🕊 #ﻟﺒﺨﻨﺪ_ﺭﺯﻣﻨﺪﻩﻫﺎ 😊
😊برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار میشد.
ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن میآوردند! با شستن دستهای آنان، مراسم با صرف ناهار تمام میشد.☝️✋
در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم.🤝
ابراهیم و جواد دوستانی بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند.💗 شوخیهای آنها هم در نوع خود جالب بود😄.😉
در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند.
اولین کسی هم که به سراغش رفتند، جواد بود.🙃
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمیدانست، حرفی زد!
جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی میگی؟!😳🧐
ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو!🤫
بعد ابراهیم به طرف من برگشت.
بدون صدا میخندید.گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!🙁😉
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! 😱
چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد.😃
جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و...😐🤭
جواد در حالی که آب از سر و رویش میچکید با تعجب به اطراف نگاه میکرد.
و ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻳﻢ و اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﻫﺎﺩﻱ ﻭﻟﺒﺨﻨﺪ 🤫🙁 ...
😂😂
#ﺷﻬﻴﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢ_ﻫﺎﺩﻱ
🌸☘🌸☘🌸
@ebrahiimhadi74