در فکر تو هر ثانیه یک دفتر شعرم
با من به مقابل بنشین دلبر شعرم
یک بار دگر لب بتکان و به طرب آی
خالی شده از شرب لبت ساغر شعرم
دلتنگ توام گرچه به من رحم نکردی
ای قاتل جان من و غارتگر شعرم
چندیست که در مجلس خود گوشه نشینم
فرمانده تنها شده در لشکر شعرم
تقدیر چنین خواست که دور از تو بمانم
تو قایق بی مقصد و من لنگر شعرم ....
تو رفتی و یادم به فراموش سپردی
من مانده به یاد تو دراین سنگر شعرم...
حالا که دلت یاد من غم زده افتاد
با گریه به آغوش بکش پیکر شعرم....
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
غیر از غم اندوه تو ای یار نبردم
بردم همه از یاد و تو رخسار نبردم
گفتند به تکرار که فراموش شوی، لیک
جز یاد تو ای عشق به افکار نبردم
بردی همه ی جان و تن و روح من اما
افسوس که از موی تو یک تار نبردم
یک عمر مرا دیدی و نادیده گرفتی
یک بار نظر از سر انکار نبردم
دردی است درون قفس سینه من که
در دل فوران کرد و به گفتار نبردم
می خواهمت ای یار سفر رفته که از یاد
یک عمر مرا بردی و یک بار نبردم
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
ای همسفر گمشده ام دیر رسیدی
حالا که غمت کرده مرا پیر رسیدی
آن وقت که توانی به تنم بود نبودی!
حالا که توانم شده تسخیر رسیدی
من صفحه اول به تو فریاد رساندم
تو آخر غم نامه ی تقدیر رسیدی
هنگام بهاران عطش روی تو داشتم
وقتی که مرا شاخه کشید زیر رسیدی
دیر آمدی ،آنقدر که آن آدم سابق؛
از عالم و آدم شده دلگیر رسیدی
ای حاصلِ پر حسرت یک عمر شکستن؛
ای همسفر گمشده ام دیر رسیدی
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
باد آمد!شاپرک های پریشان را گرفت
روزگار از ما تمام مهربانان را گرفت
آنچه می پنداشتم ،چیزی شبیه خاطره ست
رخنه کرد در جان و از من شوقِ سامان را گرفت
عشق هرجا رفت ،تنهایی سراغش رفته بود
آتش شک آخرش دامان ایمان را گرفت
در به در دنبال یک بیچاره می چرخید غم ؛
بر من بیچاره یک عمر نوک پیکان را گرفت
برگ هنگام وداعش شاخه را محکم گرفت
شاخه اما بی خبر دستان طوفان راگرفت
باز او آمد کنارم در خیالاتم نشست
باز ابری آسمان چشم گریان را گرفت
اشتباه یا خوب این توصیف من از زندگی است ؛
درد سنگینی که عمری جان انسان را گرفت
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
دست بردار از سر من،دیگر از اینجا برو
زخم شد بال و پر من دیگر از اینجا برو
من نمیخاهمبمانی ،گرچه بعد از رفتنت
جان نیست در پیکر من ،دیگر از اینجا برو
هی برایم قصه های عشق را از سر نخوان
عشق رفت از باور من دیگر از اینجا برو
دوستت دارم و می دانم نمی خواهی مرا؛
اشتباهِ آخر من ،دیگر از اینجا برو
چون درختی سبز حالا در زمستان دلت؛
نیست برگی در برمن دیگراز اینجا برو
لحظه آخر در آغوش تو بگذار تا ابد
عشق باشدکیفر من ،دیگر از اینجا برو
ای که عمری با جفایت،خون کردی در دلم
دست بردار از سر من ،دیگر از اینجا برو
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
کجا آواز بردارم در آن شهری که باغی نیست؟
که در این مزرعه جز رد پاهای کلاغی نیست!
کجا دنبال خوشبختی بگردم بین این وحشت
که شب در تیرگی افسرد و در دستم چراغی نیست
سرم میدان جنگ است و دلم دریای طوفانی
ولی با این همه غوغا هم از یادت فراغی نیست
من از پرواز ها زخمی به بال خویشتن دارم!
وگرنه از همه عالم سرِ سوزن که داغی نیست
به جرم باوفا بودن ،به غربت راه کج کردم
دلمپوسید در غربت و از یارانسراغی نیست...
تو گفتی زندگی کن با تمام رنج و تنهایی
که میخاهم ولی از من دلی رفت و دماغی نیست...
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
رفتی به آرامش رسیدی حال؟ دیگر چه؟
پشت سرت حالا که باغی گشت بی بَر چه؟
گفتی که دل بردار از من فکرِ دیگر کن
گیرم که دل بردارمت ،چون برده ای سر چه؟
زندانِ این پرواز های مانده در ذهنم !
اگر که بشکستم قفس ،بی بال ،بی پر چه؟
شاید که روزی بازگشتی سمت این خانه
اما اگر از من نمانَد هیچ پیکر چه؟
گیرم فراموشت کنم گاهی به ناچاری
گر از دلم مهرت نشد بیرون، آخر چه؟
گیرم که نور شمع تنها یک توَهم بود
پروانه ای که شعله اش را کرد باور چه؟
از آن همه رویا که می بستیم در پیله
تنها خیالی مانده باقی حال،دیگر چه؟
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
غربت نشسته بر دلم ،درمان ندارد که
این جا که زندگی به من آسان ندارد که
من با تمام ماه ها در سال می گریَم
مرداد و تیرو مهر و آبان ندارد که
هرجا که هست می دود این سمت دلتنگی
شیراز و اصفهان یا تهران ندارد که
ماهی همیشه لاجرم وابسته بر آبست
دریا و تنگ و حوض یا لیوان ندارد که
یوسف همیشه جای در قلبِ زلیخا داشت
کنعان و مصر و چاه یا زندان ندارد که
اینجا دوباره پرسه هایم رو به تنهاییست
آفتاب و ابر و باد یا باران ندارد که
پژمرده می شود گلی بی باغبان آخر
در کوه و باغ و دره یا گلدان ندارد که
این گله خویش در به در دنبال گرگان اند
ربطی به ضعفِ عقل این چوپان ندارد که
روزی به روی قبر ما یک لاله می روید
ما زنده ایم و زندگی پایان ندارد که
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
عشق بندی بود خود برگردنم انداختی
دست آلودی و بر پیراهنم انداختی
باز هم افتاد موهایت رها بر صورتت
نامسلمان آتشی بر خرمنم انداختی
مثل یک شیطان در جلدم فرو افتادی
خود نشستی بر دلم اما منم انداختی
ماه من را آسمان با خود کجا ها برده ای؟
شام تارت رویِ روزی روشنم انداختی
کی دگر مانند سابق سبز و خرم گردد آن
رنگ پائیزی که بر این گلشنم انداختی
سمت تنهائیِ من گر آمدی وحشت نکن
این همان زخمی است روزی بر تنم انداختی
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
مرده ست آن قلبی که خود بی آرزو باشد
آه از سری که لحظه ای بی گفت و گو باشد
کفّاره دارد عشق ،باید داد تاوانش؛
گرقلب باشد،مال باشد،آبرو باشد
رفته ست از دنیایِ من آن یار محبوبم !
اما نگاهم تا ابد در جست و جو باشد
دیگر نخواهد مانداینجا بلبلی خوشخوان
هرجا گلستانی چنین بی رنگ و بو باشد
وقتی قمارم بسته باشد رویِ چشمانت
می بازمت حتی اگر این دست رو باشد
می خواهمش با نرخ ِ جان هرجای بفروشند
حتی اگر از زلفِ او یک تارِ مو باشد
هنگام مرگم کاش باشم سر به زانویش...
تا آخرین تصویر من چشمان او باشد..
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
غم ندارم خانه ام از فرطِ خوشحالی پر است
طالعم هرروز بهتر از خوش اقبالی پر است
خوب باور کرده ای ، این حرف ها را راستی ؛
شعر من از این حقیقت های پوشالی پر است
سیل آمد بذرها را تازه با خود برده است
از شکستن های تکراری دلش شالی پر است
عشوه هایت را کمی کمتر بکن این روزها
شهر از دیوانه هایِ مست و جنجالی پراست
بس که آدم ها عوض کردند این جا رنگ خود
در سرم انگار دنیاییست کز قالی پر است
سمت من گر آمدی از عشق ها حرفی نزن
گوشِ من از حرف های پوچ و تو خالی پر است
هر که آمد هم تصاحب کرد آن جا را دمی
قلب تو همچون فلسطین هایِ اشغالی پر است
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
در بسته ام دیگر به قفلِ خانه سر نزن
پرواز کن هرگز به این خرابه پر نزن
این زخم دل به هیچ مرحمی نمی رسد
گر فکر مایی زخم هایِ تازه تر نزن
#حسین_وصال_پور
💠@e_adab💠