورتم می‌خورد یاد حرفهای مهندس زارعی و ثروت‌های عظیم خدادادی موجود در دریا می‌افتم. انگشت‌شمار افرادی تن به آب می‌زنند و بقیه ترجیح می‌دهند با دود و دمی، یا موزیکی و آوازی و یا عکس سلفی گرفتن خوش باشند. بانگ الرحیل ایادی مدیر کاروان که بلند می‌شود، در تاریکی اول شب، راهيان فوج فوج به سوی اتوبوس‌ها روانه می‌شوند. با خود می‌گویم بعد از انواع برنامه‌های علمی فنی تفریحی، لابد برنامه بعدی باید فرهنگی تربیتی چیزی باشد. ولی نه، حدسم این‌بار پنجاه‌ درصد هم درست از آب در نمی‌آید. اولویت‌های بسیج ظاهرا از نماز اول وقت و دعای کمیل و زیارت مزار شهدا گذر کرده. می‌گویند وقت نیست باید به برنامه بازدید بعدی برسیم. باز هم به نماز می‌گوییم وقت بازدید است و موقتا با ساحل و دریا خداحافظی می‌کنیم. البته از حق نگذریم که تماشای دریا هم عبادتی است مفت و مجانی، آن هم با چاشنی بستنی. با کلی معطلی در راه، رسيديم دم در پالایشگاه. ايام هجران بار ديگر از راه رسید و باید پاره‌های تن از تن جدا شود. تمکين می‌کنیم البته به‌ناچار. هنگام تحویل گوشی، به بعضی بچه‌ها حس قطع عضو دست می‌دهد. برادران حراست پالایشگاه وارد اتوبوس می‌شوند و اتمام حجت می‌کنند که گوشی و تبلت و لپتاپ و سایر اعضای خانواده این دلبندان تو دست‌ و بال کسی باقی نماند. کم مانده بود به حضرت عباس قسم‌مان دهد. به‌هرحال با ذکر صلوات وارد بزرگترین پالایشگاه میعانات گازی جهان شدیم. بعد از اقامه جماعت مغرب و عشا در مسجد پالایشگاه می‌خواهیم قدری ولو شویم که ناظمان اردو با وعده‌ وعده شبانه‌ از جا می‌کَنَندمان. نمیدانم شاید اگر شکم سیر نباشد، پالایشگاه را با پمپ بنزین اشتباه بگیریم و حق مطلب‌ ادا نشود. اگرچه فاصله مسجد تا رستوران چند قدمی بیشتر نیست ولی برای رعايت تدابير امنیتی حفاظتی بايد با اتوبوس برویم. حوالی ساعت ۷ شب وارد سالن غذاخوری شديم که‌ هیبتی در قد و قواره شرکت‌های نفتی داشت. صف طویل را که می‌بینم سراغ برادران حراست مجموعه‌ می‌روم تا سؤالی که از مهندسان ایزوایکو هم پرسیدم را تکرار کنم. جالبه! پاسخ يکی است. کارکنان‌ و کارگران مجموعه، عمدتا بومی و مديران، اکثرا غیربومی هستند. فکرم به توانمند‌سازی‌ نیروهای انسانی در محل و برخی نگاه‌های مرکزگرا مشغول‌ می‌شود. دردی است. در صف طولانی غذا با سه جوان از جمله مرصاد که فرصت مشاوره را مغتنم يافته‌اند همراه شده‌ام. انگيزه مرصاد در همراهی بسیار است مخصوصا از وقتی‌ که فهميده اهل نوشیدنی گازدار نیستم. اینجا بود که شگفتانه دیگری برای دهه‌هشتادی‌ها رو شد. گمان هر شامی را می‌بردند الا عدس‌پلو. حسابی آچمز شده‌اند. عجب وعده شبانه‌‌ای! شاید پالایشگاه را با پمپ بنزین اشتباه بگیریم. ادامه دارد ... @drhamednikoonahad
چند تا بچه پررو! قسمت ششم: نیویورک! بعد از ناهار تکراری که شب‌هنگام سرو شده بود، با اتوبوس تحت هدایت همان راننده ناشی، و حالا خسته‌ هم، مسیر پرپیچ و خم داخل پالایشگاه را در پيش می‌گیریم. حال که قطع عضو شده‌ایم، چشمان غیرمسلح را بيشتر می‌گردانیم در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر پالایشگاهی ستاره خلیج فارس تا تصاویر را به جای گالری گوشی، در گالری ذهن بسپاریم. پشت سرِ تویوتا لندکروز حراست پالایشگاه که همزمان حکم اسکورت و بلد راه را دارد از میان انبوه تأسیسات نفتی و پالایشی و کارگاهی، اندک اندک به سمتی می‌رویم که بعدا آقاجواد می‌گوید آن‌جا همان‌جایی است که سازندگان پالایشگاه در اثنای ساخت و راه‌اندازی آن، که چندين سال طول کشیده، از فشار کار و بن‌بستها به آنجا پناه می‌برده‌اند و به دست‌رنج می‌نگریسته‌اند. بعد از حدود ربع ساعت گشت و گذار در این شهرک تاریک، از دل جاده خاکی رو به سوی مشعل گاز فلر، به بام پالایشگاه می‌رسیم. از اتوبوس که پياده می‌شویم قابی در برابر ماست که به قول آقا جواد، بچه‌ها را یاد تصاویر نيويورک در شب می‌اندازد. تأمین‌کننده‌ بیش از ۴۰ درصد مصرف بنزین روزانه‌ مملکت، که همچون ستاره‌ای در کنار خلیج فارس می‌درخشد جلوی چشمان حیرت‌زده ماست. چند ردیف صندلی پلاستيکی چیده شده برای بچه پرروهای آینده در کنار میز پذیرایی. صدای ترانه‌های میهن‌پرستانه سالار عقیلی در فضا می‌پیچد. جوانان‌ِ همیشه درصحنه با هجوم به میز پذيرايی، داغ عدس‌پلو را تلافی می‌کنند. مانده‌ام متحیر که هنوز نیم‌ساعت از شام نگذشته. معده زاپاس دارند گویا! رو به نیویورک و پشت به مشعل فلر نشسته‌ایم و در خنکای اواسط شب میانه پاییز که بیشتر شبیه اواخرتابستان است، محو عظمت این شهر پالایشگاهی شده‌ایم. آقاجواد حواس بچه‌ها را جمع می‌کند و با ذكر خاطراتی از اردوهای قبلی می‌خواهد میخ‌کوبمان کند. از بچه پرروهایی می‌گوید که زیر بار انواع فشارها که تحریم يکی از آن‌ها بوده، خم شدند ولی نشکستند. بلافاصله تریبون را به مهندسی متواضع که لرزش صدايش نشان می‌دهد قدری پا به سن گذاشته، می‌سپارد تا مرد میدان عمل، سخن آغاز کند. بعد از ذکر چند《ترین》در مورد ابرپالایشگاه خاورميانه که تماما با توان مهندسی داخلی ساخته شده، از سختی‌های کار ساخت پالایشگاه در زمان تحریم می‌گوید. پالایشگاهی که با هدف تأمین امنیت سوخت و انرژی کشور ساخته شد و نماد خودباوری و غیرت ایرانی شد و نه‌تنها نیاز داخلی را برآورده کرد که ما را به بازار صادرات فرآورده‌های نفتی رساند. از هفته‌ها دوری از خانواده در زمان ساخت می‌گوید. از نمی‌توانیدهایی که برخی در گوششان می‌خواندند. از گرمای هوای طاقت‌فرسای در طول سال، از رطوبت هوای بالای ۹۰درصد که نفس را بند می‌آورد و از تسليم نشدن در برابر انواع موانع و سختی‌های جوی و کاری و مدیریتی و فشارها. اینکه دست به زانو شدند ولی در مقابل مشکلات زانو نزدند. دهه‌هشتادی‌ها ساکتند و پی در پی کف می‌زنند. خیرخواهانه و پدرانه به بچه‌ها می‌رساند که کار نشد ندارد. با آرامشی مثال‌زدنی و با اشاره به شقيقه‌اش می‌گوید اتاق کنترل پالایشگاه اینجاست. مؤلفه‌های اقتدارآفرین را که برمی‌شمارد ضربان‌ قلبم بالا می‌رود. از فرط شعف، بغض می‌کنم. از این همه توانمندی غرورآفرین که ثمره‌اش، بی‌واسطه‌ی امواج رادیوئی تلویزونی جلوی چشمم است به ایرانی بودنم می‌بالم. آری! خودکفایی که در عصر تحریم و تنها با عرق جبین و کدّ یمین حاصل شده باشد، می‌ماند. طاقت نمی‌آورم. برمی‌خیزم ايستاده تشويق می‌کنم. مهندس چشم در چشم من می‌شود، مکثی می‌کند و ادامه‌ می‌دهد. جوانی صحبت مهندس را قطع می‌کند تا میزان کیفیت بنزین‌های تولیدی را بداند که آیا به يورو۵ یا حداقل يورو۴ می‌رسد یا نه. وقتی مهندس عیار کیفیت بنزین پالایشگاه ستاره را مطابق با استاندارد يورو ۶ اعلام‌ می‌کند، تشویق بی‌امان بچه‌ها فضا را پر می‌کند. بعد از اتمام سخنرانی، مهندس که معلوم شد روزی بچه‌پررو بوده در حلقه بچه‌ها به سوالاتشان پاسخ می‌دهد. عکس یادگاری در کنار همان تابلوی خاص، سکانس پایانی برنامه روز اول اردوست. با ستاره خلیج فارس عکس گرفتیم و مرور کرديم که توانستیم، اگرچه می‌گفتندنمی‌توانیم. دوباره سالار مشغول خواندن می‌شود: وطنم، ای شکوه پابرجا ... ادامه‌ دارد ... @drhamednikoonahad
هدایت شده از دکتر حامد نیکونهاد
رفتار سیاسی اجتماعی دخت نبی اکرم حضرت زهرا سلام الله علیهما در ایراد خطبه فدکیه(جهاد تبیین) و همچنین حمایت خونین از میراث غدیر به ما آموخت که ارزش آقازاده بودن، به پاسداشت و پاسداری از حریم ولایت است و رسالت خواص جامعه، کنش‌گری به موقع و صریح است تا آنجا که اولین شهیده مدافع حرم، از درون خود حرم رخ بنماید ...
چندتا بچه پررو! قسمت هفتم: ورود به منطقه نظامی شب اول و آخر اردو خیلی عادی در محل اسکان متعلق به سپاه بندرعباس سپری شد؛ قدری معطلی برای تخصیص اتاق، چک کردن پیامهای مجازی مربوط به دوران هجران دوسه ساعته و تمهید مقدمات خواب. تماس کوتاهی با منزل می‌گیرم تا از نگرانی، که درش نبودند، خارجشان کنم. دخترم را با وعده هدایای خاص و تعهد اکید مبنی بر اینکه دیگر شب را بیرون از خانه نخواهم خوابید، راضی به قطع تماس می‌کنم. بحمدالله به برکت آلارم پاره‌تن، نماز صبح به‌وقت ادا شد. از نماز جماعت که خبری نبود، چه رسد به دعای ندبه صبح جمعه. شب قبل تأکید شده بود که صبح اول وقت باید حرکت کنیم تا به همه برنامه‌های اردو برسیم. به هر ضرب و زوری که بود حوالی ۸ صبح، جوانان‌ رعنای مملکت، برخی چای و نسکافه در دست و برخی لقمه در دهان در اتوبوس‌ها جاگیر شدند. لابد معنای اول وقت عوض شده. صبحانه را در اتوبوس خوردیم و نیم‌ساعته رسيديم به منطقه یکم نيروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. بناست وارد منطقه‌ای نظامی شویم آن هم در بحبوحه درگیری‌های شدید منطقه غرب آسیا بین جریان مقاومت و اسرائیل غاصب در غزه. گوشی‌ها را که دودستی تحويل می‌دهیم. انتظار دارم مرز آبی در حالت چيزی شبیه به آماده‌باش نظامی باشد ولی همه‌چیز عادی به نظرمی‌رسید. برنامه نخست بازدید از نمایشگاه تجهیزات دریایی و شناورهای نظامی سپاه پاسداران است که در فضای باز کنار ساحل برپا شده است. ناو، قایق پرنده، شناورهای موشک انداز، سامانه‌ پدافندی و مانند اینها. طبق معمول صندلی‌های پلاستيکی در فضای باز زیر آفتاب هلالی شکل چیده شده رو به تجهیزات نظامی، و نوای ترانه‌های حماسی در محيط می‌پیچد. بچه‌ها برای فرار از آفتاب ساعت۹ صبح بندرعباس به چفیه و کلاه و کف دست پناه برده‌اند. برخی هم زیر تابلویی پناهنده شده‌اند یا لابلای قایق‌های جنگی قایم شده‌اند. فرمانده‌ جاافتاده و خوش‌لهجه نیروی دریایی سپاه، که لحن پرمهری در سخن گفتن دارد حواسش هست که بچه‌ها دارند بی‌تاب می‌شوند. سخن کوتاه می‌کند. چکیدن قطرات آب کولرهای اسپیلت در هوای شرجی جنوب را مثال می‌زند تا شرشر عرق از نوک انگشت و آستین سربازان به هنگام مراسم نظامی در گرمای سوزان و هوای مرطوب طول سال را جا بیندازد بلکه بچه‌ها قدر حال و هوای بهاری اواسط پاییز بندرعباس را بدانند. به فکر عدالت در دستمزدها می‌افتم. مرزبانی دریایی در این شرایط سخت آب‌وهوایی که چند دقیقه‌اش هم طاقت فرسا است چگونه‌ قابل جبران است؟ بچه‌های رشته مديريت را می‌فرستند سمتی دیگر که نفهمیدم کجا و الباقی‌مان بازديد از نمایشگاه را آغاز می‌کنیم. درجه‌داران نظامی جوان به نوبت می‌آیند و توضیحات فنی در مورد قابلیت‌های تجهیزات و نوآوری‌های صورت‌گرفته و کلاس‌بندی آنها ارائه می‌کنند. از قابلیتهای راداری و قدرت مانور دریایی تا هدف‌گیری و موشک اندازی در حال حرکت و دقت پرتاب و اصابت. دهه‌هشتادی‌های کنجکاو در هر سوراخ سمبه‌ای سر می‌کشند و برادران پاسدار را سوال‌پیچ می‌کنند تا ته‌توی تجهیزات را درآورند. مشخص است که از قابلیت‌های متنوع دفاعی نظامی امنیتی اطلاعاتی شناورها ذوق‌زده شده‌اند. لازم نيست برای‌مان بگويند که‌ در صنايع نظامی و تجهيزات جنگی تحریم بودیم و هستیم. نسل زد خوب می‌داند که در دنیا صنايع نظامی پیش‌قراول صنايع دیگرند و محصولات نظامی، برآیند فناورانه چندین شاخه‌ علوم پایه و مهندسی است و سرریز این فناوری‌ها عاید صنايع دیگر می‌شود. و حالا با چشمان خود می‌بیند و با دستان خود لمس می‌کند ثمره مجاهدت‌های شبانه‌روزی بچه‌پرروهای سپاه‌ را در دوران تحریم که بیشتر ازتهدید، گویا فرصت بوده. فرصت باور خويش و استعدادهای خداداد. به خیال خودمان داريم از نزديک، آخرین دستاوردهای نیروی دریایی را رصد می‌کنیم که درجه‌داران جوان یادآوری می‌کنند که به‌واسطه ملاحظات نظامی، نمی‌توانیم همه‌ تجهيزات و امکانات نظامی را نمایش دهیم. کفمان می‌برد. از همان دقایق اول که وارد صحن علنی نمایشگاه شدیم، زیبایی دلربا که در ساحل انتظارمان را می‌کشید هوش و حواسمان را ربوده بود. سپاهی‌ها نام دلکشش را با شور خاصی به زبان می‌آوردند. بی‌تاب لحظه وصال شده بودیم. منتظریم در آغوشمان بکشد. ادامه‌ دارد... @drhamednikoonahad
هدایت شده از از بهشتی برای امروز
دستگاه گردش‌ خون این درست مثل دستگاه گردش خون است. اگر آن را سالم نگاه داشتید، یکایک سلول‌ها را درست تغذیه می‌کند. ... شما ملت آگاه، شما ملت به‌پاخاسته، شما مردمی که نشان دادید که در تشخیص بسیار قوی هستید و زمانتان را درک کرده‌اید و عالم به زمان شده‌اید، این خودآگاهی و این فداکاری و ازخودگذشتگی و این حضور آگاهانه و متعهدانه را حفظ کنید آن‌وقت نظام سیاسی قانون اساسی به‌صورت دستگاه گردش خون منظم و دقیق، چنان کار خواهد کرد که دیگر احدی هوس دیکتاتوری و حق‌کشی و تجاوز را به دل راه نخواهد داد. 9/9/1358 تهران حسینیه ارشاد منبع: مبانی نظری قانون اساسی. انتشارات روزنه. صص54-55 @Shahiddoctorbeheshti
دکتر حامد نیکونهاد
متن کامل سخنرانی بنده به مناسبت روز #قانون_اساسی در همایش ملی مسوولیت اجرای قانون اساسی که در روز شن
دقيقا سال گذشته چنین روزی، رئیس جمهور محترم را دعوت به خیر و امر به معروف کردم و چند مطلب برای‌ اجرای گفتم هنوز بر همانها اصرار دارم به ویژه باور به قانون اساسی ضرورتِ هزینه داشتن عبور و عدول از قانون اساسی تنوع بخشی به مشارکت‌های آگاهانه مردمی در اداره‌ کشور روشن کردن موتور محرکه قانون اساسی با احیای فریضه احیاگر
JBR_Volume 15_Issue 29_Pages 152-185.pdf
498.7K
مؤلفه‌های بنیادین حقوق اساسی جمهوری‌اسلامی ایران در منطق و منطوق @drhamednikoonahad
دکتر حامد نیکونهاد
مؤلفه‌های بنیادین حقوق اساسی جمهوری‌اسلامی ایران در منطق و منطوق #قانون_اساسی @drhamednikoonahad
هر نظام حقوقی علاوه بر نکات مشترک و حوزه‌های مشابه با سایر نظام‌های حقوقی، دارای ارزش‌ها، زمینه‌های متفاوت، ساختارها و هنجارهای خاص خویش است. این امر می‌تواند، از جمله، ناشی از زمینه‌های تاریخی-اجتماعی تکوین یک جامعه سیاسی یا برگرفته از اصول اعتقادی حاکم بر جامعه موردنظر باشد. این دست عناصر و مؤلفه‌ها در شناخت دقیق قواعد اساسی نظام موردنظر و تمایز آن نظام از سایر نظام‌ها تأثیر شایانی دارد و گاه بی‌توجهی به آنها رهزن است و منجر به فهم نادرست و یا تحلیل و ارزیابی ناموجه از یک نظام حقوقی می‌شود. از این رو پرسش اصلی و مسئله محوری این نوشتار این بوده است که به «روایت قانون اساسی» کدام مؤلفه‌ها، عناصر «بنیادین» حقوق اساسی جمهوری‌اسلامی را رقم می‌زنند؛ به نحوی که حذف هر یک، موجب دگردیسی ماهوی آن می‌شود. در این مقاله به شیوه تحلیلی و با نگاهی متفاوت و به‌صورت درون‌گفتمانی به منظومه حقوق اساسی جمهوری‌اسلامی و به‌ویژه بر قانون اساسی نظر افکنده و عناصر بنیادین آن استخراج شده است. «پایه‌گذاری عنصر ایمان و رهبری دینی برای تشکیل جامعه سیاسی»، «متعهد بودن نظام حقوق اساسی در برابر مکتب موردقبول مردم»، «مردمی بودن حکومت» و «تداوم اهداف و مسئولیت‌های انقلابی با وجود استقرار نظام» قوام‌بخش نظام حقوق اساسی جمهوری‌اسلامی است که در قانون اساسی و اسناد اساسی مرتبط بازتاب یافته است. @drhamednikoonahad
هدایت شده از عصر حقوق بشر
تاریخ انقضای قوانین اساسی: چند دقیقه در مورد اعتبار یا بی اعتباری قانون اساسی بعد از 44 سال 📌آیا پذیرفتن قانون اساسی سال 58 ایران، سرسپردن به اراده نسلهای قبلی و سلب حق تعیین سرنوشت از نسل فعلی است؟ آیا قانون اساسی برای ما معتبر است؟ ۱. اولا تعیین سرنوشت به لحاظ حقوقی، مختص مردم یا ملت است که جمع نسلهای گذشته و حاضر و حتی آینده یا شهروندان یک جامعه سیاسی است (و نه نسل فعلی) ۲. قوانین اساسی در هیچ کشوری برای یک نسل نوشته نمی شوند بلکه برای نسلهای مختلف نوشته میشوند. ۳. تجدید نظرهای مکرر در قانون اساسی، ثبات و دوامی را که لازمه امنیت حقوقی یک جامعه است تحت تاثیر منفی قرار خواهد داد. ۴. نسلهای مختلف یک کشور، استمرار هویتی دارند و کمتر پیش می اید که افکار مردم یک کشور پس از 40 سال، کاملا متفاوت از مردم نسل اول بشود. ۵. انعطاف پذیری، اصلی مقدس و محترم است که قوانین اساسی باید آن را در درون خود پیش بینی کنند. امری که در اصل 177 قانون اساسی ایران نیز آمده است. ۶. براساس منطق عقل، هیچ حقی از جمله حق تعیین سرنوشت مطلق و بدون قید نیست (از جمله قید زمان) که در هنگام رای دادن مردم در کشورهای مختلف به قانون اساسی، مردم دست و بال خود در تغییر هر روزه یا هر ساله قانون اساسی را می بندند(اصل خودمحدودیتی) ۷. قانون، ذاتا دائمی است و موقت بودن قانون عارضه ای است که باید احراز و اثبات شود و تعیین محدوده زمانی برای اعتبار قانون اساسی، اعتراف به ناپایداری و سستی نظام حقوقی و سیاسی یک کشور است. ۸. رویه کشورهای دیگر نیز همین است که حتی گاهی مثل آمریکا قانون اساسی ۲۳۴ سال پیش خود را هنوز معتبر می‌دانند. کانال عصر حقوق بشر https://eitaa.com/HumanRightsInWorld
دکتر حامد نیکونهاد
چندتا بچه پررو! قسمت هفتم: ورود به منطقه نظامی شب اول و آخر اردو خیلی عادی در محل اسکان متعلق به س
چند تا بچه پررو! قسمت هشتم: عجب یاقوت و مرجانی ۱ ۲۰ ۱۳ ۱۰ ۹۸ از نمایشگاه روباز رو به سوی آن موعود خاص روانه می‌شویم. بالاخره وقت وصال می‌رسد و نوبت بازديد از یک شناور فوق پیشرفته بومی می‌رسد. از دور به هیکل درشت ناو موشک انداز سفیدفامی خیره شده ام که عجيب دلکش است. آنچنان مدرن و باکلاس است که ذهن مملو از ذهنیتهای ساخته‌ی امپراطوری رسانه، نمی‌تواند بپذیرد که محصولی تماما ایرانی است. وسط سالن ناو، سرپا حلقه زده‌ایم تا قابلیت‌های گوناگون رزمی و غیررزمی ناو را پاسدار جوانی توضیح دهد. ناو خودکفایی است. مثلا مجهز به آب شیرین کن است يعنی آب شور دریا را به آب مصرفی تبدیل می‌کند و نیاز به پر کردن مخزن آب از ساحل ندارد. روی عرشه، فرودگاه بالگرد دارد. امکانات راداری و نظامی ديگری هم داشت که خيلی تخصصی بود. وقت زیادی نداشتیم و با بچه‌ها گشتی هول‌هولکی می‌زنیم داخل ناو. هتل پنج ستاره معلقی روی آب بود حقا. غیر از اماکن خاص نظامی مانند اتاق کنترل و فرماندهی و موتورخانه پیچیده و مانند اینها، چند اتاق خواب مجهز برای ملوانان داشت که قابل پیش‌بینی بودند. اما ماجراجویی دهه‌هشتادی‌ها کشفیات جالبی به ارمغان آورد. سالن ورزش با تجهیزات بدنسازی کامل در طبقه زیرین، چیزی نبود که بشود از خیرش گذشت. بروبچز مشغول دمبل و هالتر شدند و بعد از چند تذکر از طرف برادران پاسدار، راضی به خروج شدند. در راهرو سر می‌چرخانم تا چیزی را از دست ندهم که صدایی شبیه به یک سخنرانی در ناو می‌پیچد. با کنجکاوی دنبال‌ منشأ می‌گردم که‌ به یک سالن اجتماعات حدودا پنجاه نفری می‌رسم. حدس می‌زنم پاسداری می‌خواهد توضيحات تکمیلی در خصوص ناو بدهد. وارد می‌شوم تا روی صندلی‌های شیک سینماطور بنشینم که کاشف به عمل می‌آید یک شیرپاک‌خورده دهه‌هشتادی سرکارمان گذاشته‌ و رفته پشت تریبون و تریپ سخنرانی برداشته. کلی خنديدم. سالن اجتماعات با آن صفحه نمایشگر بزرگ، وسط یک ناو جنگی، حسابی ذوق‌زده‌مان کرده بود. هنگام خروج از ناو منتظر بودیم بالگردی که بالای سرمان می‌چرخید روی جایگاه مخصوص روی عرشه ناو فرود آید و کیفمان را کوک کند که ناکام مانديم. با دو چشم خود دیدیم؛ با دو پای خود، زیر و روی ناوی را پیمودیم که مزین بود به نام نامی سردار رشید ایرانی، قهرمان مبارزه با تروریسم تکفیری سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی. داغ نیمه‌شب ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ زنده شد. هربار که نام ناو را از زبان پاسداران می‌شنیدم غرق در یاد حاج قاسم می‌شدم. نماهنگ ریمیکس زیبای محسن چاووشی در گوشم می پیچید و چهره دلربای سردار دلها جلوی چشمانم نقش می‌بست. عزتی که مجاهدت بچه‌پرروهای سپاهی برای‌مان ساخته‌اند اشکم را درمی‌آورد. ایران ابتدای انقلاب‌ که در نيروی دریایی نزدیک به صفر بود و در جنگ تحمیلی هشت ساله، با بلم و قایق موتوری در فکر عملیات بود را در ذهن می‌آورم. همان ایرانی که برخی عمری در گوشش می‌گفتند نمی‌توانیم و حتی عرضه ساخت لولهنگ را نداریم، امروز یکّه و تنها با دستان خود و تکيه بر استعداد و دانش خود و توکل به یگانه قدرت واقعی عالم، آن هم زیر فشارهای ناشی از تحریم‌های بی‌سابقه ظالمانه، ناو و ناوشکن‌هایی فوق‌العاده پیشرفته ساخته که تحسین دنیا را برانگيخته است. غرق در غرور می‌شوم. چه پرمغز گفت سرباز رشید اسلام که جان یک ملت بود: میزان فرصتی که در بحرانها هست در خود فرصت‌ها نیست به شرطی که نترسیم و نترسید و نترسانیم. ادامه دارد ... @drhamednikoonahad
🔰میزگرد بازخوانی نقش شهید بهشتی در فرایند تصویب قانون اساسی 📌به مناسبت سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 🎙با سخنرانی دکتر محمد بهادری جهرمی و دکتر حامد نیکونهاد 🗓زمان: سه شنبه ۱۴ آذر ماه ساعت ۱۵ الی ۱۷ ▫️محل برگزاری : تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه، کوچه شهید صیرفی‌پور، مجموعه فرهنگی سرچشمه (یادمان شهدای هفتم تیر) @drhamednikoonahad