#قسمت_هفدهم
ادامه :
شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا
چاووشی (۱) خيلي نترس بود. حرفه ائــي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
حديث امام موســي کاظم (ع) که ميفرمايد: (مردي از قم مردم را به حق
فرا ميخواند. گروهي استوار چون پارههاي آهن پيرامون او جمع ميشوند. (۲) )
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم
نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد
با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
ابراهيم خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها
درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند.
ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد
و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که
درآن شب حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند.
ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلاميه ها و... .
او خيلي شــجاعانه کار خود را انجام ميداد.
اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در
نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائي روز
جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
1 - از روحانيون انقالبي كه به دست منافقين به شهادت رسيد.
2 - بحار ج 60 ص ۲۱۶
#داستان
#سلام_بر_ابراهیم
🏴@dyosofezahra🏴