⊰•🖤🗝•⊱
.
مهمات کم داریم
قدرے لبخند بزن♥️🌙..'!(:
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#داداشبابڪ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜@ea_mhdei
⊰•💙⛓️🌱•⊱
.
اگرڪسیدرجنگشھیدشود،یکبارشھید
شده؛امااگرڪسیباهواۍنفسخودش
بجنگد،هرروزشھیدمیشود ...🌱!
.
⊰•💙•⊱¦⇢#شھــیدانھ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜@ea_mhdei
⊰•💎⛓️🦋•⊱
.
- دلنـدارمکهبهمعشـوقِزمینےبدهم..!
- دلِمنگوشہیصحنتبخداجاماندھ..💔
.
⊰•🦋⛓️•⊱¦⇢#عزیــزدݪــمحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜@ea_mhdei
هدایت شده از عاشقان حجاب🇵🇸
🙃چالش پاسخ🦋
🦋زمان:تا یکشنبه شب🙃
😌جایزه:پرداخت😍
😍نوع:قرعه کشی😌
🖤چجوریه:من زندگینامه شهید بابک نوری را میفرستم بعد ازش سوال میدم باید پاسخ بدهید و برایم بفرستید👑
👑ایدی🖤
🎒@Yamahdi313w👒
👓توجه نباید اسم بدید وقتی زندگینامه ارسال شد مطالعه کنید بعدش پاسخ سوالات را همراه با نامتون برای من ارسال کنید👓
#فووووووررررر
هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
37.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ #رفیق_شهیدم ۲
بازخوانی سرود رفیق شهیدم در رسای شهدای حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ "علیه السلام"
#منم_یه_آرشامم...
#فور
@hijab_zeynaby
هدایت شده از 〔آیمـاه ¦ 💘𝐀ymah〕
رسانههایی که چشمها را کور، قلبها را سیاه و افکار را تباه میکنند.
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
💜¦←اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درست بکنی؛ معلومه یه فرزانه تمام عیاری!😉
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
رهبر انقلاب:
ملت ایران از برکات دهه هشتادی و نودیها بهرهمند خواهد شد.😍
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
هدایت شده از عاشقان حجاب🇵🇸
1:شهید بابک نوری همراه با ورزش چه نوع اهنگی می گذاشت؟
2:شهید بابک نوری در کدام موسسه مشارکت میکرد؟
3:شهید بابک نوری متولد چه ماهی است؟
4:شهید بابک نوری به دست چه گروهکی شهید شد؟
5:قبر مطهر شهید بابک نوری در چه شهری است؟
6:بابک به ظاهرش می رسید اما از__________ غافل نبود.
7:شهید بابک نوری وقتی زخمی بود و در امبولانس بود به همرزمانش چه گفت؟
8:تیکه ای از وصیت نامه ی شهید بابک نوری را بگویید.
9:شهید بابک نوری در دوران سربازی در چه قسمتی خدمت میکرد؟
10:میزان تحصیلات شهید بابک نوری چقدر بود؟
⭕️توجه کنید سوال 6 جای خالی را باید کامل کنید.
لطف کنید همراه با پاسخ نامتون را هم ارسال کنید و همچنین پاسختون در یک پیام باشه🅰
ایدی برای پاسخ هاتون👇😁
@Yamahdi313w
ایدی کانال☺️👇
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
اولین نفری که 2000 ریال زد بهش 3000 ریال میدم پول اولین بازنده بعد از برنده فقط پس داده می شود😊
@Yamahdi31برنده مشخص شد
⊰•🌸•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت سی ام...シ︎
با تردید میگویم:
بابـکــ نوری؟!
سرش که به تایید خم میشود لبخند رضایت روی لبم نقس میبندد؛ انگار از سر سخت ترین استاد نمره مثبت گرفته ام!
_بله بابک نوری. خوب اگر فرض بر اثر گذاری باشه و قدرت اثر گذاری چرا باید از بین اون همه جوون فقط این پسر اصرار کنه ؟!.
از تموم شدن سربازی بابک مدتی گذشته بود. من یه سفر به رشت داشتم اون روز داشتم تو نماز خونه نماز میخواندم و سلام نمازم را میدادم که یکی اومد اویزان گردنم شد و من را محکم بغل کرد. حتی نزاشت از جام بلند شم. ازم که فاصله گرفت ، دیدم یا همون کوله سربازیه و دفتر و دستکش تو دستش هست. گفتم«بابکــ خیر باشه! هنوز مثل سرباز ها هستی که!؟» خندید و گفت«اسمم را نوشتم برای سوریه و دارم اموزش میبینم.» خوب ، اگه بنا به تحت تاثیر قرار گرفتن باشه، ایا وقتی این جووون از شمال غرب برگشت به جای نرم و گرمی رسید و به جای برف دیدن های مدام و سرو پنجه زدن با طبیعت خشن اونجا به امنیت رسید، این اثر پذیری از بین نمیره؟
سکوت میشود. ته مانده چایی سرد شده اش را هورت می کشد . با سر انگشتان کشیده اش، رپی میز دایره ای فرض ترسیم می کند و تاکید وار چند ضربه به مرکز دایره میزند:
_ما خوشبختانه ، تو راس کشور ، یه رهبر اگاه داریم؛ رهبری چه اینده نگر و از مسائل روز کاملا واقفه . رهبر ما گفت: اون ها هدف هاشون فقط........
⊰•🌸•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
⊰•🌱•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت سی و یکم...シ︎
رهبر ما گفت اون ها هدف شون فقط سوریه نیست؛ برای کشور های هم جوار هم برنامه ریزی کرده ان . پس باید مقاومت کنیم و همون جا با این ها مقابله میکنیم خوب ، تو این اوضاع ، امثال بابک نوری به علت تربیت شون چون از بچگی با این جور مسائل مواجه بوده ان، احساس مسئولیت میکنن. تو سوریه رزمایش و آموزش نبوده؛ جنگ بوده. یعنی کسایی که جنگ تحمیلی رو ندیده ان، اونجا دیده اند که چطور جوون های ما تونستن مقابله کنند. بابک ، بچه مودب و محجوب و مسئولیت پذیری بود. بار ها تو اون دوره ها دیدم چطور تو فعالیت های جمعی شرکت میکرد و چطور به کمک دوستانش میرفت. پس، از کسی که تو محیط به اون کوچیکی یاری رسونه، باید انتظار این رو داشت که در برابر کشورش و ناموسش احساس مسئولیت بکنه و راهی بشه و بگه میرم از بی بی مون دفاع کنم. البته در این بین، غلبه کردن بر نفس هم خودش یه جهاده و سختی های خودش رو داره. هر انسانی، تو وجودش ترس داره، و این کاملا طبیعیه. یادمه فردای عملیات کربلای چهار، اقای املاکی، فرمانده ام اومد و گفت «چی شده؟ از کجا شلیک میکردن؟» ما داشتیم از پنجره ی کوچیک سنگر، سمت رود الوند رو نگاه میکردیم و بهش توضیح می دادیم که دیدیم دوشکا رو گرفتن سمت ما. هی گلوله بود که می اومد . طرف ما، به دیواره ی سنگر، به لبه ی پنجره، به این ور و اون ور می خورد. ما با هر گلوله هی کج و راست می شدیم.
هر لحظه میگفتیم الان یکی از ترکش ها میگیره به ما. اما املاکی همون جور وایستاده بود و زیر چشمی ما رو نگاه میکرد. یه لبخند هم به ما میزد. خوب، ما همه تو جبهه بودیم و تو یه مکان؛ اما یکی مثل ما خم و راست می شد که گلوله نخوره ؛ یکی صاف تو چشم غراقی ها نگاه میکرد. اما خوب، یه جایی هم می ظد ما اصلا ترسی نداشتیم و هی پیش می رفتیم. تزس ، یه جا هست؛ یه جا نیست.
و بــابــکـــ...............
⊰•🌱•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°
⊰•🌻•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت سی و دوم...シ︎
ترس یه جا هست؛ یه جا نیست؛ و بابک تو هرزمان به ترسش غلبه کرد. مصمم به رفتن شد؛ بدون کوچک ترین ترسی. اونجا هم تا جایی که اطلاع دارم، هر کاری کردن عقب نموند و خواست تا خط بره و اخرش هم رفت؛ باز هم بدون هیچ ترسی.
صدای در می آید. فنجان های چای برداشته میشوند ، و لیوان های باریک و بلند چای جایشان را می گیرند. سردار به ساعتش نگاه می کند. میگوید که برای مسافرت چند روزه امده و باید برگردد، و حالا سردشت را با برف ها و سرمای همیشگی و طبیعت خشنش، بیشتر از زادگاعش که روستایی در رشت است، دوست دارد. وقت نوشیدن چای، از فرصت استفاده میکنم:
_خاطره ای از بـابـــکــ ندارید؟!
_خاطره نه، متاسفانه! خیلی با هم و کنار بچه ها تو جمع صحبت کرده ایم اما چیزیی که قشنگ و پر رنگ یادم باشه، نیست؛ جز این که یه بار ، برف شدیدی بارید؛ طوری که صبح، وقتی در مقر رو باز کردیم، کلی برف ریخت داخل. بچه ها رو جمع کردیم که بریم باند هلیکوپتر را پاک کنیم؛ چون اونجا وقتی برف می باره، جاده ها صعب العبور می شن و برای مواقع اضطراری یا کمک رسوندن به پایگاه هایی که دور از ما تو دل کوه ها قرار دارن باند باید همیشه اماده باشه. چند نفر از بچه ها که وقت رفتن شون بود، ازم خواستن باهاشون یه عکس بگیرم. اون زمان بـابــکـــ نگهبانی میداد. دیدم هی دست تکون میده و یه چیزی داره میگه. که من نمیفهمم. رفتم جلو تر و گفتم«چیه، بابک؟» . گفت« می شه من هم بیام باهاتون عکس بگیرم؟» . یه کاپشن بادی سفید پوشیده و کلاه سرش بود . رو کردم بهش و
گفتم.............
⊰•🌻•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
°★@ea_mhdei★°