⊰•☘•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت بیست و شش...シ︎
وقتی این صحنه رو بار ها میبینم،میفهمم با یه جوون مستعد روبه رو هستم. یا یه وقت هایی، بعد از نماز کنار همدیگر مینشینیم، و من برای این که یه جوونی را شناسایی کنم و دستم بیاد چجور ادمیه، از خونواده اش و این که اهل کجا و پدرش چیکاره است می پرسم. مثلا میگه بابام کشاورزه، معلمه، کارگره ، رییس بانکه.
خب این ها همه شرطه. مثلا وقتی بابک گفت پاسدار و رزمنده بوده و الان تو شهرداری کار میکنه ، فهمیدم این بچه تو بستری زندگی کرده و پرورش یافته که توش جهاد و از خود گذشتگی بوده. بعد دقیق میشم و میبینم همیشه نمازاش را سر وقت میخونه. حتی صبح ها؛ تو تموم کار های گروهی مشارکت داره. برای همه اعیاد و مناسب ها به فکر برنامه و تدارکاته. پس میگم درود بر تو؛ و بر پدر تو که چنین فرزندی را تربیت کرده است که خودش رو مقید به خوندن نماز اول وقت میدونه. چون اونجا که نماز زورکی نیس؛ نمیتونیم با تفنگ بیاریم شون نماز خونه تا تو برنامه ها و.... شرکت کنند. این اشنایی کشف ما بود. بعد ها تو صحبت ها و همکاری ها و کار های سخت همه چیز مشخص تر شد.
خودکارم، دوباره هیچ کشیدن را شروع میکند خط ها ، پر رنگ و کم زنگ میشوند:
_میگن بابک تو سربازی متحول شد و راهش را پیدا کرد. این حرفو چقدر قبول دارید؟!
صاف مینشیند و تکیه میدهد به صندلی حبه قند کوچکی بین انگشتانش تاب میخورد:
_ببینید... بابک.....
.
⊰•☘•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
🌸چالش یهویی🌚
🌚هر کی زود تر🌸
🌞دو استیکر فرستاد🌻
🌻برندس🌞
🌹جایزه:لیست(توی لیست پرداخت نیست)🍃
🌝حواستون باشه استیکر نه ایموجی🥀
🥀@EAemamzamanکافیه🌝