eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
#مطلب هم تیپ شهید هادی🌹 🌟مهدی (شهید مدافع حرم و خادم حرم حضرت معصومه(ع) مهدی عباسی (خادم الکریمه)) عاشق شهید ابراهیم هادی بود. 🌟دوماه قبل شهادتش ریش هاشو کوتاه نمیکرد میگفت: میخوام موقع شهادت هم تیپ شهید هادی باشم. 🌟همیشه کتاب سلام برابراهیم را به دوستانش هدیه می داد. 🗣همسر شهید (طاهره سادات حسینی) #هادی_دلها_ابراهیم_هادی https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
🥀 اگر دوست شهید داشته باشے کم کم شبیهش مےشوی شبیه اخلاقش شبیه حرف هایش آنقدر شبیه که حتے ظاهرت هم مثل او مےشود تاآنجاپیش خواهے رفت که دوست شهیدت نمےگذارد بمیری آخر شهیدت مےکند.. ـــــــــــــــــــــ..🍃🌹🍃..ــــــــــــــــــــــ شهید جاویدالاثر 🌹🍃🌹 @ebrahiimhadi74
#مطلب ✨ماجراۍ ڪمتر شنیده شده👇🏻 🌟خواستگارۍ رفتن گمنام کمیل #شهید_ابراهیم_هادی 🌟 @ebrahiimhadi74
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @ebrahiimhadi74 ۩๑▬▬▬▬●