✨﷽✨
#داستان_آموزنده
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره... به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند
پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...
#تلنگر
#نشر_دهید
✨ @ebrahiimhadi74
#داستان_آموزنده
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود
@ebrahiimhadi74
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#داستان_آموزنده 🌱
#بسیارآموزندهودردناک 😔
#جزایبینماز ♨️
غسالی گفت ،وقتی که جوانی🧑🏻 را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس👕 های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس هایش تنگ و اندامی بود، نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی✂️ لباسهایش را برش داده و شروع به غسل کردن او کنیم.
اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بوی بسیار بد🤢 و تهوعآوری🤮 که حال هر انسانی را به هم میزد تمام اتاق را فرا گرفت.
ما برای اینکه راحتتر او را غسل بدیم مجبور شدیم که به دستمالهای خود عطر زده و جلوی بینی👃🏻را گرفته و او را غسل دهیم اما هر کاری کردیم، نتوانستیم این بوی بد را دفع کنیم.
مجبور شدیم میت را #ده_بار غسل بدهیم اما هر بار که او را غسل میدادیم، بوی بد او نهتنها کم نميشد بلکه هربار از بار دیگر شدیدتر میشد🤢.
آخر مجبور شدم تمام عطرهایی که موجود بود را بر سر مرده خالی کنم تا حداقل بویش کمتر شود اما فایدهای نداشت.❌
یکی از خویشاوندان مرده در بیرون از اتاق و چند تن از دیگر خویشاوندان این مرده سروصدا میکردند. 🗣️
که این دیگر چه غسالی است که مرده میشوید در حالی که خودش آدمی سیگاری است و بو میدهد.❌
وقتی که من از اتاق بیرون آمدم سر و صدايش بیشتر شده من هم دستش را گرفتم و او را به اتاق بردم تا متوجه بوی بدِ میت خود شوند🤢.
وقتی که او را داخل اتاق بردم یک لحظه هم طاقت نیاورده و زود بیرون آمد تا اینکه از من معذرت خواهی کرد🙏🏻 و گفت:«اجازه بدین برم تا به همه ی مردم بگم که بوی بد، بوی مرده بوده نه چیز دیگر»اما من به او اجازه ندادم❌
و گفتم که من چندین سال است که غسالم، و تا به حال آبروی هیچ کس را نبردهام، این بار هم اجازه این کار را نه به خود و نه به کس دیگری نمیدهم.❌
پس از کفن کردن نوبت به قرائت نماز جماعت جنازه رسید.
یکی از نزدیکان مرده آمد و گفت:
نماز جنازه را داخل مسجد میخوانیم
اما من گفتم: نمیتوانیم همچین کاری بکنیم چون جنازه بوی بسیار بدی میدهد و این بیاحترامی به مسجد است❌
اما آنها قبول نمیکردند تا اینکه من گفتم برویم از امام جماعت بپرسیم او بین ما قضاوت خواهد کرد.✔️
ما از امام جماعت پرسیدیم او هم با من هم نظر بود.✔️
تا اینکه وقت نماز جنازه رسید اما به علت اینکه جنازه بوی بسیار بدی میداد کسی حاضر نشد نماز برای آن جنازه بخواند.
من #به_زور چند نفر که حدودا به پنج نفر رسید جمع کرده و نماز جنازه را خواندیم.✔️
پس از خواندن نماز جنازه، من به داخل قبر رفتم تا کارهای دفن میت را انجام دهم.
وقتی او را داخل قبر کردیم، به چیز عجیبی برخورد کردیم.
سبحان ﷲ 😳😳‼️
وقتی ما سرِ او را به سمت قبله میکردیم، به یکبار متوجه میشدیم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد😳
من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم، دوباره همان اتفاق میافتاد.
(یعنی سرش خلاف جهت قبله میشد و پاهایش به طرف قبله می رفت)
برادر میت از دیدن این حالت برادرش حالش به هم خورد و غش کرد. من هم حالم زیاد خوب نبود.
نتیجه گرفتم که باید به یک عالِم بزرگ زنگ بزنم تا ماجرا را برایش تعریف کنم تا مرا راهنمایی کند.
وقتی که به ایشان تماس گرفتم و همهی اتفاقات عجیبی که روی داده بود را تعریف کردم، آن عالم بزرگوار به خاطر کارهایی که من انجام داده بودم عصبانی شده و گفت:
ای شیخ میخواهی چکار کنی! میخواهی نعوذ بالله با خدا بجنگی؟
وقتی که مُرده در حالتی که بو میداد، تو باید او را #سه_بار میشستی و اگر باز هم آن بو نرفت، تو حق نداشتی که او را #ده_بار غسل بدهی چون خداوند با این کارش ميخواست او را مایه #عبرت دیگران قرار دهد.
وقتی کسی نمیخواست بر او نماز جنازه بخواند تو حق نداشتی #به_زور مردم را وادار به خواندن نماز جنازه کنی، شاید این امر خداوند بوده است.
و الان هم که حکم خداوند است که او این گونه در قبر باشد تو حق نداری بیشتر از این دخالت کنی چون فایدهای ندارد... پس او را همانگونه که هست بر رویش خاک بریز. منم هم همین کار را کردم.
پس از اتمام خاکسپاری، من پیش برادرش رفتم و به او گفتم که مگر برادرت چه گناهی انجام داده که اینگونه غضب خدا را برانگیخته؟🤔
برادرش اول نمیخواست چیزی بگوید
ولی در آخر گفت که برادرم در زندگی هیچگاه نماز نخوانده بود و صورتش را در مقابل پروردگارش به زمین نزده و حتی برای نمازهای عید و جمعه حاضر نمیشد.😞😭💔
بله این است جزای بینمازی💔
پس وعده کنیم که #هرگزنمازمونوترکنکنیم
#نماز #ترک_نماز
نشر بدیم شاید حداقل یہ نفر با خوندن این متن بہ خودش بیاد و نمازخون شه🙂♥️
اونوقتہ کہ ثوابی واسمون نوشتہ میشہ کہ حسابش دست هیچکس نیست🤩
@ebrahiimhadi74
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✨#داستان_آموزنده
در حیاط خانه پدربزرگم، ناراحت و غمگین نشسته بودم؛ پدربزرگم که انسان فهیم و بزرگی است علت ناراحتی را از من جویا شد...
ابتدا گفتم چیزی نیست اما بعد با خودم گفتم شاید بتواند راهکار خوبی به من نشان دهد به همین دلیل به او گفتم:
از تمرکز نداشتن و حواس پرتی خسته شدم؛ در نماز، از اول آن، فکرم به همه جا پرواز میکند و وقتی حواسم جمع میشود که متوجه میشوم نمازم تمام شده است! یا در امتحانات مدرسه هم همینطور و خلاصه هر جا که هستم انگار آنجا نیستم...! از این آشفتگی خسته شدم!
پدر بزرگم گفت:
ذهن انسان مانند ظرف غذا است و هر آنچه میبیند و میشنود مانند مواد اولیه غذا وارد آن میشود و همانها را تجزیه و تحلیل میکند؛
نمیشود که داخل قابلمه نخود لوبیا بریزیم و انتظار خورشت گوشت داشته باشیم! باید ابتدا ظرف ذهن را خالی و پاک کنیم سپس در آن هر چه میخواهیم بریزیم تا به ما چیزی را که میخواهیم بدهد!
اگر قدرت خالی کردن آن را نداریم نگذاریم چیزی وارد آن شود!
ذهنی که از همه چیز پر شده است معلوم است که گاهی سرریز میشود و خروجی آن افکاری شلوغ و درهم است!
🌹در حال زندگی کن و همه چیزخوار نباش تا ذهنی زلال و آماده داشته باشی🌹
@ebrahiimhadi74
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان_آموزنده
🔆حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه
🦋جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
🦋بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
🦋دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
👌وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
🍃
🌸🍃@ebrahiimhadi74
#داستان_آموزنده
🔆حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه
🦋جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
🦋بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
🦋دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
👌وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
🍃
🌸🍃@ebrahiimhadi74
🗯🌻🗯🌻🌻🗯🌻🗯🌻🌻🗯🌻🗯
#داستان_آموزنده
🔆فضیلت بلا
🥀بلا، زینت برای مؤمن و کرامت برای صاحب عقل است، چون مصاحبت با بلا و صبر بر آن و ثبات قدم داشتن در بلا موجب درستی ایمان میگردد.
🥀پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ما گروه انبیاء بیشتر از همهی مردم به بلا دچار هستیم و بعد از ما، اهل ایمان، هرکسی که به خدا و ما شبیهتر است.»
🥀کسی که بلا را بچشد، در تحت سرّ محافظت خدای قرار میگیرد و لذّتی که این شخص میبرد، از لذّتی که بعضی، از نعمتهای ظاهری میبرند، بیشتر است و در فقدان بلا مشتاق آن است. چون در تحت آتش بلا و محنت، انوار نعمتهای باطنی میباشد و تحت نعمتهای ظاهری، آتش بلا و محنت آشکار میگردد.
چهبسا بهوسیلهی بلا، عدّهی زیادی نجات پیدا میکنند و چهبسا بهوسیلهی نعمت، عدّهی زیادی هلاک میشوند. خدا مدح نکرده است، بندهای از بندگان خود را از زمان حضرت آدم تا پیامبر ما صلیالله علیه و آله و سلّم مگر بعد از بلاها و وفاداری که در حق عبودیت کرده است.
پس کرامات خداوند به حقیقت در آخرت، ابتدای آن بلا بوده و نتایج خوشیهای دنیوی در آخرت بلاست.
🥀کسی که از دام بلاها بیرون شد، چراغ مؤمنین، مونس مقرّبین و راهنمای قاصدین الهی میگردد.
🥀در عبدی که از محنت شکایت کند، خیری نیست؛ بااینکه قبلاً در هزاران نعمت و راحتی بوده است. کسی که در بلا حقِ صبر را بهجای نیاورد، حق شکر در وسعت نعمت را به جا نمیآورد و کسی که حق شکر در وسعت نعمت را به جا نیاورد، البته از پایداری و صبر در بلا محروم خواهد بود و کسی که از صبر در بلا و شکر در نعمت محروم شد، ازجمله محرومین خواهد بود.
🥀حضرت ایّوب علیهالسلام در دعایش میفرماید: «خداوندا هفتادسال مرا نعمت دادی، اگر هفتادسال به من بلا بدهی (بندهی صابر توأم).»
🥀وهب بن منبّه گفت: «بلا برای مؤمن همانند پای بند برای حیوانات و زانوبند برای شتران است.»
🥀حضرت علی علیهالسلام فرمود: «صبر برای ایمان همانند سر برای بدن است و سر صبر، بلاست و این را غیر عالمان درک نمیکنند.»
📚مصباح الشریعه، باب 90
⚡️⚡️امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «سه چیز از بزرگترین بلاهاست: نانخور بسیار، چیره شدن بدهی، ادامهی بیماری»
📚غررالحکم، ج 2، ص 170
🍃
🌸🍃@ebrahiimhadi74