eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
187 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
استیکر🌸
(: ↻<📔🔗>•• ‌قــول میــدے؟؟؟🙂 اگــہ خــۅندے!!!🙃 تــۅ یــڪے از گــࢪۅه یــا ڪــانــاݪے ڪہ هــســتے ڪپے ڪنــے؟🙂 اَللّٰہُمَّ صَــلِ ِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ اگــہ ســࢪ قــولٺ هســتے پــس ڪپــے ڪــن😊 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <💛>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥ 🖇⃟📔|↣ ⤸. ◌ ָ֪֢ ‹.💛📋.› 𓍢.! ⤹ ⿻ - - - - - - 🦋- - - - - - - ⿻ ⤸. ◌ ָ֪֢@ea_mhdei🌸🎠.› 𓍢.!
⤸. ◌ ָ֪֢ ‹.💛📋.› 𓍢.! ⤹ ⿻ - - - - - - 🦋- - - - - - - ⿻ ⤸. ◌ ָ֪֢@ea_mhdei🌸🎠.› 𓍢.!
⊰•🌾•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت پانزدهم...シ︎ _فکر کن الهام نمیدونسته بارداره؛ اما بابک بچه بغل میاد به خوابش و بهش میگه ببین این بچه چقدر قشنگه!! اسمشا بزار باران تا مثل بارون برات برکت بیاره. بعدش الهام میفهمه که بارداره. تازه چند ماه بعد مشخص میشه بچه دختره. _چه عجیب! فکر میکردم این چیزها فقط تو فیلم ها و قصه هاست. _حالا یک چیز دیگه. الهام میگفت«هر وقت میاد به خوابم انگار از سوریه برگشته.میگم بابک اومدی؟ تو مگه شهید نشده بودی؟ و بابک ناراحت میشه و میگه تو باز گفتی شهید من زنده ام چند بار بگم من زنده ام من اصلا نمرده ام الهام!! » الهام میگفت یک مدت همه اش از برادر و پدرش میپرسیده نکنه پفس میکشیده و همون طور دفتش کردید؟!!! _موهای تنم خیس شد فاطمه! این شک و تردید ها پدر ادم را در میاره! _مادرش یه جوریه! _چه جوریه یعنی؟ _ساکته. کم حرفه. فکر کنم دیروز من بیشتر از مادر بابک حرف زدم. _خوب، خیلی ها کم حرف اند؛ ساکت اند، همچین گفتی یه جوریه که..... _چطوری بگم؟ مادرش مثل یه لیوان اب خنک بعد از یه دوندگی طولانیه. از اون هاست که تو دلش آتیش هم که باشه و بری کنارش بنشینی، یهو میبینی اتیشی در کار نیس. منتها این لیوان آب، تو دل یک کوهه. میدوتی منظورم چیه؟! میخوام بگم مادر بابک........ . ⊰•🌾•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
⊰•🌲•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شانزدهم...シ︎ بعد از فوت پدر، برادر هایش که دایی های بابک میشوند به کمک پدرشان در رشت، مغازه پارچه فروشی باز کرده بودند، مادر و خواهر های خود را به رشت میبرند تا دیکر نکران تنها ماندن انها نباشند. دختری که تا چند روز پیش با صدای جیرجیرک ها و زوزه ی دور شغال ها به خواب میرفته و روزش با شنیدن اواز بلبل های جنگلی اغاز میشدهو چشم انداز صبگاهی اش سرسبزی‌و به بار نشستن درختان پر میوه بود، یک دفعه روز و شبش، غرق صدای ترمز و بوق ماشین ها شده است. رفیقه خانم(مادر بابک) همراه مادر و خواهرش، رقیه که دوسالی از او کوچک تر است، در طبقه ی اول ساختمان سه طبقه ی برادرش ساکن میشود. دو خواهر‌، همیشه توی خانه، کنار و کمک دست مادرشان بوده اند. یک روز برادر بزرگ تر می آید و میگوید(برای رفیقه خواستگار میخواد بیاد) مادر میپرسد کی پسر میگوید(پسر عموی عماد.) عماد، شوهرِ خواهر بزرگ شان است. رفیقه، هیچ وقت پسر عموی عماد را ندیده بود. همه داماد و خانواده اش را میشناسند جز عر‌وس رفیقه خانم. نظر خانواده، موافق است. داماد پاسدار است، و روز از جبهه می آید. رفیقه، مراسم را چندان بع یادش نمی آید. فقط پایه سفره ی عقد، وقتی قند روی سرش می سابیده اند، از گوشه ی چشم داماد را نگاه کرده. خانواده داماد، یک اتاق خانه شان را در اختیار عروس و پسرشان میگذارند. داماد یک هفته بعد بر میگردد به جبهه حالا رفیقه....... . ⊰•🌲•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رو دست به دست کنید ارزش انتشار داره
⊰•👀❤️🔗•⊱ . سیـدعلـی‌لـب‌تـرکـنـد جــان‌رافــدایـش‌مـی‌کـنم:)! . ⊰•❤️🔗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
⊰•🎀🔗•⊱ . نیستی بی‌سرو‌پایـٰان همگی‌شیـرشدنـد !💔🚶🏻‍♂ . ⊰•🎀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥒چالش یهویی🥒 🍇هر کی زود تر🍇 🍉گفت🍉 🍎مرگ بر آمریکا🍎 🍊برندس🍊 🥝جایزه:پرداخت🥝 🍌@EAemamzaman3کافیه🍌 🥑ایدی کانال🥑 🍅@ea_mhdei🍅
نقطه سبز بپر پیوی😍
رضایت😍❄️