eitaa logo
🌸تنهامسیریهای آذربایجان شرقی
872 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ ✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده:
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهارم : ورزش باستانی ( ۱ ) ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث به افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم @East_Az_tanhamasir
شیعه حرف زیاد میشنوه_mixdown.mp3
8.42M
🔶 مظلومیتی وصف ناپذیر 🔷 اگر شیعه هستی، خیلی باید حرف بشنوی @East_Az_tanhamasir
13.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱قسمت اول ⭕️بهترین انسان و پیغمبر کیه ؟ نظر شیعه و سنی چیه ؟ تا حالا به آیه «و واعدنا موسی ثلاثین لیلة» دقت کرده بودی؟ به همین سادگی از ولایت مولا امیرالمومنین علیه السلام دفاع کن😊 «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم داستان《مالک بین نویره》 رو شنیدی؟ خدا انتخاب کنه یا مردم ؟ یک استدلال ساده اما قوی در دفاع از ولایت امیر المؤمنین سلام الله علیه «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت چهارم یه داستان واقعی پر از نکات ناب غدیری ، یک خاطره از سفر به کشور مراکش، کامل ببینید.. «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم هشام بن حکم معروف بود به این که با ساده ترین استدلال قوی ترین مسائل رو بیان کنه ، خیلی جذابه این نوع گفتگو... «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قسمت ششم ⭕️امام اولت کیه ؟؟!!! ⭐️یه پرسش و پاسخ ساده اما کاربردی ببین و ببینان... «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قسمت هفتم ⭕️شش نفر با تو وارد قبر می شوند ⭐️یک روایت نورانی و کاربردی ببینید و ببینانید. «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قسمت دهم ⭕️ یک تیر و ۱۲۴ هزار نشون ....؟؟؟! ⭐️ جریان چیه ؟ پرسود ترین معامله سال.... ببینید و عمل کنید.. «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قسمت یازدهم ⭕️ جریان حدیث منزلت رو شنیدی ؟؟! ⭐️ یک روایتی که بین شیعه و سنی معروفه و همه قبولش دارند اما.... «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قسمت پانزدهم ⭕️ شنیدی اهل سنت میگن حسبنا کتاب الله«کتاب خدا مارا بس است».. ⭐️ این گفته اهل سنت سراسر از تناقض هست یکیشو تو این کلیپ گفتیم ببین و بیشتر عاشق اهل بیت باش😊 «تبلیغ غدیر و دفاع از ولایت وظیفه همه هست پس تو هم با ارسال این کلیپ برای دیگران مبلغ غدیر و مدافع از ولایت باش» ┄┅═✧═┅┄ @East_Az_tanhamasir