Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
📍می گفت:
✅تاخودمان را نسازیم و تغییر ندهیم...
جامعه ساخته نمی شود!
♡شهید ابراهیم هادی♡
🥀
شادی روح همه ی شهدا صلوات...🍃
#تلنگر
#انگیزشی
#شهدایی
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
💬تاساعاتی دیگر...
🕟
پارت های بعدی رمان بارگذاری می شود😍
منتظر بمانید...
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت82 _فراموش کن عزیزم... _به به...خانم عباسی...حالت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت83
حدود دوماه ازاون شب می گذره.
سه ماهم بود و هفته بعد باید برای سونوگرافی تعیین جنسیت می رفتم چکاپ.تو این دوماه با ارتباطی که با ساحل داشتم فهمیدم صدرا فردای اون شب
رفته بود آلمان وتاالان دیگه نیومد...
حامد خیالش راحت بود.
مادرشوهرو مادرم بیشتر ازقبل بهم توجه می کردن!مدرسه رفتنم که سرجاش بود.ولی سخت تر از قبل!
..........
حامد کنارم نشسته بود و آروم پاش و تکون می دادو باانگشتای دستش بازی می کرد.زیرلب هم طوری که من به زور فهمیدم ذکر می خوند!منم کمتر از اون استرس نداشتم.دل تو دلم نبود...خوب طبیعی بود!بچه ی اولمون بود و قرار بود بفهمیم خدا بهمون نعمت داده یا رحمت!سالن انتظارِ مطب دکتر شلوغ بود.حدود یه ساعته که نشستیم ومنتظر بودیم!
_حامد اگه می خوای بری موسسه برو من زنگ می زنم مامانم بیاد.
نگام کردو بالبخند گفت:نه عزیزم مرخصی گرفتم!
خندم گرفت.مشخص بود خیلی ذوق داره.
منشی صدازد:خانم عباسی بفرمایید داخل.
با خروج دوتا خانم از اتاق دکتر من و حامد وارد شدیم.
بعد از سلام و احوالپرسی دکتر ازم خواستم روی تخت دراز بکشم.
بدنم یخ کرده بود!چادر و مانتو و روسریمو درآوردم و دادم به حامد.
روی تخت دراز کشیدم و دکتر اومد کنار تختم روی صندلی نشست.حامد جلو اومدو کنارتختم ایستاد.چنددقیقه هرسه تامون ساکت بودیم.دکتر سکوت بینمون و شکست و گفت:دخترتون سالم سالمه.
ناخودآگاه ریزخندیدم و باذوق به حامد نگاه کردم که اونم بالبخند بهم نگاه می کرد.
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت84
از مطب خارج شدیم و نشستیم تو ماشین...
_ای جانم...چقدر شیرین بود صدای قلبش...
باحرف حامد متعجب نگاش کردم.
_حامد عاشق همین ذوق کردناتم...
هردوخندیدیم و حرکت کرد سمت خونه.
.........
نسرین باخنده گفت:
_نرگس نکن زشته...
_نه خیر نسرین جان اصلا هم زشت نیست...میخوام باشوهرم شوخی کنم...
همه بودیم خونه ی مامانم ومن توچایی حامد شیش تا قاشق شکر حل کردم و خواستم یکم سربه سرش بزارم!
به همه تعارف کردم و تارسیدم به حامد سینی چایی خالی شد!
الکی گفتم:اعع...صبر کن الان برات میارم...
رفتم تو آشپزخونه و چایی حامد و بردم دادم بهش...
نشستم کنارش و همه گرم صحبت بودیم. یکم که گذشت شروع کردن به خوردن چایی هاشون...حامد استکان و که آورد سمت دهنش من و نسرین بهش نگاه کردیم و منتظر عکس العملش بودیم!
یه قلپ که خورد چند تا آب دهن قورت داد وبا یه بااجازه گفتن رفت سمت سرویس...
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
التماس دعا...🤲
شبتون مهدوی...💚
✍خادمین کانال
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت باسعادت حضرت زینب(س)و روز پرستاررا خدمت شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می کنیم
👏👏👏👏
😍😍😍😍
🍃🍃🍃🍃
💝💝💝💝
#مذهبی
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv