eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
39 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
چند از از حاج مسعود عسگری 🌷⚜یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم. مسعود می گفت:  ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم. اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم. پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم.... ⚜🌷 وقتی می‌خواستند به جبهه اعزام شوند مادرشان اعتراض کردند که:  «شما زن و بچه داری...» شهید عسکری می‌گوید:  «قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه می‌کند. علت را پرسید. گفت گرسنه‌ام، نان می‌خواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمی‌دهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه می‌کنم». بعد فرمودند:  «حالا ما هم مثل آن شخص، حاضریم همیشه برای امام حسین(ع) گریه کنیم، ولی یاری‌اش نکنیم...» گفتم: «شما زن و بچه دارید. بگذارید برادر به جای شما بروند». گفتند: «مگر به جای آدم زنده کسی می‌تواند نماز بخواند؟! هر کسی خودش مسئولیت دارد.» @ebrahiimhadi74 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
💠 🌺 🔸 دفاع مقدس توي بحبوحه عمليات يك دفعه تيربار ژ-3 از كار افتاد. گفتيم: «چي شد؟» پسر گفت: «شليك نمي‌كنه نمي‌دونم چرا؟» وارسي كرديم ديديم تيربار سالم است. يك دفعه ديديم انگشت سبابه پسر قطع شده. تير خورده بود و نفهميده بود. با انگشت ديگرش شروع كرد.  بعد از عمليات ناراحت بود. با انگشت باندپيچي شده. خواستيم دلداري بدهيم. گفتيم: «بابا بچه‌ها شهيد مي‌شن. يك بند انگشت كه اين حرف‌ها رو نداره!» گفت: «ناراحت انگشتم نيستم. آخه ديگه نمي‌شه راحت تيراندازي كرد. ناراحت اونم.» @ebrahiimhadi74 🍃 🌸
#اربعـین💔 آنهاڪہ #اربعین مسافرڪربلا‌نیستند لااقل‌سراغِ #خاطره‌هایشان میروند بیچاره‌منم ... ڪہ‌از‌داشتن #خاطره هم‌محرومم😭 #اللهم_ارزقنا_کربلا 🏴💔 @ebrahiimhadi74
💌 بعضی از رو خدا زیر خاکی نگه داشته، روز قیامت میکنه! روز !!!🍂 بکشی تو نمیتونی شونو دربیاری! بکشی زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی! بکشی اسم و نمیتونی یادبگیری! تو کوه ها لا برف ها بین رمل ها لای اعماق آب های ، خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه...🍃 ما هنوز نشدیم!😔 مگه برای کسی پرده کنار رفته؟ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای امام حسین، پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی برای بعضیاش رفت کنار آشیخ جعفر مجتهدی دیگه زندگی نمیتونه بکنه که...💔 @ebrahiimhadi74
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... ✍ابراهیم دعا را باز ڪرد و به همراه بچه‌ها خواندیم. 🍁بعد از آن در حالی ڪه با به تحت نفــوذ دشــمن نگاه می‌ڪـردم، گفتم: 🍁ابـــرام جـون این رو ببین ڪـه به ســــمت می‌ره. ببین چــــقدر راحــت عراقــی‌ها توے اون تــردد می‌ڪنن. 🍁بعد با حســـــرت گفتــــم: 🍁یعنی یه روزے مـردم ما راحـــت از این جاده‌ها رد بشــــن و به شـــهرهاے خودشون برن. 🍁ابـــراهیم ڪه انگـــــار به حـرف‌هاے من نبــــود و با داشـــت رو می‌دیــــد، لبخندے زد و گفت: 🍁چی می‌گی! ڪه از همین جــــاده خودمـــون دسته‌ دسته میرن رو زیـــــارت می‌ڪنن. 🍁در مســیر برگشت از بچه‌ها پرسیدم: اسم اون پاسگاه مرزی رو می‌دونین؟ 🍁یڪی از بچه‌ها گفت : . 🍁 سال بعد به کربلا می‌رفتیم. نگاهم به همان ارتفاعی افتاد که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشــــورا خوانده بود. 🍁گوئی ابراهیم را می‌دیدم که ما را می‌کرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مـرزی خســـــروے قرار داشــــت. آن روز از همان جاده به سمت مرز در حرکت بودند و از همان جاده مـردم ما به زیـــــارت می‌رفتند. 🕊 🚩 🦋🍃🦋 @ebrahiimhadi74
💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!! 🍃 🌸🍃 @ebrahiimhadi74
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵ *دوستی بامحمد تقی* موضوع:شهدائی 💠وقتی جذب شدم اولین دوستی که پیدا کردم بود. خاطره ای که می خوام بگم مربوط میشه به دوران آقا محمدتقی 🔰یه بار پام👣 شکست و رفتیم پام رو گرفتیم زنگ زدم📞 به آقا محمد تقی؛ گفتم: من ولیعصر هستم شما با سرویس🚙 جلو درمانگاه بایستید تا من سوار بشم و نگیرم❌ 🔰گفت: باشه، اومد منو کرد، وسط خیابون واسه اینکه سر به سرم بزاره ، بلند "لا اله الا الله" می‌گفت😅 به خانومم زنگ زدم گفتم: ناهار🍲 چی داریم؟ گفت: ماهی🐟 و برنج درست کردم و روی اجاقه، رسیدین گرمش کنید♨️ و 🔰به رسیدیم آژانس🚕 گرفتم و به محمدتقی گفتم من که نمیتونم تنهایی برم🚷 بیا بریم خونه ما ناهار باشیم محمد تقی قبول نکرد و به اصرار زیاد بالاخره سوار آژانس شد، دم در خونه که رسیدیم🏡 بهش گفتم: تا دم ها منو ببر، من نمیتونم برم باز منو کول کرد تا پله و بالاخره به هر ترفندی بود😉 بردمش خونه 🔰بهش گفتم تا من لباسام👖 رو عوض می کنم تو غذای روی رو گرم کن و سفره رو پهن کن ۵ دقیقه ای⏰ کارم طول کشید. وقتی روبروی آقا محمد تقی رسیدم دیدم ماهی رو بلند کرد و با خنده بهم گفت: این ماهی که تنش چیزی نداره 😂 🔰کلی با هم خندیدیم. بهش گفتم از نمی خورم ها باید ترسید. خواستم ای گفته باشم تا های دوستانه بین آقا محمدتقی و دوستانش👥 را هم به تصویر کشیده باشم صمیمیت و مهربانی💞 آقا محمد تقی به گونه‌ای بود که در کنارش احساس آرامش و راحتی😌 می کردیم. راوی: آقای محمدعلی هادیان .•°°•.💞.•°°•. ❤ 💙 `•.¸ ༄༅ @ebrahiimhadi74 °•.¸¸.•
زندگی دفتری از هاست... یک نفر همدم خوشبختی ها❤️ یک نفر همسفر سختی هاست....🍂 چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد...🍁 ما همه همسفر و آنچه،باقیست فقط ست @ebrahiimhadi74
شهید به اون آخوندها سلام هم نکرد 👇 یک روز با هم از کوچه بیرون آمدیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما می‌آمدند. با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم: حتما حسابی آن‌ها را تحویل می‌گیرد. اما برعکس به آنها سلام هم نکرد‌! با تعجب نگاهش کردم. خودش فهمید و گفت: «این‌ها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.» گفتم: ولایی؟! گفت: «یعنی به جز ولایت اهل بیت، چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت فقیه. نه انقلاب و نه حضور در جبهه و... فقط دم از ولایت مولا می‌زنند. چند سری با این‌ها صبحت کردم ولی بی‌فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.» بعد ادامه داد: «خطر این‌ها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند. اما...» 🌹 شهید ابراهیم هادی 🏷 📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص138 🍃 @ebrahiimhadi74
🎞 |همرزم‌شہید| شب‌ورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد. برخـی از مـردم هنوز تو شـهر بودند.. ماگـروه‌موشـڪے بودیـم،بایـد جـاهاے خاص مستقر میـشدیم..چنـد دقـیقه اے رفتـیم بـالاے یـه خـونه و مراقـب اطراف بـودیم یه پیرمـرد به هـمراه ۳ بچه که از سه چهار سـاله تا ده یازده سـاله با لـباس هاے پاره پوره و قـیافه هاے حـموم نرفته جـلوے ساختمان نشسته بودند ڪه ما بدونیم اونـجا خانواده زنـدگے میکنه.. مـاایرانے ها هـم ڪه عاشق بچه ڪوچولو،خواسـتیم یڪم بچـه هارو نوازش ڪنـیم..فڪرشرو بڪن بچه اے ڪه تمام عـمرش داعـشے دیـده،حالا با دیدن ماڪه لبـاس نـظامے پوشیدیم قطعا میـترسه. لـباس مـنم طرحـش مثل لبـاس داعـشیا بود،موقعے ڪه رفتیـم نزدیڪشون،اون بچـه ڪوچیڪ ترسیـد و چنـد قدم عقب رفـت مـاهم ڪه دیگه ڪاریش نداشتیم موقـع بیرون اومـدن از خـونه،نتونستم جلوے خودمو بگـیرم بچه هارو بغل کردم و بوسـیدمشون رفت از تو مـاشـین باقـلوا آورد و به بـچه ها تعارف ڪرد.. باقـی بچه هـاے تیـم اومدند و اون بچه ها رو ڪمے نوازش ڪردند و باهـاشون دست دادند.. رانـنده ما بـود.سوییچ رو بـهش دادم گفتم بشـین بریم..گفـت‌حوصله ندارم خودت بشین.نشسـتم تو ماشـین و همین ڪه حرڪت ڪردیم زد زیر گریه.. اونلحـظه بود ڪه از اعماق قلبـم حسـرت اون حالش رو خوردم...💔 ♥️ 🌷یادش با ذکر @ebrahiimhadi74
♥️ گفتیم: در این هوای سرد، باموتور چرا راه دور می روی؟! می گفت: میرم هیاتی که شهید پروره!✨ نَفَس شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست(: آقارسول می رفت هیات ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ...🕊 هم زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد😇🌹 🌷 🌷 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74