eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
186 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان حجاب🇵🇸
برای ادامه یک نفر بیاد🌸😍
هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
شهدا هم نامحرم اند . متن‌خوانده شود ، طولانی‌ولی‌مهم✉️⛔️! یه چیزی این وسط آدم و آزار میده! اونم اینکه شهدا رفتن که راهشون بمونه عشق شون نسبت به ارزش ها بمونه اونا رفتن که چادر مادر ما دوباره خاکی نشه اونا رفتن که ما راه حیا و پاکی پیش بگیریم . ولی… متاسفانه این روزها آدم میبینه که بعضی از این خواهران مذهبی جوری با یه شهید رفتار میکنن که یک لحظه آدم پیش خودش فکر میکنه واقعا اینها بویی از حیا بردن یا نه !! . خواهرم ؛ شهدا نرفتن که شما بعد شهادتشون تو پست ها فدا شون بشی..! قربون چشاشون بشی…! قربون صدقه هایی بری که آدم خجالت میکشه بگه و از این مسخره بازیا که تازه باب شده …! . خواهر محترم ؛ شهدا رفتن که تو راه عفت و حیای زهرایی رو پیش بگیری نه بی حیایی !! . شهدا هم مثل بقیه نامحرمند  . یه ماجرایی شنیدم از یکی از دوستان که به عمق این معضلپی بردم که میگفت: یکی از اقایون از خانومشون ناراضی بود و میگفت زنم عاشق یک شهید مدافع حرم شده دیگه اصلا به من هیچ توجهی نمیکنه و شب ها خواب شهید میبینه ، جای اینکه بامن انس بگیره با یک شهید انس گرفته ، زندگیم به کل مختل شده … موندم بهش چی بگم… ! . بعد از شهادت شهید دهقان و شهید احمد مشلب و شهید مغنیه یه سری از خانم ها این قربون صدقه ها و حرفای محبت آمیز رو شروع کردند ، هدف وسیله رو توجیه نمیکنه ، شاید نیت قلبی شون خیر بوده و علاقه شون به شهید جور دیگه ای بوده ولی این دلیل بر این نیست که این کلمات به کاربرده بشه… . حالاهم بعد از شهادت شهید علاء حسن نجمه ، وقتی پست های اینستا مربوط به این شهید رو نگاه میکردم کامنت بعضی ها فاجعه بود ، نصف پروفایل ها هم تغییر کرده و عکس ایشون رو گذاشتن روی پروفایل شون ،قسمت بیو هم اسم این شهید عزیز رو نوشتن و چند تا قلب هم چسبوندن کنارش…!! خب واقعا این کارا برای چیه ؟! علاقه به یه شهید و این کارا باهم جور در نمیاد ، آدم حس میکنه به صرف چهره زیبای یه شهید ، طرفداریش رو میکنن . بخدا حرمت دارن شهدا و خونشون بخدا خانواده شهدا حرمت دارن بخدا دل شخص شهید و خانوادش خونه جواب همسر اون شهید مدافع حرم و که یک چشمش اشک و یک چشمش خونه رو چی میخواین بدین؟! . -شهدا عاشق پیشه نمیخواهند ، بلکه پیرو واقعی برای ادامه راهشان میخواهند🌿🛤-
هدایت شده از ࡅ߭ࡅ࡙ܠگࡐ‌ࡍ߭⁦ :)
آمار ۳۱۳هدیه داریم به نیت سرباز های آقا امام زمان(عج)هدیه داریم♥️😍 🎁 ➺♥️《 @aramejana
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🍄•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت یازدهم...シ︎ اقای سرهنگی میگفت: باید به این خونواده نزدیک بشی؛ انقدری که تو را جز خودشون بدونن؛ چون قراره حرف هایی رو بهت بزنن که تاحالا به کسی نگفته ان باباجان! بنابر این فکر میکنم برای دیدن اومدم نه هیچ کار دیگری. ضبط گوشی را خاموش میکنم. الهام، چای وشیرینی می آورد بابت شیرینی هایی که برای شان بردم تشکر میکند. حین چای خوردن از خودم میگویم ، و خانم نوری مادر بابک با دقت گوش می دهد و گاعی اوقات سوال میپرسد. طعم‌ شیرینی را که پخته ام را هم تحسین میکند. ان وسط به کار ها و رفتار های اراز هم میخندیم. موجی از صمیمیت بین مان شکل میگیرد. مادر خم میشود و گوشی اش را از توی کیف کنار پایش بر میدار. میگوید بیا اینجا بنشین. کنار مادر مینشینم، و او توی گوشی اش، عکس ها و ویدیو های بابک را نشانم میدهد. یکی از ویدیو ها مال یکی دو ماه قبل از رفتن بابک به سوریه است. توی ویدیو رضا پسر بزرگ خانواده نوری، میگوید: بریم اردبیل. ان موقع نمیدانسته اند بابک قصد رفتن دارد؛ ان هم با این همه جدیت. هر چند وقت یکبار، وقت کار کردن مادرش، دورش میچرخیده و از اینکه خیلی ها به سوریه رفته اند حرف میزده. گاهی هم سرش را گوشه بالش مادرش می گذاشته و از وضعیت سوریه میگفته و این که چه خوب میشود او هم برود؛ اما حرفی از اینکه حتما میخواهد برود نبوده؛ یعنی بوده و بابک به زبان نمی آورده است. خانواده نشسته اند توی پارک شورابیل. سایه ی درخت های بالای سر شان، وشت مشت هوای خنک میریزد روی سرشان. بابک روی زیر انداز دراز کشیده، و تیشرتش، با وزش باد تکان میخورد. انگا. اب تنی کرده و موهایش نمناک است مثل همیشه لبخند میزند. دوربین به سمتش میرود..... . ⊰•🍄•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜@ea_mhdei
⊰•🔔•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت دوازدهم...シ︎ دوربین می رود سمت بابک و لبخندش به خنده تبدیل میشود. رضا میپرسد: بابک بهت خوش‌گذشت؟! بابک زل میزند به دوربین. نکاهش برق می زند. میگوید: عالی بود! خیلی خوش گذشت! مکث می کند و گردنش را کج میگیرد سمت برادرش: نمیدونم چطوری باید محبت هات را جبران کنم به خدا! ویدیو تمام میشود. مادر گوشه ی چادرشرا نی کشد به چشمش. خال گوشه چانه اش میلرزد. گوشی را میگذارد روی پایش و نگاهم میکند: همه پنج شنبه جمعه ها روزه میگرفت. وقتی مرفتیم مسافرت، برای ناهار که نگه می داشتیم، بابک خودش را با نظافت ماشین سرگرم میکرد. صداش میزدیم «بابک بیا ناهار بخوره دیگه!» تازه اون موقع میفهمیدیم روزه گرفته. گاهی غر میزدم«اخی مسافرت ده نه اوج توتماق؟». میگفت: نزر وارومدی!. یکهو یادش میاد که این جمله ها را به زبان اذری گفته. ادامه میدهد: بهش میگفتم: اخته تو مسافرت هم روزه میگیری و اون هم می گفت نزر دارم افتاب پشت پرده طوری کم کم قصد رفتن دارد اراز می اید کنارم و میگوید.... . ⊰•🔔•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
‹✋🏼💔›
⊰•💔🔗•⊱ . "برای‌طعنہ‌هایۍ‌ڪه‌شنیدن.. :) . ⊰•💔🔗•⊱¦⇢ C᭄‌᭄⚘⊱🍂 ❄️[{<|@ea_mhdei|>}]❄️