eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
186 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∞♥️∞ 🌹 🌹 💐 تـو تمام دلخوشی ام، بـرای آغازی دوباره ای ! همین که باز هم، به انتظار اولین سلام صبح نشسته ام، همه هراس های زمین را ازدلم بیرون می‌کند ! 💞💐 ♥️لَـیِّن قَـلبی لِوَلِیِّ اَمرِک♥️ ✋🏻 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•💛☀️•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میـٰان‌اِیـن‌هَمھ‌نوڪَربِه‌فِڪرمَن‌ھم‌بـٰاش مَنی‌ڪِه‌اَزهَمه‌جُـز‌توعَجیـِب‌خَسِته‌شـدم...(:🖐🏻'! خَستہ‌اَم‌از‌هَمِہ‌عـٰالَم‌بِطَلَب‌آقـٰا . ⊰•☀️•⊱¦⇢ ⊰•☀️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
هرروزیک سخن ازمولا
⊰•👤•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سی و سه..シ︎ رو کردم بهش و گفتم:«تو که سر پستت هستی الان پسر!!». سرش رو انداخت پایین داشت بر میگشت؛ داشت بر میگشت؛ که رو کردم بهش و گفتم«باشه ترک کن پستت را و بیا». با خوشحالی، همون جور تفنگ به دوش دوید سمتم و اومد و دست دور گردنم انداخت، و عکس گرفتیم. یه خاطره دیگه اینه که هرزمان وقت خالی گیر می اورد، سالن را مرتب میکرد و ازم میخ‌است بیام براشون از خاطرات جنگ بگم. یا برای تموم مراسم هایی که به مناسبت اعیاد یا سوگواری برگذار میشد، برنامه ای اماده میکرد و مشغول پذیرایی از بچه ها می شد. انگشتم را بر لیه ی لیوان میچرخانم فکر میکردم سردار خیلی حرف ها از بابک دارد. فکر میکردم همین که مصاحبه شروع شود. تمام جملات سردار به بابک ختم می شود؛ اما اینطور نشده، و اینها پکرم کرده بود. اقای جمشیدی چای می خورد و من به اسامی افرادی که برای مصاحبه های بعدی نوشته ام نکاه میکنم. لیوان های خالی از چای پشت هم قطار شده اند روز میز جلوی مان. فکر میکنم و می پرسم: سردار چی شده که بعد از است همه سال ، هنوز هم با عشق خدمت میکنید؟! . ⊰•👤•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
⊰•🌱•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سی و چهار...シ︎ حالا سوالی که در ذهنم بود را میپرسم: سردار چی شده که بعد از این همه سال هنوز هم با عشق خدمت میکنید؟ چشم می چرخاند دور اتاق، و نگاهش میرود روی سقف سفید، و از کنار دیوار ها پایین می آید. چند باری نفس میکیرد و می گوید: ما اوایل جنگ، دوستان و اشنایان زیادی رو از دست دادیم. برادرم شهید شد. من تو یه روستا با خونواده ی روستایی و با فقر و و سختی بزرگ شده بودم. جنگ، من رو ابدیده و سختی کشیده تر کرد. حالا تو شصت سال عمری که دارم ، هنوز هم برای کار های سخت داوطلب هستم. واقعا با این کار ها، نیرو توان می گیرم‌. وقتی این کار ها رو قبول می کنم، خدا، یا سختی ها رو برام آسون می کنه، یا تحملش رو بهم می ده. تو مقر شمال غرب که هستم، وقتی هوا خوبه، بعد از نماز صبح می رم بیرون، و پیاده روی می کنم. بعد میرم سر و صدا راه می اندازم و همه رو بیدار میکنم. بعد هم می برم شون تو باند هلی کوپتری همه شون می ترسن..... . ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌@ea_mhdei
لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ مستحبات به خدا نزدیک نمی‌گرداند اگر به واجبات زیان رساند. ، حکمت٣٩