eitaa logo
رمان لند 📖
809 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت80 🚫🔞این پارت دارای محدودیت سنی است🔞🚫 ⭕️+14 _یعنی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت81 باصدای حامد و نوازش های روی دست و صورتم آروم بیدارشدم...دردم آروم شده بود! _سلام خانمم...سلام عشق من... نگاش کردم و چیزی نگفتم... یاد حرفاش افتادم...یاد اون خبر بدی که چند لحظه پیش بهم داد! _حا...حامد.. _جان حامد؟ _راستش و بگو...توروخدا...بگو چی شده؟ دوباره ملتمسانه گفت:عزیزم تو آروم باش...چشم اونم بهت میگم! _من آرومم..حالا بگو! نگاش و از من برداشت و به دستام خیره شد... _جواب آزمایشات هنوز نیومده...باید منتظر باشیم... _چرا...مگه... دوباره نگام کردو پرید وسط حرفم: _ببین دکترت گفته خونریزی داشتی...گفت برات خطرناکه...احتمال این که بچه سِقط شده باشه زیاده...به خاطر استرسی که بهت وارد شده و حمله ی عصبی که داشتی جنین آسیب دیده...اینا حرفای دکتر بود!!ماهم منتظریم... _... _نرگس جان...تو الان باید آروم باشی...یکم به فکر خودت باش! _من...من...من و می بخشی؟ نگامون بهم گره خورد! چشماش قرمز و پف کرده بود!بغض داشت... _توباید من و ببخشی! _حامد...نمیدونم چرا...دیگه دلم نمیخواد حرفی از ماجرایی که گذشته بشنوم.. _چشم... _تو کاری نکردی که معذرت بخوای...ولی من...من باید بهت می گفتم! ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت82 _فراموش کن عزیزم... _به به...خانم عباسی...حالت بهتره؟ خانم دکتر بایه پرستار اومد کنار تختم ایستادو بالبخند منتظر جوابم بود... _ممنون...خوبم.. _دردت بهتر شده؟ _آره...بهترم! _خب خداراشکر... به حامد نگاه کرد و گفت:اول این که باید به آقاتون بگم که دیدین گفتم که الکی داشتین بیمارستان و میزاشتین روسرتون...انگار فقط شما خانمتون مریضه! حامد ریز خندید و سرش و انداخت پایین و گفت:شرمنده... دکتر:عیبی نداره...دوم این که شما باید یه مُشتُلُق درست حسابی هم به ما بدین که براتون یه خبر خوب داریم!! _چی؟ حامد:جواب آزمایشا اومده؟ دکتر:بله...بچه ی شما از منم سالم تره...اون علائمی هم داشتین جای نگرانی نداره! از ذوق دلم می خواست ازت بپرم پایین... حامد دستشو کرد تو جیبش وشیش هفت تا تراول پنجاهی گرفت سمت دکتروگفت:اینم یه چیزناقابله... دکتر خندید وتروال ها رو گرفت وگفت:این شیرینی می چسبه!دستتون دردنکنه... بعدهم رفتن... من و حامد کلی ذوق کردیم... ...... ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
شب جمعه است...💔 خادمین کانال را از دعای خیرتان محروم نفرمایید...🤲 💚اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج💚 🌙شبتون مهدوی 🌺🍃 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب المهدی...💚🍃 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
📍می گفت: ✅تاخودمان را نسازیم و تغییر ندهیم... جامعه ساخته نمی شود! ♡شهید ابراهیم هادی♡ 🥀 شادی روح همه ی شهدا صلوات...🍃 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
💬تاساعاتی دیگر... 🕟 پارت های بعدی رمان بارگذاری می شود😍 منتظر بمانید... مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت82 _فراموش کن عزیزم... _به به...خانم عباسی...حالت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت83 حدود دوماه ازاون شب می گذره. سه ماهم بود و هفته بعد باید برای سونوگرافی تعیین جنسیت می رفتم چکاپ.تو این دوماه با ارتباطی که با ساحل داشتم فهمیدم صدرا فردای اون شب رفته بود آلمان وتاالان دیگه نیومد... حامد خیالش راحت بود. مادرشوهرو مادرم بیشتر ازقبل بهم توجه می کردن!مدرسه رفتنم که سرجاش بود.ولی سخت تر از قبل! .......... حامد کنارم نشسته بود و آروم پاش و تکون می دادو باانگشتای دستش بازی می کرد.زیرلب هم طوری که من به زور فهمیدم ذکر می خوند!منم کمتر از اون استرس نداشتم.دل تو دلم نبود...خوب طبیعی بود!بچه ی اولمون بود و قرار بود بفهمیم خدا بهمون نعمت داده یا رحمت!سالن انتظارِ مطب دکتر شلوغ بود.حدود یه ساعته که نشستیم ومنتظر بودیم! _حامد اگه می خوای بری موسسه برو من زنگ می زنم مامانم بیاد. نگام کردو بالبخند گفت:نه عزیزم مرخصی گرفتم! خندم گرفت.مشخص بود خیلی ذوق داره. منشی صدازد:خانم عباسی بفرمایید داخل. با خروج دوتا خانم از اتاق دکتر من و حامد وارد شدیم. بعد از سلام و احوالپرسی دکتر ازم خواستم روی تخت دراز بکشم. بدنم یخ کرده بود!چادر و مانتو و روسریمو درآوردم و دادم به حامد. روی تخت دراز کشیدم و دکتر اومد کنار تختم روی صندلی نشست.حامد جلو اومدو کنارتختم ایستاد.چنددقیقه هرسه تامون ساکت بودیم.دکتر سکوت بینمون و شکست و گفت:دخترتون سالم سالمه. ناخودآگاه ریزخندیدم و باذوق به حامد نگاه کردم که اونم بالبخند بهم نگاه می کرد. ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت84 از مطب خارج شدیم و نشستیم تو ماشین... _ای جانم...چقدر شیرین بود صدای قلبش... باحرف حامد متعجب نگاش کردم. _حامد عاشق همین ذوق کردناتم... هردوخندیدیم و حرکت کرد سمت خونه. ......... نسرین باخنده گفت: _نرگس نکن زشته... _نه خیر نسرین جان اصلا هم زشت نیست...میخوام باشوهرم شوخی کنم... همه بودیم خونه ی مامانم ومن توچایی حامد شیش تا قاشق شکر حل کردم و خواستم یکم سربه سرش بزارم! به همه تعارف کردم و تارسیدم به حامد سینی چایی خالی شد! الکی گفتم:اعع...صبر کن الان برات میارم... رفتم تو آشپزخونه و چایی حامد و بردم دادم بهش... نشستم کنارش و همه گرم صحبت بودیم. یکم که گذشت شروع کردن به خوردن چایی هاشون...حامد استکان و که آورد سمت دهنش من و نسرین بهش نگاه کردیم و منتظر عکس العملش بودیم! یه قلپ که خورد چند تا آب دهن قورت داد وبا یه بااجازه گفتن رفت سمت سرویس... ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv