داستانهایی از زندگی امام موسی کاظم(ع)
💎روزی جمعی از اصحاب حضرت ابالحسن الرضا (ع) به همراه یونس بن عبدالرّحمان که از اصحاب خاص امام کاظم(ع) و امام رضا (ع) بود در خدمت ایشان بودند که چند نفر از اهالی بصره اجازه ورود خواستند
💎 امام(ع) به علم غیب از ماجرایی که میخواهد اتّفاق بیفتد به یونس اشاره فرمودند كه به داخل اتاق برود، پرده را بیاندازد و حركتی نكند تا هنگامی كه خود به وی اجازه دهند.
💎پس اهالی بصره بر حضرت وارد شدند و درباره عقائد و افکار ولایی یونس، سخنان بدی بر زبان رانده و بسیار از او بدگویی كردند و در این حال، امام رضا(ع) سر مبارک خود را پائین انداخته بودند و هیچ سخنی نفرمودند تا اینکه آنها برخاسته و ضمن خداحافظی از نزد ایشان خارج شدند.
💎 سپس حضرت اجازه فرمودند تا یونس از اتاق بیرون آید. یونس با حالی غمگین و چشمانی گریان وارد شد و به حضرت عرض کرد فدایت شوم یابن رسول الله من از ولایت شما اهل بیت دفاع میكنم و این است حال من نزد کسانی که با آنان معاشرت دارم.
💎حضرت به او فرمودند : ای یونس وقتی که امامِ تو، از تو راضی و خشنود باشد، مردم هر چه میخواهند بگویند اما همیشه سعی کن با مردم به اندازهی فهم و درکشان سخن بگویی و در زمینههایی كه بالاتر از درک و استعداد آنهاست، ایشان را به حال خود واگذار که در غیر اینصورت از دید آنان و بخاطر نداشتن معرفت به مقام و جایگاه امام گویا تو خواستهای بر خداوندِ صاحب عرش، دروغ ببندی!
💎ای یونس هنگامی که تو دُرّ گرانبهایی در دست داری و مردم بگویند که کلوخی در دست توست و یا اینکه کلوخی در دست تو باشد و مردم بگویند چه درّ گرانبهایی داری، چنین گفتاری چه نفع و ضرری برای تو خواهد داشت؟ این است ماجرای تو ای یونس اگر در راه صحیح و خدمت به دین قدم برمیداری و امامت نیز ازعملکرد تو راضی است، حرفهای مردم به تو ضرری نخواهد رساند.
📚 (رجال کَشّی/ج۲/ص۷۸۱) - (بحار/ج۲/ص۶۵ )
#داستانک
#سیره_معصومین
#داستانی_اززندگی_امام_هفتم_ع
https://eitaa.com/drpeighambardoost1401