eitaa logo
رمان لند 📖
915 دنبال‌کننده
560 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان😍🤗 امیدوارم هرجا که هستید سالم و سرحال باشید... سراپا از شما سروران گرامی پوزش می طلبیم که در این چند هفته ی اخیر متاسفانه نتوانستیم آن طور که باید؛باشیم. ان شاالله بتوانیم از امشب تا فرداشب جبران انتظارات شمارا انجام دهیم! 🥰 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت90 _به چشمام خیره شد...بعد گفت همیشه توزندگیت سعی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگار عشق رمان ماه شب چهاردهم پارت91 هرچی توی کاغذ بود وحاج محمود خوند و بعد رسید به آخرین بچش که حامدِ... چند تا چیز و نام برد وبه من و حامدگفت:اینا هم وصیت کردم برای شماباشه...واما کارخونه!! یک سوم از کارخونه برای خیریه...یک سوم هم بین همه ی بچه ها جز حامد...یک سوم دیگه کامل برای حامد!!!! چند ثانیه سکوت بین همه حاکم شده بود... به حامد نیم نگاهی کردم..اونم ماتش برده بود! جو خیلی سنگین بود که حاج محمود سکوت و شکوندوگفت:خب...کسی صحبتی نداره؟ حامد:آقاجون...این..اِمم..راستش.. حاج محمود:راستش چی حامدجان...مطمئن باش پسرا مساوی شدین و عاطفه که تک دخترمه هم به اندازه گرفت! حامد سرش و انداخت پایین و چیزی نگفت... از حاج محمود ومرضیه جون خداحافظی کردیم وهمه اومدیم توی کوچه... حامد به داداشاش گفت:مصطفی...علی...من خیلی سعی کردم که بابا رو متقاعد کنم شماهم سهم مساوی از کارخونه ببرید ولی... علی پرید وسط حرفش وگفت:حامد...ماهمیشه به تصمیمات بابا احترام گذاشتیم و این بار هم میدونیم حتما به صلاح هممون بوده... مصطفی بالبخند دست گذاشت روشونه ی حامد وگفت:داداش نگران نباش...اگه ما اینجا کم گرفتیم...بابا جای دیگه جبران کرد... ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرائی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت92 داخل ماشین توراه برگشت حامد توخودش بود! زهرا بغلم خوابش برده بود... _حامدجان! _بله... _چیه؟چرا اینطوری هستی؟ _توفکر کارای بابامم!!خیلی عجیب شده... _خب...راستش منم نگرانشم ولی شما بچه ها باید امشب باهاش حرف می زدین! _گیجم...نمیدونم چیکار کنم! _راستی...حامد...برگرد خونه ی بابات...بدوووو حامد بااسترس گفت:چی شده مگه؟ _برگرد بهت میگم... اولین دوربرگردون حامد دور زد سمت خونه ی باباش... _خب نرگس بگو چی شده؟؟؟ _برو رسیدیم بهت میگم...فقط تندتر تا نخوابیدن... ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرائی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...💙💚💔 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
امشب با همکاری نویسنده محترم، برای جبران یه پارت میزاریم تا از خجالتتون در بیایم😉 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
یلدای همتون مبارک همراهان گرامی🌷😍👏 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
توصیف یلدا از زبان یک منتظر: 👇 ی: یعنی یوسف گم گشته... 💙 ل: یعنی لحظه ی عاشقی... ❤️ د: یعنی دیر شده ظهورش...💛 ا: یعنی آرزوی دیدنش... 💜 یاصاحب الزمان(عج)... یلدای هجر تو کی به پایان می رسد؟! یلداتون مبارک♥️ مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv