هرجا کم آوردی...!🍃
#تلنگر
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگار عشق رمان ماه شب چهاردهم پارت67 همه صلوات فرستادن... مسابقه که تموم شد نیم س
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگار عشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت68
بعد از یه ماه مسابقات کشوری حامد هم شروع شده بود...انقدر ذوق داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم!
حامد و برنده های استانی رفتن تهران...تو تلویزیون مسابقه رو نشون میداد...بعد از اعلام نتایج حامد هم به عنوان نفر اول کشوری انتخاب شده بود...از خوشحالی همه زنگ می زدن و تبریک می گفتن...
.........
_یکی...دوتا...سه تا...چهارتا...
صدای زنگ گوشیم توجهم و جلب کرد...شمارش برگه امتحانی هارو وِل کردم و گوشیم و گرفتم...از دفتر معلما اومدم بیرون و رفتم کنار سالن و جواب دادم...شماره ناشناس بود...
_بله؟
_سلام؛همراه خانم عباسی؟
_بله بفرمایید؟
_بنده از آزمایشگاه تماس می گیرم...جواب آزمایشتون آمادست...می تونید تشریف بیارید بگیرید.
_ممنونم...
.......
بعداز مدرسه با ماشین 206که جدیدا با کمک مالی حامد خریده بودم برای خودم رفتم آزمایشگاه...
خودم دوست داشتم مثبت می شد...جواب و گرفتم و دکتر آزمایشگاه بهم گفت که باردارم...!
باورم نمیشد...خدا یه فرشته گذاشته تودامنمون...
سریع ماشین سوار شدم و اومدم خونه...
نهار و آماده کردم...میز وتزئین کردم و لباس خوشگل و عطر خوشبو زدم که حامد اومد سورپرایزش کنم!
ساعت دو و نیم بود که آیفون زنگ خورد!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت69
رفتم سمت آیفون به خیال این که حامد باشه...اما...عاطفه بود...
در و باز کردم و منتظر بودم بیاد تو حیاط...صدای بسته شدن در حیاط اومد...در ورودی خونه رو باز کردم و عاطفه تند تند اومد نزدیک پله های ورودی...
_سلام..خوبی؟ خوش اومدی؟
_سلام...ههه...عزیزم...هههه
کفششو درآورد و اومد تو...
روبوسی کردیم و چادرشو درآورد...
_خوش اومدی عاطفه جون...
_قربونت...ههه...
_چرا نفس نفس میزنی...
_پیاده اومدم...
_خیلی خب خسته نباشی...بشین برات چای بیارم!
_نه نه...بشین کارت دارم...
_خب میرم چای میارم بعد حرف می زنیم...
نشست روی مبل و منم رفتم چای ریختم...
_به به...مثل این که مزاحم شدم...
ریزخندیدم و گفتم:نه این چه حرفیه!خواستم یه تنوع ایجاد کنم!
_اوخییی...بیا بابا زحمت نکش!
سینی چای و گرفتم و رفتم نشستم کنارش و سینی و گذاشتم روی میز عسلی روبه رومون!
یه فنجون چای و با پیش دستی گذاشتم جلوی عاطفه!
_بفرمایید!
_دستت دردنکنه...
_نوش جان...خب بگو ببینم یادی از ما کردی؟
ریزخندید و گفت:راستش اومدم دوتا خبر بدم بهت!که هردوتاش خوبه!
_الحمدالله...خب بگو ببینم چیه خبرات؟
_اول این که ما خانمای فامیلمون قراره یه جلسه قرعه کشی خودمونی بزاریم که اومدم توروهم دعوت کنم...
_خب...عالیه...بعدی؟
_بعدیش هم که خب...
_خب چی؟
_خب...خواستم بگم که قراره شروع جلسمون و بریم کربلا!
_واییی...یعنی میخواین همه خانما بریم کربلا؟!
_اوهوم...اومدم توروهم باخودمون ببرم!
_یعنی مامانم و...
_همه قبول کردن...زنداداشامون و خواهرت...من که خواهر ندارم...اومدم سه تا آبجی هامو راضی کنم که بریم کربلا!
قیافم سوالی شد و گفتم:
_سه تا آبجی؟
خندید و گفت:منظورم شمازنداداشام هستین!
_آها...
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
همراهان عزیز متاسفانه شخصی رمان های کانال ما را بصورت غیرقانونی و عدم ذکر نام نویسنده به نام خود منتشر می کند لذا خواهشمند است نسبت به گزارش کانال فوق به آدرس https://eitaa.com/cvjjfffcv
اقدام نمایید، سپاس از همراهی شما 🌿🙏
متاسفانه بعضی کانال هامثل کانال بالا از روی رمان های کانال ما(رمان لند) اِسکی میرن و بدون نام نویسنده اون و تو کانالشون منتشر میکنن😡
بهتون تذکر میدم که لطفا لطفا لطفا از روی پارت های رمان این کانال اسکی نرین...😤
نه مدیران؛نه خادمین و نه عوامل و مخصوصاومخصوصا و مخصوصا نویسندگان این کانال راضی به کپی رمان ها نیستن😡
یعنی کپی بدون نام نویسنده حرامه ❌
متوجه شدین عزیزان🤯؟؟؟؟؟!!!!!
#کپی_ممنوع
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
تمامی رمان های ما فقط در کانال رمان لند منتشر می شود و جز این کلاهبرداری و سرقت ادبی می باشد، لطفا اطلاع رسانی کنید