#معرفی کتاب 📚
#پروانه ای در دام عنکبوت داستان دختری ایزدی که همزمان با ورود داعش به موصل عراق ،مسلمان میشود و به چنگ نیروهای داعش اسیر میگردد و در اردوگاه دواعش ،جنایات آنها را با چشم خود میبیند و زندگی تلخی را تجربه می کند ، پس از مدتی از چنگ داعش میگریزد و دست تقدیر او را به اسرائیل می کشاند و.....
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🦋 #پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_ حسینی
قسمت 28 🎬
همراه ناریه سوار ماشین شدیم ,به طرف شهرحرکت کردیم,داخل شهرشدیم,مثل اینکه کل این شهر زمانی برای ورود داعش جشن وسرور برپا کرده بودند,الان پشیمان از کردارخودشان هر کدام به گوشه ای درسوراخ خود خزیده بودند,شهر عاری از روح وسرزندگی بود.
ناریه چندجا سرک کشید,وای خدای من,مسیری را که میرفت خوب میشناختم,به سمت سوله های ورودی شهر موصل بود,قلبم به شدت میتپید,دعا میکردم ناریه مسیرش راعوض کند با ترس گفتم:کجا میرویم ,داریم از شهر خارج میشیم که...
ناریه:یه اردوگاه دیگه این طرف هست مختص زنان اسیر دولت اسلامیست,امروز برای اولین بار ازمن خواستند به اونجا سری بزنم,مثل اینکه بعضی زنها مشکلاتی دارند و...
با تعجب گفتم:مگه چه کاره ای؟میری امربه به معروف کنی؟
زد زیرخنده وگفت:نه من اچارفرانسه ام خخخخ,میرم ویزیت کنم.
من:مگه دکتری؟؟
ناریه:اگه به جنگ دولت اسلامی نخورده بودم ,الان دکتری هم گرفته بودم,اخه میدونی وقتی با عدنان ازدواج کردم ,اون دوست نداشت زنش عامی باشه,باتشویق عدنان رشته پزشکی رفتم ویکسال هم خوندم که دیگه خورد به پیوستن به داعش...البته بگم وقتی اومدیم سوریه درسم را زیرنظر عدنان که واقعا پزشک حاذقی بود ادامه دادم وهرچی یادم داد فراگرفتم,الانم درحد خودم ویزیت میکنم,تازه عدنان بیچاره حتی مدرک پزشکی افتخاری هم برام گرفته بود.
پیش خودم گفتم پزشکی افتخاری دیگه چه صیغه ای هست،حالا باچیزایی که تواین مدت کوتاه از داعش دیده بودم،پزشکی افتخاریش را راحت تر قبول میکردم...
وای رسیدیم سوله ها،من چه کنم؟اگه کسی منو ببینه وبشناسه چی؟؟چکارکنم خدایا؟؟؟
بازهم توکل برخداکردم و...
👇👇
نزدیک ورودی سوله ها نگهبان ایست داد ,ناریه ایستاد.
وای خدای من ,این که ابواسحاق بود,خداراشکرکردم که روبنده دارم ودر دل دعا میکردم تا هیچ کس مرا نشناسد.
ابواسحاق:بفرما خواهرمجاهد،چه میخواهید؟
ناریه:برای ویزیت امدم,مثل اینکه خانمی اینجا حالش خوب نبود,زنگ زدند به من...
ابواسحاق:اوه اوه,اون دخترک ایزدی...دیشب ,اخرشب تمام کرد....دیرامدی خانم دکتر وخنده ی زشتی کردوگفت:بفرمایید گلویی تازه کنید,چای عراقی,قهوه ترک ....نوشیدنی خنک...هرچه میلتان است ,فراهم میکنم.
ناریه روبنده اش رابالا زدوباخشم نگاهی به ابواسحاق کرد وگفت:مجاهد به وظیفه ات برس,نگهبانی بده,مابرای میهمانی نیامده ایم ودور زد که برگردیم.
نفسم راکه داخل سینه حبس کرده بودم ,بیرون دادم وگفتم:چه باتحکم برخورد کردی,نمیترسی برایت مزاحمتی ایجادکنند؟
ناریه:گفتم که با مجاهدان باید اینگونه برخوردکرد وگرنه صاحبت میشوند,درثانی,خیلی بیجا میکنند که بخواهند برای من مشکل ایجاد کنند,من وهمسرم جز اولین مجاهدینی بودیم که به دولت اسلامی پیوستیم,با ریختن خون امثال شوهرمن اینان جان گرفتند...
باخودگفتم:باریختن خون مظلومان,باسربریدن بی پناهان وباجوانمرگ شدن لیلا وامثال لیلاها شما حیوانات خونخوار جان میگیرید ,نام مجاهد برای شما وامثالتان خیلی زیادی بزرگ است.
ناریه بدون اینکه حرفی بزندماشین را نگه داشت...نگاهی به اطرافم کردم ودیدم همه جا بیابان است وتاورودی شهر فاصله,داریم,یک لحظه ترسیدم وگفتم,نکند افکارم رابرزبان اوردم وناریه میخواهد...
که ناریه در بغل من رابازکرد وگفت:پاشو برو اونطرف بشین,میخوام ازت یه راننده بسازم.
من:قبلا چندسری پشت ماشین نشستم.
ناریه بالبخندی:نه میخوام ببینم دست فرمانت چطوره
وقتی این حرکات ناریه رامیدیدم,باورم نمیشد که این زن داعشی,هست,اما همیشه یه چیزی ته قلبم میگفت ازاین مار خوش خط وخال بترس..
نشستم پشت رول وحرکت کردم,اخه طارق خیلی وقتا ماشینش را به دستم میداد وبه قول خودش مشق رانندگی میکردیم.
آه طارق.....کجایی برادرم.....
علی,علی.....توکجایی؟؟خدااااا من کجام؟؟من اینجا وسط این حرامیان چه میکنم؟؟خداااااا
قبل از اذان برگشیم اردوگاه ,اخه خیلی دلم شوربچه ها رامیزد وناریه هم ماشین رابرداشت تا به نماز وامربه معروفش برسد.
بچه هابا دیدنم خوشحال شدند وعمادکه انگار گریه کرده بود از شادی بالا وپایین میپرید,به خودم قول دادم دیگه لحظه ای تنهاش نگذارم,با این سن کمش دردهای بزرگی تحمل کرده,من باید مرهمی باشم بردردهایش تا شایدزبان الکنش بازشود.
هنگام خواب دوباره ناریه رابه حرف گرفتم تا ادامه ی داستان زندگی اش راتعریف کند,هنوز راز پاسپورتها را کشف نکرده بودم.
ناریه بعدازاینکه مطمین شد بچه ها خوابند ادامه داد...
چی بگم برات از زندگی پرمشقتم،وقتی که من وعدنان به خانواده هایمان اعلام کردیم که به داعش پیوستیم وامروز وفرداست که راهی شام شویم,پدر من باکمال افتخار موافقت کرد وپدر عدنان سختگیرانه مخالفت کرد ومعتقدبود من وعدنان باید تحصیلاتمان درطب را ادامه دهیم,باید یک توضیح کوچک هم بدهم ,درسته که هم عشیره ی ما وهم عدنان اهل سنت بودیم اما دراعتقادات کمی باهم متفاوت بودیم اعتقادات ما که ناشی از پیروی ازمحمدبن عبدالوهاب بود مثل حکومت سعودی ،وهابی بود یعنی مثلا ما به زیارت اهل قبوراعتقادنداشتیم اما عشیره ی عدنان که حنفی بودند معتقدبه این سنت بودند,ما زیارت رفتن ومقبره وضریح ساختن برای علما وبزرگان رابدعت دردین ومرده پرستی میدانستیم اما انها این اعمال را احترام به بزرگان مینامیدند,ما یاعلی ویامحمد و..گفتن را شرک به خدا وکمک ازغیرخدا میدانستیم اما انها یامحمد گفتن را کمک ازواسطه وحجت حق میدانستند ,هرچه که ما به علی ,خلیفه ی چهارم وفرزندانش بغض وکینه داشتیم انها برای علی وفرزندانش احترام وعزت قایل بودند,خلاصه اینکه اعتقادات ما مبنی براعتقادات دولت اسلامی داعش بود اما ازانها باما تفاوت داشت...
اما بااین احوالات ومخالفتهای,ابوعدنان،من وعدنان راه خودرا رفتیم وابوعدنان محرمانه ودورازچشم عدنان به من اخطار داد که پیوستن عدنان به داعش را ازچشم من میداند واگر کوچکترین چشم زخمی به عدنان واردشود,من تقاص پس خواهم داد وکاش وای کاش همان موقع از تصمیمان برگشته بودیم ,اما...
#ادامه_دارد ..
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#ابلیس>
#وجود_ابلیس
عدّهاى، #ابلیس را همان نیروى درونى غرایز انسان که او را به سوى #شرّ فرا مىخواند دانستهاند .
