🌹🍀🌹🍀🌹
امیرعلی فقط سه سال داشت. سلام کرد و روی صندلی زرد کوچک وسط اتاق مطب نشست. پاها را به هم چسباند و دستهایش را روی پایش گذاشت. جعبه بیسکویت که مراجع قبلی آورده بود را روبرویش گرفتم.
اولی را برداشت به مادرش داد و دومی را برای خودش نگه داشت.
مادرش گفت: فقط یک جمله میگوید: دوستت دارم. باقی کلمات پراکنده و مبهم است.
بعد مضطرب نگاهم کرد و پرسید: خیلی وضعیت خراب است؟
در دنیایی که آدم بزرگهایش درست نشستن را بلد نیستند، تقسیم سهم را یاد نگرفتهاند، جز بذر نفرت و دشمنی نمیپاشند با تمام دنیا به جنگند، یکی هست که قشنگ مینشیند، زیبا میبخشد و بی توقع سرگرم دوست داشتن است...
میدانی این یعنی حال دنیا هنوز خوب است!☺️
المیرا لایق، روانپزشک
📗 @e_adab
❤️☀️❤️☀️❤️
اول:
دمِ غروب بود، همکارم خانم شین (که حالا از عزیزترین رفیقهایم است) با خوشرویی همیشگیاش گفت: «برم میوه بیارم. شوهرم میوه گذاشته برام.»
بعد رفت سمت یخچال.
در ظرف صورتیرنگی را باز کرد و لبخندش پررنگتر از قبل شد. بعد همانطور که انگار یک اثر هنری بیبدلیل را تماشا کرده باشد و دلش بخواهد لذت تماشای آن را با دیگری بهاشتراک بگذارد، ظرف را آورد جلوی من و گفت:
«ببین چطوری گذاشته؟»
پرتقالها پوستگرفته بودند، شلیلها از وسط نصف شده بودند و سیبها چهارقسمتی. الحق که اثر هنری بیبدیلی هم بودند.
چشمهای خانم شین از شوق زنانهای برق میزد که بیشتر از تماشای میوههای داخل ظرف، حالِ من را که داشتم از درد به خودم میپیچیدم و روز پراسترسی را گذرانده بودم، آنقدر رقیق و لطیف کرد که حتی نمیتوانم دربارهاش بیشتر از این بنویسم.
دوم:
بابا همیشه میگوید:
«ما وظیفه داریم دنیا را جای بهتری برای زیستن کنیم؛ حتی در مقیاس کم. حتی در حدواندازهٔ یک وسعت محدود.»
آن روز که داشتم برایش میگفتم زنی تماس گرفت تا دربارهٔ همسر سابقم بپرسد و من به همهٔ خوبیهایش هم اشاره کردم، بابا باز هم همین حرف را زد. گفت ما وظیفه داریم بهقدر وسعمان زندگی را جای بهتری کنیم، حالا اگر صداقت تو باعث بشود دوتا آدم با انتخاب درست رابطهٔ بهتری را شروع کنند، تو رسالتت را انجام دادهای
چون هر رابطهٔ خوبی، به نفعِ همهٔ ماست. اگر دونفر کنار هم آرام و قرار بگیرند، انگار همهٔ ما کنار هم آرام و قرار گرفتهایم.
بابا راست میگفت.
هر رابطهٔ خوبی بهنفعِ همهٔ ماست.
همسر خانم شین شاید میداند که گاهی بهترکردن دنیا، توی پوستکندن میوه و چیدنِ آنها توی یک ظرف صورتی دربستهست، برای اینکه برق اشتیاق زنانهای بهچشمهای همسرش بیاید
و ما هم که شاهد آن و شریک در خوردن و مزهمزهکردن میوههاییم، مطمئنتر از قبل بدانیم که رابطه را نه فقط حضور یک زن و مرد، که کیفیت و چگونگی حضور یک زن و مرد میسازد.
برای همین است که جزئیات میتواند اینهمه باعث دلگرمی، خوشایندی و تفاوتها باشد. برای همین است که یک رابطهٔ خوب بهنفعِ همهٔ ماست.
دعاهای پرخیر و برکتِ ما برای عشق و علاقهٔ این دلهای بههم نزدیک؛ برای آنکه میوهای مهیا میکند و برای او که از تماشا چشمهایش بهشوق مینشیند. که لذت بردن و اشتیاق داشتن نسبت به یک امر کوچک از طرف زن، همانقدر ارزشمند است که پوستکندن میوه از طرف مرد!
📗 @e_adab
فلمینگ ،یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود.
یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود،
از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید،
وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد.
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.
مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.
اشراف زاده گفت:
" می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد:
" من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید:
" پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد: "بله"
با هم معامله می کنیم.
اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند.
اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد
و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد.
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟
پنسیلین
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
تجسم جهاد و هجرت
انس بن مالك گويد در محضر رسول خدا (ص ) بودم ، فرمود: هنگامى كه (در سال 10 يا12 بعثت ) خداوند مرا به سوى آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش آسمانها پرداختم ) ناگهان ستونى را ديدم كه پايه اش از نقره سفيدفام ، و وسط آن از ياقوت و زبرجد (سنگهاى گرانقدر و براق ) و بالاى آن از طلاى سرخ بود.
به جبرئيل گفتم : در اين قسمت (اشاره به پايه ستون ) دين تو است كه نورانى و سفيد و روشن است .
گفتم : وسط ستون ، چيست ؟
گفت : وسط ستون ، جهاد و پيكار با دشمنان خدا است .
پرسيدم : اين قسمت طلاى سرخ كه در بالاى ستون قرار گرفته چيست ؟
گفت : اين قسمت هجرت است ، سپس افزود: بهمين علت است كه ايمان على (ع ) بر ايمان همه مؤمنان ، بالاتر است چرا كه در دين و جهاد و هجرت بر ديگران پيشى گرفته است ، به اين ترتيب به ارزش والاى جهاد و هجرت كه تبلور عينى آن در آن ستون آسمانى مورد مشاهده پيامبر (ص ) قرار گرفت پى مى بريم .
📗 @e_adab
مادرم فرشته است
ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند
زیرا به پایش من را بسته بود، برادرم را و همه زندگیش را
پوزش میخواهم نیوتون، راز جاذبه مادر من است
پوزش میخواهم ادیسون، چرا ک مادر من اولین چراغ زندگی من است
پوزش میخواهم انیشتین، فرمولهای تو توانایی راز گشایی مادر من نیستند
رومئو،همه راه ها با عشق مادر من به پایان میرسد
مادر من عشق است
میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید
حسین پناهی
📗 @e_adab