eitaa logo
رمان لند 📖
872 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام الله...💙🖤 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
چشم ان شاالله...😅به وقتش😉 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 16 گریم گرفت. خودمو خم کردم و عکس های پاره شده خودش و انداختم
🌮 بسم تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 17 از زبان مهتاب: من زیر تخت اتاق سعید قایم شده بودم. سعید از اتاق رفت بیرون. خدایا شکرت! اگه حالا نمی‌رفت من قبض روح می‌شدم. سریع از اتاق رفتم تو آشپزخونه. سعید دوباره رفت تو اتاق. وقتی صدای بسته شدن در به گوشم رسید. رفتم سمت اتاقش و آروم در زدم. _بیا تو درو باز کردم و یه لحظه نگاش کردم اما هیچ حرفی نزدم. تو چشمام کینه و نفرت معلوم بود. سریع دویدم و رفتم. سعید اومد دنبالم وبا تندی گفت :چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟ بغض کردم. _خودتو به اون راه نزن! انقد عصبانی بودم که نمی‌خواستم چشمم بهش بیفته. برای همین به دیوار زل زده بودم. _ببین ما باید... _ما نه تو.تو باید برام توضیح بدی. _فقط من نباید توضیح بدم .تو هم باید بهم توضیح بدی که چرا بدون اجازه اومدی تو اتاقم.؟! نمی‌خواستم به روم بیارم که این کارو کردم...هم خجالت می کشیدم هم طلبکاربودم .... سعید انقدر عصبانی بود که رفت تو اتاقش و درو محکم بست . یهو خاله صفیه اومد تو سالن هنوز نگاهمو از دیوار برنداشته بودم که گفت ‌‌‌:چیزی شده دخترم؟ _نه. _ راستی وقتی من و مامانت نبودیم تو کجا بودی؟ _اممم با دوستم رفته بودم پارک. _آها می‌خواستم بگم شام ده پونزده دقیقه دیگه حاضر میشه. بمونید دور هم شام بخوریم.... ادامه دارد... ✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 18 اون شب شام خونه ی خاله اینا مونده بودیم.... سعید سر و سنگین بود ...من از اون بدتر... ...... سرم و گذاشتم روی کتابام و تازه خواستم چشمامو ببندم که آیفونمون زنگ خورد... _هوففف ...مامان مگه کلید نداری... مامان بود جلسه...باباهم بود سرکار... از پله ها اومدم پایین و تا چشمم به آیفون افتاد چشمام در اومد... سعید بود...چرا 5بعد از ظهر باید بیاد خونه ما! گوشی و برداشتم و گفتم:بله؟ _ببخشید میشه چند لحظه بیاید دم در؟ _الان میام... چون لباس خونگی تنم بود،چادر گلدارم که آستین داشت و حجاب صورتش کامل بود و پوشیدم ... رفتم تو حیاط و درو بازکردم... سعید سلام خشکی کرد و من هم جوابشو مثل خودش دادم.... در ماشینشو باز کرد و یه ظرف در بسته که توش آش بود و گرفت طرفم... _این و مامان درست کرد گفت بدم بهتون... ازش گرفتم و گفتم:دستشون درد نکنه... ادامه دارد... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
ممنون که نظرتون و گفتین...😍 https://eitaa.com/duhdtv
حتما برای همچین کارایی به آیدی ادمین مراجعه کنید.... از لینک ناشناس که نمیتونیم تشخیص بدیم شما چی میخواید تا حمایتتون کنیم☺️😉 https://eitaa.com/duhdtv
به نام خدای توانا...💙🖤 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
ببخشید دیر اومدم ...😊 این روزا سرمون حسابی شلوغه ...😉 بمونید تا کانال ارتقاء پیدا کنه دوستان...😍 https://eitaa.com/duhdtv
13.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ،وَلا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَالعَهدِ مِنّی لِزیارَتِکُم 🏴اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن 🏴وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین 🏴وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن 🏴وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین... 🖤اللهم عجل لولیک الفرج🖤 (ع) (عج) https://eitaa.com/duhdtv