eitaa logo
رمان لند 📖
844 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
دختراباید خوشحال باشین که می تونین چادر حضرت زهرا(س)رو سرتون کنین😌💙 https://eitaa.com/duhdtv
شکر خدای عَزّوَجَل که بازهم روزی دیگر را دیده ایم و نفسی تازه کرده ایم...🌸 https://eitaa.com/duhdtv
هدایت شده از خبر فوری سراسری
. ♨️ پیکر شهید اسماعیل هنیه در تهران تشییع خواهد شد 🔹مراسم تشییع پیکر شهید اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت حماس در تهران برگزار خواهد شد. 🔹این مراسم احتمالاً فردا برگزار می‌شود. 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه کربلا نرفته هاکه کربلایی اند..🖤 🎥تهیه و تدوین: مهدیه تبرائی (ع) https://eitaa.com/duhdtv
آماده این که پارت های جذاب بعدی و براتون بزارم؟!😍😃😌😉 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 32 گفتم:خوب بگین من چیکار کردم که انقدر حرصی شدین؟ _سعید تو وقتی
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 33 متعجب داشت به صفحه ی گوشیم نگاه می کرد....تپش قلب گرفته بودم...کل بدنم یخ کرده بود... نگاش که به من افتاد گفت:چشمم روشن مهتاب خانم...S که سیو کردی احیاناً سعید خاله صفیه نیست؟!که انقدر تو پیام هات سعید سعیدگفتی؟... _مامان همه چی و برات توضیح می دم... یه نفس عمیق کشید و خنده عصبی کرد و با یه دستش اون یکی دستش و زد و گفت:اِه اِه...الان مامانش هزار جور فکر راجع به ما نمیکنه؟ _ماماااان...به خدا کسی به غیر از من و خودش از این ماجرا خبر نداره... _ماجراا؟ _آره...ماجرای .... همه چی و از سیر تا پیاز تعریف کردم... تو آشپزخونه داشت برنج آب می گرفت... بینمون چند دقیقه سکوت بود. برنج و که دم گذاشت اومد روبه روم روی صندلی میز نهارخوری نشست... _خوب چرا همون اول بهم نگفتی؟ _آخه من... _ببین از پارسال که سر اون خواستگارت امیرحسین اونطوری گفتی من نمیخوام ازدواج کنم تا وقتی خودم بگم من هم تا خود همین امروز که هرچی خواستگار برات می اومد جواب رد می دادم...دختر...خب از اول می گفتی که سعید ازت خواستگاری کرده...مگه خلاف شرعه...بماند که پیامک بازی هاتون خلافه شرعه... _مامان به خدا تو که پیام هامون و خوندی یه کلمه من بهش... _خیلی خب...خودم فهمیدم...حالاهم برو دست و صورتتو بشور که بابات اومد ضایع نباشی... بلند شدم لپشو بوسیدم و رفتم که صورتمو بشورم... ادامه دارد.... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت34 اززبان سعید: بعد اینکه کار صالح؛پسر حاج رضارو تو دانشگاه راه انداختم رفتم باشگاه. مثل همیشه باشگاه امیر شلوغ بود و خودش به عنوان مربی بالاسر بعضی ها بود. نیماهم بود. یکم که تمرین کردیم روی نیمکت نشستیم . نیما گفت:یه چی بهت بگم؟! _هوم؟ _تو بااون دختره ...اِممم ...اِممم _مهتاب _آها آره...وقتی که با اون حرف زدی راجع به پیشنهادت و بعدش اونطوری جوابتو داد و بعد دوباره رفتی دانشگاه و ...هوووو کلی داستان دیگه...بازم حاضری بگیریش؟! _چرا نگیرم؟! _خوب اگه من به جات بودم وقتی یه دختر محل سگ بهم نمی زاشت می رفتم سراغ بعدی! _اون تویی نیما..چون هنوز عاشق نشدی! خندید و گفت:مثلا تو عاشق شدی؟ _مثلا نه.. واقعا... _خیلی خب...حالا عاشقشم باشی...بااون ویژگی هایی که تو از دختره و خانوادش به ما گفتی؛به نظرت بهت دختر میدن؟ _نمیدن؟ _معلومه که نه!دقیقا تو چیت شبیه اوناست؟ _اِممم...من پول دارم...ماشین دارم...خونه دوسه تا دارم...یکی دوتا آپارتمان دارم...چندتا مغازه دارم...پیشنهاد کارتوی خارج دارم...تازه درآمد بالاهم دارم... دیگه چی میخان؟ _سعییید...خیلی خُلی...من میگم نَره...تو میگی بدوش...آخه باباش اگه این چیزا براش مهم بود که تاحالا صددفعه دخترش ازدواج می کرد و الان هم دوسه تا بچه داشت... ادامه دارد... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت35 سکوت کردم...یه جورایی داشت حق می گفت. _الان دختره نظرش چیه؟ _مهتاب اوکیه!فقط مونده مامان باباهامون! _مامان بابای تو که باید کلاهشون و بندازن هوا ...که تو میخوای همچین عروسی براشون بگیری! _چرا؟ _خب...مامان بابات همیشه فکر می کردن که تو بااین ویژگی هات حتما یکی مثل خودت میگیری زنت! _مگه مهتاب مثل من نیست؟ _تو مثل مهتاب نیستی! _واییییی..نیما..کلافم کردی درست حرف بزن ببینم چی میگی! ریز خندید و گفت:بابا به خدا واضح حرف می زنم...میگم تو که دل دختره رو الان دزدیدی حالا باید بری سراغ خانوادش! _یعنیییی... _یعنی باید کاری کنی که خودتو، تودل اوناهم جاکنی! _آهااااا...حالا فهمیدم...مثلا چیکار؟ _مثلا...اِممم...خب...اِممم نمیدونم خودت یه فکری بکن... بعد هم ازجاش پاشد رفت. از رفتار رُک نیما خندم گرفت. ادامه دارد... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه و تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv