eitaa logo
"در مسیر قرآن و اهل بیت"(علیهم السلام)
113 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 5⃣2⃣ روز به روز سنگین‌تر می‌شدم.خدیجه داشت یک‌ساله می‌شد.چهار دست و پا راه می‌رفت و هر چیزی را که می‌دید برمی‌داشت و به دهان می‌گذاشت.خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.از طرفی، از وقتی به خانه‌ی خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه‌ی پدرم را می‌گرفتم. شانس آورده بودم خانه‌ی حوری، خواهرم، نزدیک بود.دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می‌زد. مخصوصاً اواخر حاملگی‌ام هر روز قبل از این‌که کارهای روزانه‌اش را شروع کند، اول می‌آمد سری به من می‌زد. حال و احوالی می‌پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می‌شد، می‌رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت‌ها هم خودم خدیجه را برمی‌داشتم می‌رفتم خانه‌ی حاج‌آقایم. سه چهار روزی می‌ماندم. اما هر جا که بودم، پنج‌شنبه صبح برمی‌گشتم. دستی به سر و روی خانه می‌کشیدم.صمد عاشق آبگوشت بود. با این‌که هیچ‌کس شب آبگوشت نمی‌خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می‌گذاشتم. گاهی نیمه‌شب به خانه می‌رسید. با این حال در می‌زد. می‌گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می‌زنی؟!» می‌گفت:«این همه راه می‌آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.» می‌گفتم: «حال و روزم را نمی‌بینی؟!» آن‌وقت تازه یادش می‌افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته‌ی دیگر دوباره همه چیز یادش می‌رفت.  هفته‌های آخر بارداری‌ام بود. روزهای شنبه که می‌خواست برود، می‌پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می‌گفتم: «فعلاً نه.» خیالش راحت می‌شد. می‌رفت تا هفته‌ی بعد. اما آن هفته، جمعه عصر،لباس پوشید و آماده‌ی رفتن شد. بهمن‌ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می‌خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می‌ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده‌ها بسته شود.»موقع رفتن پرسید:«قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد می‌کرد و تیر می‌کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.به حساب خودم دو هفته‌ی دیگر وقت زایمانم بود.گفتم:«نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می‌کند. کمی بعد شکم‌درد هم سراغم آمد.به روی خودم نیاوردم.مشغول انجام دادن کارهای روزانه شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم.از سرما می‌لرزیدم. حوری یکی از بچه‌هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن‌برادرم، خدیجه.بعد زیربغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه‌ی خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.دلم می‌خواست کسی صمد را خبر کند.به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می‌رسید.تا صدای در می‌آمد، می‌گفتم:«حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می‌خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می‌کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه‌ی صمد از جلوی چشم‌هایم محو نشد. صدای گریه‌ی بچه را که شنیدم، گریه‌ام گرفت.صمد! چی می‌شد کمی دیرتر می‌رفتی؟چی می‌شد کنارم باشی؟! پنج‌شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. می‌دانستم صمد است. خدیجه،زن‌داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید، شستش خبردار شده بود. پرسیده بود:« چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:«قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»و قبل از این‌که صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم.صمد تا وارد شد، خندید و گفت:«به‌به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می‌دانست. با این حال پرسیدم:«کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت:«خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی‌ای دارد. نکند به خاطر این ‌که توی ماه محرم به دنیا آمده این‌طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« می‌خواستم به زن‌داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می‌شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود.گفت: «خدیجه‌ی من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام‌آرام برایش لالایی خواند. 🔰ادامه دارد...🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 وسط نماز جماعت میتونم فرادی بخونم؟ احکام به زبان ساده اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی محَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🌼🌷🌼⊱⊱⊱⊱⊱━ ⛅️ اللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج ⛅️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌قاضیان چهار گروهند ▪️القُضاةُ أربَعةٌ: ثلاثةٌ فی النارِ وواحِدٌ فی الجَنّةِ: رجُلٌ قَضی بجَورٍ وهُو یَعلَمُ فهُو فی النارِ، ورَجُلٌ قَضی بجَورٍ وهو لا یَعلَمُ فهُو فی النارِ، ورجلٌ قَضی بالحَقِّ وهُو لا یَعلَمُ فهُو فی النارِ، ورجُلٌ قَضی بالحَقِّ وهو یَعلَمُ فهُو فی الجَنّةِ. 🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: قاضیان چهار گروهند: سه گروه در آتشند و یک گروه در بهشت. 👈مردی که دانسته حکم ناحقّ صادر کند، این قاضی در آتش است. 👈مردی که ندانسته (و بی اطلاع از احکام و قوانین) حکم ناحقّ دهد، این نیز در آتش است. 👈مردی که ندانسته حکم درست و حقّ صادر کند، این هم در آتش است. 👈 و مردی که دانسته حکم حقّ و درست را صادر کند، این قاضی در بهشت است. 📚الکافی: ۷ / ۴۰۷ / ۱ 📚منتخب میزان الحکمة: ۴۷۲ ⛅️ اللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج ⛅️ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔همرنگ جماعت شدن به چه قیمت؟ آیات زیادی در قرآن وجود دارد که بیان می‌کند اکثر مردم از عقل، آگاهی، ایمان، صداقت و… بی‌بهره‌اند. « اگر از اکثر مردم پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه می‎کنند‌.»[۱] افراد بسیار زیادی وجود دارند که باوجود فساد جامعه و بی‌حجاب بودن افراد حجاب و عفت خود را هم حفظ می‌کنند و مسیری را غیر از مسیر اکثریت طی می‌کنند و حتی بسیاری از افراد جامعه را با خود همراه می‌کنند بااین‌وجود اگر فردی توانایی تأثیر بر جامعه‌ای را ندارد و در برابر تأثیر آن جامعه هم منفعل است و نمی‌تواند مقابله کند، بهتر است که از آن جامعه خارج شود. خداوندمتعال خطاب به مؤمنینی که در بلاد کفر به خاطر فشار کفار نمی‌توانستند ایمانشان را حفظ کنند، می‌فرمایند: «؛ ای بندگان من که ایمان آورده‌اید! زمین من وسیع است، پس) با انتخاب سرزمینی مناسب و شایسته که ارزش‌ها در آن حفظ شود (تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهای دشمنان تسلیم نشوید)»[۲] [۱] . انعام/۱۱۶. [۲] . عنکبوت/۲۹ ⛅️ اللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅┅✿❀🍀🦋🍀❀✿┅┅┄ ✏️ برگی از تاریخ ✍🏻 هفدهم رجب سال ۲۰۲ هجری قمری مطابق با دوازدهم بهمن سال ۱۹۶هجری شمسی حضرت شاهچراغ احمد بن موسی برادر امام رضا علیهم السلام درشهر شیراز به شهادت رسیدند. 🔹زمانی که مأمون عباسی ملعون، امام رضا علیه السلام را علیرغم میل باطنیشان از مدینه به مرو منتقل کرد حضور بابرکت امام هشتم درخراسان باعث شد که اغلب علویان و شیعیان با اشتیاق بسوی ایران حرکت کنند تابدیدار حضرت رضا علیه السلام برسند. 🔹حضرت احمد بن موسی علیه السلام نیز به همراه دو تن از برادرانشان حضرت سید محمد و حضرت سید علاءالدین حسین علیهم السلام و گروه زیادی از برادرزادگان و شیعیان، بالغ برسه هزار نفر ازطریق بصره عازم خراسان شدند واز هرشهر و دیاری که میگذشتند، بر تعداد همراهانشان افزوده میشد، به طوری که تعداد یاران حضرت احمد بن موسی علیهماالسلام به پانزده هزارنفر رسید. مأمون ملعون با اطلاع ازحرکت وجمعیت آنان بسیار ترسید وبه جمیع حکام وعمال خود دستور داد هرکجا اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها را یافتند آنان را بکشند. وقتی حکم به حاکم فارس قتلغ خان که مردی سفاک و خونریز بود رسید. وی با لشکری انبوه از شهر خارج شد وبا کاروان اهلبیت علیهم السلام جنگ و جدال کرد. با اینکه سپاه دشمن چند برابر بود ولی طی چند روز تا سه نوبت لشکر دشمن شکست سختی خورد و عقب نشینی کرد. در این نبرد، عده ای از امامزادگان واصحاب حضرت احمد بن موسی علیهماالسلام زخمی و تعدادی نزدیک به سیصد نفر به شهادت رسیدند. سپاهیان قتلغ خان ملعون تجدید قوا کرده و با حیله و نیرنگ در گذرگاههای شهر کمین کردند. وقتی لشکرحضرت به شهر رسید، آنها رامحاصره وحمله کردند. بدستور حضرت شاهچراغ علیه السلام هرکدام از اولاد اهلبیت علیهم السلام به وضعی به اطراف شهر فرارکردند وبسیاری هم مواضع مختلف به شهادت رسیدند. مورخان اتفاق نظر دارند که غالب امامزادگان در فارس و دیگر شهرهای ایران، از پراکنده شدگان این لشکر هستند. 🔹 حضرت احمد بن موسی علیه السلام نیز مورد تعقیب دشمن قرارگرفت و قتلغ خان باشمار زیادی ازسپاهیان خود به آنها هجوم بردند. اما ایشان شجاعانه درمقابل یک شهر دشمن به تنهایی تا چندروز به نبرد پرداختند. دشمن چون دید ازعهده برنمی آید، شکافی زد به مکانی که ایشان معمولا درآنجا استراحت میکردند. از پشت سر به فرق مبارکشان شمشیر زدند وسپس خانه رابر روی سرشان خراب کرده وبدن مطهرشان زنده بر زیرآوار و توده های خاک ماند و شهید گشتند. هم اکنون نیز همان محل شهادت، حرم و بارگاه ایشان است. 📚 شبهای پیشاور ص 115 تا 120 ✨اللّهمَّ صلِّ علی فاطمهَ و أُمِّهاو أبیها و بَعلِها و بَنیها و السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بهِ عِلمُک✨ ┄┅┅✿❀🍀🦋🍀❀✿┅┅┄