تعابیر #قرآن، ابلیس را به صراحت #موجودى حقیقى، نه پندارى و نه همان #نفس امّاره معرّفى مىکند که نه به صورت #استقلالی ، بلکه در حیطه حاکمیّت خداوند ، آدمیان را به شرّ و #گناه فرا می خواند ،
از این رو #وجود شیطان که به شر و #معصیت فرا می خواند ،از #ارکان نظام عالم انسانی شمرده میشود ؛ نظامی که بر #سنّت اختیار جریان داشته ، هدف آن #سعادت نوع انسان است و از آیاتی مانند :
* فقلنا یا ءادم انّ هذا عدوّ لک و لزوجک * ( طه ۱۱۷) استفاده میشود که #خداوند ، ابلیس را به طور مشخص و روشن به آدم و حوّا #شناسانده و از آیاتی مانند :
* هل ادّلّک علی شجره الخلو * ( طه ۱۲۰) ، و
* قاسهما انّی لکما لمن النّاصحین * ( اعراف ۲۱) که #گفتگوی آدم و ابلیس را گزارش می کند ، به دست می آید که ابلیس #مخاطبی آشنا برای آدم بوده است ؛
چنان که پاره ای از روایات ، از #تمثّل و سخن گفتن وی با بسیاری از پیامبران چون آدم ، نوح و ابراهیم و .....
و شنیدن صدای او از سوی #امامان معصوم دلالت دارند ؛ هم چنین به #تصریح قران ، ابلیس از ذریّه ( کهف ۵۰ ) ، حزب ( مجادله ۱۹ ) و لشکریان سواره و پیاده نظام ( شعراء ۹۵ ؛ اسراء ۶۴) برخوردار است .
ادامه دارد......
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
⭕️قرآنی باشیم!
💢کسانی که قالی می بافند یک نگاه به #نقشه دارند و یک نگاه به قالی و بر اساس آن قالی آویخته خود را می بافند.
ما نیز باید چشم به نقشه #قرآن داشته و بر اساس آن تار و پود #زندگی خود را ببافیم. این است که قرآن کریم می فرماید:
#خُذِ_الکِتابَ؛ یعنی کتاب را بگیر،
یعنی بی نقشه نباش.
#مریم/13
🌺 اللَّهُمَ صَل عَلی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
🔻تلاوتِ قرآن🔻
✍ آیه ۲۰ سوره مزّمّل، ﺩﻭ ﺑﺎﺭ به این امر مهم ﻓﺮﻣﺎﻥ داده شده:👇
🕋 فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ...ِ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ... (مزّمّل/۲۰)
💢 ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ #قرآن ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺴّﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﺪ... ﭘﺲ ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﺪ...
☝️ البته همه میدونیم که ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ «تلاوتِ قرآن» صرفاً همین روخونیِ ساده نیست..
وقتی خدا میفرماید #قرآن بخونید:
☜ یعنی با قرآن و تعالیم آسمونیش آشنا بشید...
☜ یعنی قرآن رو تو زندگیهاتون بیارید...
☜ یعنی با قرآن رفیق بشید...
☜ یعنی قرآن تو زندگیهاتون محور قرار بگیره...
✅ تو روایات هم داریم که ﻓﻀﻴﻠﺖِ «تلاوتِ قرآن» ﺩﺭ «زیاد خوندن» ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ «خوب خوندن»، ﻭ ﺗﺪﺑّﺮ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺩﺭ این کتابِ الهی ﺍﺳﺖ.
امیرالمومنین علی(ع) فرمود:
❌ أَلَا لَا خَیْرَ فِی قِرَاءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ.
قرائتِ قرآنی که همراه با تدبّر نباشد، خیری ندارد.
معانی الاخبار، ۲۶۶.
حالا سوال اساسی اینه:👇
⁉️ ما روزانه چقدر قرآن میخونیم؟؟!!
⁉️ روزانه چقدر وقت میذاریم که با قرآن آشنا بشیم؟؟!!
⁉️ روزانه چقدر از وقتمون رو با گوشی موبایل و تلوزیون و دوستان و ... میگذرونیم، و در مقابل چقدر از وقتمون رو با قرآن میگذرونیم؟؟؟!!!
⁉️ حتّی روزانه چقدر از وقتمون رو با کتابهای مختلف میگذرونیم، و چقدر برای کتابِ خدا قرآن وقت میذاریم؟!
🔻فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ🔻
👈 ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺴّﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﺪ.